علم پیامبر و امام در قرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه : مطهری ، احمد، 1317-1369.

عنوان و نام پدیدآور : علم پیامبر و امام در قرآن / نوشته ی احمد مطهری ، غلامرضا کاردان .

مشخصات نشر : قم : موسسه در راه حق ، 1361.

مشخصات ظاهری : 254ص.

فروست : موسسه در راه حق؛ 60. ... سری(و) اعتقادی؛ شماره 6.

شابک : 150ریال

موضوع : محمد(ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.--قرآن

موضوع : محمد(ص )، پیامبر اسلام ، 53 قبل از هجرت - 11ق . -- علم -- جنبه های قرآنی

موضوع : علم امام -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده : کاردان ، غلامرضا

شناسه افزوده : موسسه در راه حق

رده بندی کنگره : BP104/م27م6 1379

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : م 79-15409

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

علم پیامبر و امام در قرآن

نوشته ی: احمد مطهری و غلامرضا کاردان

ص: 3

نام کتاب : علم پیامبر و امام در قرآن

نام نویسندگان: احمد مطهری و غلامرضا کاردان

لغت: فارسی

از سری: (و) اعتقادی شماره 6

شماره مسلسل : 60

نوع چاپ: افست

قطع: رقعی

تعداد صفحه : 254

چاپ اول تعداد 30/000 جلد

چاپ شرکت افست «سهامی عام»

حروفچینی: کارگاه تخصصی چاپ - تهران

تاریخ نشر: پاییز سال 1361 شمسی

ناشر: مؤسسه در راه حق - قم

نشانی: قم. خیابان ارم. کوچه آقازاده - تلفن 23759 - ص.پ 5 و 13

حق تجدید چاپ و اقتباس برای ناشر محفوظ است.

2500 تومان

ص: 4

پیش گفتار

از جمله مسائلی که از خواسته های اولیه و فطری انسان محسوب می شود شناخت و آگاهی است؛ تمایل به معرفت و عشق به دانایی با سرشت انسان آمیخته است و برای این که انسان به این خواست فطری دست یازد در طول تاریخ همواره تلاش های پیگیر از خویش نشان داده و رنج های فراوان تحمل نموده است.

عشق به پی جویی و تحقیق در مسائل گرچه در رابطه با نیازهای زندگی نیز می تواند مطرح باشد چرا که می بینیم زندگی مادی انسان در پرتو پیشرفت دانش و صنعت به رفاه چشمگیری دست یافته و بسیاری از امکانات رفاهی بخاطر آن برای انسان ها فراهم آمده است، ولی باید توجه داشت اگر این نیاز از یک پشتوانه ی فطری در عمق جان انسان برخوردار نبود هیچ گاه نمی توانست منشأ چنین فعالیت ها و تلاش های وسیع و گسترده یی باشد.

گرچه دستیابی به علوم و دانش ها از نظر سهولت مقدمات و دشواری آن ها یکسان نیستند ولی علومی هم که از دسترس افکار بشر بدورند از حقیقت یاد شده مستثنی نمی باشند بلکه این گونه علوم احیاناً برای انسان های کاوشگر و حقیقت جو بیشتر مورد توجه قرار می گیرند.

از جمله مسائلی که آگاهی از آن از دیر زمان مورد توجه بوده

ص: 5

امکان رسیدن انسان به علوم غیبی و اندازه ظرفیت انسان برای آگاهی از این علوم است. و نظر به این که رهبران آسمانی اعم از پیامبران و امامان با جهان غیب در ارتباط بوده اند طرح این بحث و این که قلمرو اطلاع آنان از غیب تاچه اندازه بود، آیا آنان تنها مسائل مربوط به هدایت و ارشاد انسان ها را از رهگذر غیب می دانسته اند یا این که علوم غیبی آنان از این گسترده تر بود و حقائق بیشتری را در بر می گرفت است؟ در مورد آنان مناسب تر می باشد.

نکته یی که لازم به یادآوری است این است که تحقیق در این مسئله تنها از نظر علمی شایان توجه نیست، بلکه آگاهی از آن می تواند ایمان انسان را نیرومندتر سازد و در تکامل معنوی انسان و اقتباس از افاضات معنوی و روحی و هدایت های ویژه ی امام نقش سازنده یی داشته باشد.

از این رو ما بر آن شدیم که این بحث را از نظر آیات قرآن مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم و چون آیات کریمه ی قرآن در این زمینه یک اختلاف ابتدایی دارد بحث های کتاب به دو بخش اصلی تقسیم گردید:

1- آيات نفی علم غيب.

2- آيات مثبت علم غيب.

مطالعه و خواندن این مباحث خواننده گرامی را به این حقیقت رهنمون می شود که پیامبر و امامان به تمام مسائل و حقایق غیبی - به استثنای مسائل خاصی که آگاهی از آن ها ویژه ی خداوند است و دستیابی به آن ها برای هیچ آفریده یی ممکن نیست - آگاهی دارند.

ص: 6

بخش اوّل: آیات نافیه

اشاره

ص: 7

«آیات» نافیه»

مهم ترین مانعی که برای اثبات علم غیب برای پیامبر و امام به نظر می رسد آیاتی است که علم غیب را از پیامبر و امام سلب می کند؛ این گونه آیات با یک زبان و یک مفهوم وارد نشده است بلکه بیان های گوناگونی دارد و پس از یک استقصاء و بررسی می توان آن ها را طبق عناوین ذیل جمع بندی نمود:

1- آیاتی که علم غیب را در انحصار خداوند قرار می دهد.

2- آیاتی که پیامبر در آن ها صریحاً علم غیب را از خود سلب می کند.

3- آیاتی که خداوند از پیامبر علم غیب را نفی می نماید.

4- آیاتی که بعضی از علوم غیبی را به خدا اختصاص می دهد.

«واژۀ غیب»

قبل از آن که مورد نزاع را در مسئلۀ علم غیب روشن سازیم دانستن معنی غیب برای تشخیص مورد نزاع به عنوان یکی از بحث های مقدماتی لازم و ضروری به نظر می رسد، بدین لحاظ یادآور می شویم

ص: 8

غیب در لغت عربی تقریباً به معنی پنهانی در لغت فارسی است ولی تفاوت شایانی با معنی پنهانی دارد زیرا در مفهوم پنهانی اخفاء و ستر اشراب و تضمین شده با این که در غیب این معنی منظور نیست. غیب در عربی مقابل حضور و شهود است و در قرآن کریم و سخنان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) و امیرالمؤمنین علیه السلام غیب و شهود و غائب و شاهد در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند؛ قرآن کریم می فرماید ﴿عالِمَ الْغَيْب وَالشَهادَةِ﴾ (سوره زمر 39 آیه 46) پیامبر اسلام در سخنانش بارها هنگامی که دستورالعمل صادر می کرد می فرمود: ﴿اَلا فَلْيُبَلِغَّنَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ﴾ (فصول المهمه ص 24) آگاه باشید که باید حاضران به غائبان برسانند. امیرمؤمنان در یکی از سخنانش فرموده است: ﴿مالی اَراكُمْ أَشباحاً بِلا اَرْوَاحٍ... وَ أَيْفاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُيَّباً﴾ (نهج البلاغه عبده خطبه 104) چرا شما را جسم های بدون روان بیدارهایی مانند خفتگان و حاضرانی بسان غائبان می بینم.

بنابراین با توجه به معنی شهود و شاهد بخوبی می توان به معنی غیب و غایب پی برد و شهود کنایه از ارتباط حواس به مشهود و قرار گرفتن مشهود در حیطهٔ حواس ظاهری است مثلاً مسافر وقتی که از حواس انسان دور می شود غائب به شمار می رود اگر چه قبلاً حاضر محسوب می شده و در دسترس حواس ظاهری قرار داشته است یا مولودی که در رحم مادر است در غیب است ولی وقتی به دنیا می آید در حضور و احساس و مشاهده واقع می گردد.

از این جهت می توان گفت اکثر غیب ها غیب نسبی است یعنی نسبت به بعضی غیب است و نسبت به دیگران شهود و معاینه است کسانی که در خانه و یا در مجمعی قرار دارند در آن جا حاضر و ناظر و شاهدند ولی کسانی که در آن خانه و در آن جمع نیستند غایب

ص: 9

و آگاهی آنان از نظر لغت نسبت به آن چه در خانه است علم غیب محسوب می شود. بعضی از حقایق در زمانی غیب و در زمانی دیگر شهودند مانند آن که میکرب سل قبل از کشف شدن غیب به شمار می رفت ولی پس از کشف و دستیابی علم به وسیله آلات و ابزار، تحت حواس قرار گرفته از غیب خارج می شود. آری بعضی از غیب ها هستند که غیب مطلق هستند و برای هر زمان و هرکس در غیب هستند مانند ذات خداوند که هیچ گاه و برای هیچ کس تحت حواس ظاهری قرار نمی گیرد و امکان ندارد قرار بگیرد این گونه اشیاء را تنها با دلیل عقلی و برهان می توان قبول کرد و بدان آگاهی یافت و گرنه از نظر حواس ظاهری راهی بدان نیست. شایسته است که این دوگونه غیب را از هم جدا کرد و نام دسته اول را غیب نسبی و نام دسته دوم را غیب مطلق گذاشت.

البته این تقسیمی که برای غیب و شهود می شود و در نتیجه، برخی اقسام غیب مطلق و برخی غیب نسبی و برخی شهود نامیده می شود از نظر علم محدود انسان است اما از نظر خداوند اصولاً غیب معنی ندارد بلکه علم و آگاهی وی نسبت به همه اشیاء بطور شهود و حضور است حتی ذات اقدس الهی که در نزد ما و نسبت به ما غیب مطلق شمرده می شود نسبت به خداوند اصلاً غیب نیست بلکه ذات اقدس وی نزد وی حاضر است و همان طور که علم و آگاهی ما نسبت به خودمان بطور حضور و شهود است علم خداوند هم نسبت بخود بطور شهود است، و ذات در نزد ذات حاضر و حجابی بین عالم و معلوم وجود ندارد.

از همین جهت امیرمؤمنان در توصیف خداوند می فرماید: ﴿كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلانِيَةٌ وَ كُلٌّ غَيْبِ عِنْدَكَ شَهَادَةً﴾ (نهج البلاغه خطبه

ص: 10

105 چاپ عبده) هر رازی پیش تو آشکار، و هر پنهانی نزد تو حاضر است.

معیار غیب در موضوع بحث

آن چه تابحال دربارۀ واژۀ غیب گفته شد راجع به تفسیر غیب از نظر لغت بود ولی در موضوع بحث غیب به معنایی که گفتیم مورد نزاع نیست بلکه مورد بحث علوم و آگاهی هایی است که از راه های غیر عادی به دست آید خواه از قبیل شهود به معنایی که گذشت باشد و خواه ،غیب چنان که بسیاری از اموری که از نظر لغت غیب شمرده می شود اصلاً در این جا مورد بحث قرار نمی گیرد.

پیش بینی نه علم غیب

بعضی از پیش بینی ها مانند پیش بینی هایی که برخی سیاستمداران طبق یک سلسله اطلاعات از وضع دولت ها و ملت ها از جنگ یا صلح و یا سقوط رژیم و یا بقاء و استحکام آن می کنند و ای بسا این پیش بینی ها درست و مطابق واقع از آب در می آید این آگاهی چون طبق یک سلسله اطلاعات و تماسهای دیپلماتی و نظائر آن انجام می گیرد علم غیب شمرده نمی شود یعنی علم غیبی که مورد بحث است این گونه علوم را شامل نمی شود زیرا از راه وسائل و اسباب عادی پیدا شده است اگر چه از نظر لغت حوادث پیش بینی شده در حضور و مشاهده پیش بینی کننده نیست و از نظر لغت علم غیب به آن گفته می شود.

یا آن که دانشمندان علم هیئت و کارشناسان امور اقتصادی و دارایی و کشاورزی و هواشناسی در اثر اطلاعاتی که در رشته های

ص: 11

اختصاصی خود دارند به ضمیمه اطلاعات دقیق مقدماتی که در موارد پیش بینی شده دارند نظریاتی اظهار می کنند و ای بسا که این پیش بینی ها مطابق واقع هم باشد ولی چون از راه وسائل و اسباب طبیعی و عادی به دست می آید علم غیب شمرده نمی شود و مورد بحث نیست.

این گونه پیش بینی ها با خبرهایی که پیامبر اسلام از آینده دهد مانند خبری که قرآن در بارۀ روم داده و فرموده است ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ في اَدْنَى الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلبهم سَيَغْلِبُونَ﴾ (سوره روم 30 آیه 3) کاملاً متفاوت است زیرا خبری که پیامبر اسلام طبق وحی الهی می دهد غیر عادی است و بطور کلی استنادی به اسباب و وسائل عادی و طبیعی ندارد.

اكتشاف نه علم غیب

از بیان گذشته نیز معلوم شد که اکتشافات علماء و دانشمندان از یک سلسله حقایق که در این جهان پهناور و وسیع وجود دارد مانند نیروی برق و جاذبه و نور جزء علوم غیبی مورد بحث نیست و علم غیب شمرده نمی شود اگر چه نیروی برق و جاذبه و بسیاری از نورها مانند اشعه ماوراء بنفش تحت حواس واقع نمی شود ولی چون این حقایق توسط اسباب و وسائل غیر عادی و طبیعی به دست نیامده بلکه رازی است که پس از کشف شدن در اختیار همگان قرار می گیرد این گونه علوم نیز علم غیب شمرده نمی شود. اما خبرهای غیبی که پیامبر توسط وحی از گذشته و آینده می دهد نسبت به پیامبر علم غیب است و نسبت به کسانی که از زبان پیامبر می شنوند و به وسیله پیامبر و امام آگاهی پیدا می کنند نیز علم غیب است چون

ص: 12

ریشه غیر عادی دارد و به اسباب غیر عادی منتهی می شود.

آگاهی به نتائج ادلّه و براهین

آگاهی از نتائج و براهین فلسفی و ریاضی و سایر علوم نیز هر چند از نظر حواس ظاهری قابل ادراک و مشاهده نباشد علم غیب شمرده نمی شود در نتیجه می توان گفت آن چه از علم غیب در این مسئله مورد گفتگو است آگاهی و اطلاعی است که دیگران از آن عاجز و ناتوان باشند و با وسائل و اسباب عادی و طبیعی به دست نیامده باشد، ولی آن چه علم و آگاهی بدان تعلق گرفته لازم نیست که از امور غیر محسوس باشد و یا آن که در حیطه حواس ظاهری قرار نگیرد؛ حتی اگر شخصی از راه های غیرعادی اموری را مشاهده کند که از قدرت و توانایی عامه مردم و نوع افراد خارج باشد علم غیب شمرده خواهد شد و در این بحث مورد گفتگو قرار می گیرد با این که این علم و آگاهی از نظر واژۀ لغت غیب نیست بلکه مشهود است.

ص: 13

ص: 14

آیات انحصار علم غیب

بر اساس فهرستی که از انواع آیات نفی علم غیب بیان شد یک دسته از این آیات آیاتی است که علم غیب را در انحصار خداوند قرار می دهد این گونه آیات گرچه تمام آن ها دلالت برحصر دارند ولی برای فهماندن حصر ادوات مختلفی در آن ها بکار رفته است؛ بعضی از آن ها با کلمه «لا والّا» و بعضی با کلمه «انّما» و بعضی با اعاده ضمیر متصل به صورت منفصل و بعضی با لام ملکیت و اختصاص این مقصود را بیان نموده است و نمونه این گونه از این قرار است:

﴿وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلّا هُوَ﴾ (سوره انعام 6 آيه 59) خزانه های غیب نزد اوست و جز او کسی نمی داند.

﴿قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ الْغَيْبَ إِلا الله﴾ (سوره نمل 27 آیه 65)

بگو آنانکه در آسمان ها و زمینند غیب را نمی دانند جز خدا.

﴿قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَابْلَغُكُمْ مَا أُرْسِلْتُ به﴾ (سوره احقاف 46 آیه 23).

گفت همانا آگاهی نزد خداست و من آن چه برای آن فرستاده شده ام ابلاغ می کنم

ص: 15

﴿قُلْ إِنَّمَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ (سوره ملک 67 آیه 26).

بگو همانا علم نزد خداست و من تنها بیم دهنده آشکارم.

﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلامُ الْغُيُوبِ﴾ (سوره مائده 5 آیه 116).

همانا تو تنها خود داننده پنهانی ها هستی

﴿وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (سوره هود 7 آيه 49)

برای خدا است پنهانی آسمان ها و زمین.

﴿لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ (سوره كهف 18 آيه 26)

برای او است پنهانی آسمان ها و زمین.

در این آیات مطلبی که ابتداء به ذهن می آید این است که علم غیب را به خدا منحصر می داند و معنی حصر این است که خداوند غیب می داند و غیر او حتی امام و پیامبر نیز به غیب آگاهی ندارند.

پاسخ اجمالی از این آیات

در پاسخ این آیات باید گفت: که اول یک پاسخ اجمالی از تمام این آیات وجود دارد و آن این که در برابر این گونه آیات، آیات دیگری است که صریحاً علم غیب را در بارۀ پیامبران و بندگان شایسته خداوند اثبات می نماید از جمله در این آیه ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً الآمَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾ (سوره جن 72 آيه 26) می فرماید خداوند به غیب آگاه است و برغیب خود احدی را جز کسانی که می پسندد از پیامبران اطلاع نمی دهد.

و نیز در آیۀ دیگر می فرماید: ﴿وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلِكُنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاء﴾ (سوره آل عمران 3 آیه 179)

ص: 16

همواره خداوند شما را به غیب آگاه نمی ساخته ولی از پیامبران خود کسانی را که بخواهد انتخاب می کند.

بنابراین برای جمع این دو دسته آیات می توان گفت مقصود از آیات حصر این است که علم غیب اصاله و ذاتاً مال خدا است و خدا مالک حقیقی آن است و او به هرکس که بخواهد تعلیم می دهد، در این صورت اگر به کس دیگری نیز تعلیم دهد زمام این علم باز بدست اوست و از مالکیت و سلطنت او خارج نمی شود بلکه هرگاه بخواهد از آن کس که با و تعلیم داده می ستاند و رابطه او با غیب قطع می شود.

شاهد جمع

شاهد این جمع بندی در این آیات این است که علم غیب بخدا اختصاص یافته و مخصوصاً در بعضی از آیات با تعبیر لام ملکیت غیب مملوک خداوند قلمداد شده و در آیاتی که استثناء وارد شده استثناء از مملوکیت علم نیست بلکه استثناء از آگاهی علم غیب است که تنها بصورت تعلیم الهی و افاضه از جانب او انجام می گیرد.

نظیر این جمع جمعی است که در سایر صفات الهی نیز مانند حیات و قدرت و خلق وجود دارد یک دسته از آیات، حیات و قدرت و خلق و آفرینش را بخدا اختصاص می دهد ولی در آیات دیگر همین امور را به غیر خدا هم نسبت می دهد.

مثلاً در این آیه مبارکه : ﴿هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلا هُوَ﴾ (سوره غافر 0 4 آيه 65) تنها خدا را زنده می داند ولی در آیات دیگر مانند این آیه: ﴿اِعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ (سوره حدید آیه 17) بدانید

ص: 17

خداوند زمین را پس از مردنش زنده می گرداند، حیات را به زمین نسبت می دهد و جمع بین این دو دسته با ملاحظه مضمون خود این آیات این است که حیات و زندگی مال خدا است و به هر موجودی بخواهد اعطاء می کند.

این گونه جمع در تمام صفات خداوند و صفات مخلوقات وی جاری است بخصوص در مسئله علم غیب که در آیات زیادی با کلمه لام که دلالت بر مالکیت حقیقی می کند غیب را مال خدا و ملک او قرار داده است که منافات با این ندارد که فردی یا افرادی با تعلیم الهی بتواند با غیب ارتباط پیدا کند.

البته جمع دیگری در ادله احکام و موازین آن جا که حکمی بطور عموم نفی می شود و در برخی از آن موارد بطور جزئی اثبات می شود جاری است ولی این گونه جمع اختصاص به باب قوانین دارد و درغیر احکام جریان پیدا نمی کند؛ در باب احکام و قوانین اگر عامی بر سلب کلی دلالت کند و سپس دلیل خاصی بعنوان استثناء وارد شود تخصیص تنها راه علاج و رفع اختلاف نفی و اثبات است اما این گونه جمع تنها به احکام و قوانین اختصاص دارد و در سایر مطالب جاری نیست زیرا بناء قانون گذاری براین است که اول قانون را به طور عموم وضع کنند و سپس تخصیص بزنند و تناقض گو گویی در این کار دیده نمی شود اما در غیر باب قانون گذاری اگر کسی مطلبی را بطور عموم ادا کند و استثنائی نزند و پس از چندی در مورد خاصی خلاف مطلب گذشته خود را بگوید گفتار او به تناقض گوئی واختلاف حمل می شود و مورد اعتراض قرار می گیرد بنابراین این گونه جمع در مورد بحث غیر ممکن است.

ص: 18

بررسی تفصیلی آیات حصر

علاوه بر پاسخ عمومی مذکور جواب های خاصی در مورد هر یک از آیات بنظر می رسد که در رفع این مشکل کمک می کند و این جواب ها با اشاره به هر یک از آیات گذشته ذکر می شود:

الف = در آیه ﴿وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ﴾ می توان گفت این آیه شامل تمام غیب ها نیست و دلالت بر انحصار علم تمام غیب ها به خداوند نمی کند بلکه فقط آگاهی به مفاتح غیب را در انحصار خداوند قرار می دهد.

مقصود از کلمه «مفاتح» چیست؟ دو احتمال بنظر می آید: نخست این که «مفاتح» جمع «مَفْتَح» به معنای محل باز شدن یعنی انبار و خزانه باشد بنابراین احتمال مقصود این است که خزانه های غيب تنها نزد خدا است و در اختیار اوست.

از برخی آیات دیگر می آموزیم که این خزانه ها خزانه هایی است که قدر و اندازه برای آن ها نیست و حد و مرزی ندارد، و تمام مخلوقات و پدیده ها از آن جا با اندازه و قدر معین فرود می آیند؛ چنان که قرآن کریم فرموده است: ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْئ اِلاّ عِنْدَنا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ (سورة الحجر = 15، آیه 21) هیچ چیزی نیست مگر آن که خزانه های آن نزد ما است و ما آن را بقدر و اندازه معین فرود می آوریم.

این احتمال درباره آیه شریفه علاوه براین که با آیه فوق تأیید می شود آیات دیگری نیز آن را تأیید می کند، از جمله در سوره طور آیه 37 می فرماید ﴿اَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَبّک﴾ آیا نزد ایشان است خزانه های پروردگار تو؟ و در سوره انعام آیه 50 می فرماید: ﴿قُل لا

ص: 19

أقولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللهِ﴾ نمی گویم خزانه های خدا نزد من است. بنابراین مقتضای این احتمال چنان که مرحوم علامه صاحب الميزان ترجیح داده اند صرفاً عدم آگاهی ما سوى الله نسبت به خزانه های غیب است و دلالت عامی بر سلب آگاهی نسبت به تمام غیب ها از غیر خدا ندارد.

احتمال دوم این که کلمه «مفاتح» جمع «مِفتَح» بمعنى کلید باشد بنابر این احتمال مقصود آیه این است که کلیدهای غیب نزد خدا است و کسی جز او نمی تواند به غیب راه پیدا کند.

مؤید این احتمال آن که بعضی از قراء کلمه ««مَفاتح» را «مفاتیح» خوانده اند، و مفاتیح جمع مفتاح به معنی کلید می باشد، ولی این احتمال ضعیف بوده و فرّاء نیز (بنابر نقل فخر رازی) احتمال اول را اختیار کرده است (تفسیر فخر رازی ج 13 ص 8).

در هر صورت آیه مزبور شامل تمام غیب ها نیست و دلالت بر انحصار هر علم غیب به خدا نمی کند زیرا اعم از آن که مقصود از «مفاتح» خزائن باشد و یا کلیدها تمام غیب ها را شامل نیست.

ب = در آيه ﴿قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إلا اللهُ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ پاسخ خاصی که می توان در رفع اشكال علم غیب یادآور شد این است که این آیه مبارکه به قرینه ذیل آن ﴿وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ و آیات قبل در مقام مقایسه خدای راستین با بت هائی است که بعنوان خدا و معبود خود اتخاذ کرده اند و در این مقایسه علمی که مورد نفی یا اثبات قرار می گیرد علمی است که باید معبود در ذات خود دارای آن باشد و از خود استقلال داشته باشد نه علمی که از دیگری گرفته شده و متکی به غیر باشد، در این

ص: 20

صورت اگر حصر ، حصر حقیقی هم باشد با آیاتی که علم غیب را برای پیامبران از ناحیه تعلیم الهی اثبات می کند منافاتی ندارد و پس از تأمل معلوم می شود این گونه آیات قبل از آن که در کنار آیات اثبات علم غیب قرار گیرد محتوی و مفهوم اصطکاک ناپذیری با آیات مثبته دارد.

ج: = در آیه ﴿ قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِه﴾ و آیه ﴿قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ باید گفت این آیات اختصاص به علم غیب ندارد بلکه علم و آگاهی را بدون قید بخدا اختصاص می دهد ولی با توجه به آیات قبل باید گفت الف و لام در کلمه «العلم» اشاره به علم و آگاهی خاصّ یعنی نسبت به موضوعی است که در آیات قبل به میان آمده و این آیات نظری به انحصار هر علم و آگاهی ندارد، زیرا قبل از آیه اول چنین می خوانیم: ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ (سوره احقاف 46 آیه 22) و نیز قبل از آیه دوم چنین می خوانیم: ﴿وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ اِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ (سوره ملک 67 آیه 25)

در هر دوی این آیات که پیش از آیات مورد بحث آمده سخن از وعده ای است که پیامبران به آن ها داده اند و مشرکان درخواست می کنند که وعده الهی را عملی نمایند، ولی پیامبران در جواب آنان می گویند علم نسبت به زمان فرا رسیدن این وعده نزد خداست و ما تنها وظیفه رسالت خود را انجام می دهیم حال مقصود از این وعده یا قیامت است که از علوم مخصوص به خدا است و یا فرود آمدن عذاب و هلاکت آنان است؛ در هر صورت علم و آگاهی نسبت به موضوع خاصی در آیات مطرح است و دلالتی برسلب علم غیب بطور مطلق از

ص: 21

غیر خداوند ندارد.

د:= در آیه ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلّامُ الْغُيُوبِ﴾ با در نظر گرفتن قسمت قبل آن و با ملاحظه کلمه «علّام» باید گفت آن چه در این مورد حصر است بسیار دانا بودن است نه اصل دانا بودن بغیب.

توضیح، این که آیه مورد بحث قسمتی از سخنان حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) است که وقتی خداوند از وی شوال می کند که آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را به جای خدا معبود خویش اتخاذ کنید؟ او در پاسخ می گوید منزّهی تو، مرا نمی سزد چیزی که در خور شأن و شایسته ام نیست بگویم اگر گفته بودم می دانستی، تو آن چه در نفس من است می دانی و من آن چه در ذات تو است نمی دانم همانا تو بسیار داننده غیب ها هستی.

با توجه به این زمینه در آیه مبارکه روشن است که این آیه درصدد انحصار اصل علم غیب حتی در مورد خود آیه که گفتن جملهٔ مذکور از ناحیه حضرت عیسی (علیه السلام) باشد، نیست چه این که وی خود عالم بوده باین که آن را نگفته است و نیز جمله مذکور در پاسخ شوالی قرار گرفته که از پیامبران در قیامت می شود ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ماذا أَجِبْتُمْ قَالُوا لا عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلامُ الْغُيُوبِ﴾ (سورة مائده 5 آیه 109) روزی که خداوند پیامبران را جمع می کند پس می گوید چه چیز پاسخ داده شدید؟ آنان می گویند ما را هیچ علمی نیست تنها تو بسیار داننده غیب هایی. در این جمله نیز مانند آیه پیش بسیار داننده بودن در خداوند حصر شده است اضافه بر این که در پاسخی که آنان می دهند و می و می گویند «لا عِلْمَ لَنا» روشن است که منظور علم ذاتی است والا معلوم است که آنان عالم بودند به این که امتهای آنان چگونه دعوت آنانرا پاسخ گفتند و نفی جنس علم در این مقام جز به

ص: 22

نفی علم ذاتی قابل حمل نیست و نکتۀ آن احتمالاً رعایت کمال ادب و خضوع در پیشگاه خداوند متعال است.

ص: 23

ص: 24

«گروه دوم از آیات نافیه»

دسته دوم از آیات نفی علم غیب آیاتی است که پیامبران علم غیب را از خود سلب می کنند، این نوع از آیات غالباً راجع به پیامبر عظیم الشأن اسلام و پاره ای راجع به پیامبران دیگر مانند حضرت نوح علیه السلام می باشد. البته موضوعاتی که در آن ها علم غیب نفی شده موضوعات خاصی از قبیل سرگذشت ملائکه و سرانجام کار مردم و چیزهای دیگری از این قبیل است اگر چه در پاره ای از آن ها علم غیب بطور مطلق مورد نفی قرار گرفته است.

اینک نمونه ای از این آیات:

• 1= ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللهِ وَلا أَعْلَمُ - الْغَيْبَ﴾ (سوره انعام 6 آيه 50)

بگو به شما نمی گویم خزائن خدا نزد من است و غیب نمی دانم.

• 2= ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللهِ وَلَا اَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ (سوره هود 11 آیه 31)

و به شما نمی گویم نزد من خزانه های خداست و غیب نمی دانم.

ص: 25

• 3= ﴿وَإِنْ أَدْري لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتَاعٌ إِلى حِينٍ﴾ (سوره انبیاء 21 آیه 111)

نمی دانم شاید آزمایشی نسبت به شما و بهره ای تا زمانی معین باشد.

• 4= ﴿وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾ (سوره اعراف 7 آیه 188)

اگر غیب می دانستم هر آینه خیر زیادی بدست می آوردم.

• 5 = ﴿ قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بكَ أَنْ أَسْأَلَكَ ما لَيْسَ لى به علْمٌ﴾ (سوره هود 11 آيه 47)

گفت پروردگارا من پناه می برم به تو از این که چیزی که به آن علم ندارم از تو بخواهم.

• 6 = ﴿ما كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَأُ الأَعْلَى اذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ (سوره ص 38 آيه 69)

برای من نسبت به ملأ اعلی وقتی که با هم مخاصمه می کردند آگاهی نبود.

• 7 = ﴿قَالَ وَ مَا عِلْمى بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (سورة الشعراء 26 آيه 112)

گفت چگونه بود آگاهی من نسبت به آن چه انجام می دادند.

• 8 = ﴿قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما اَدْرى ما يُفْعَلُ بی ولا بكُمْ﴾ (سوره احقاف 46 آیه 9)

بگو من پیامبری نوظهور و برخلاف پیامبران دیگر نیستم و نمی دانم نسبت به من و شما چه خواهد شد.

• 9 = ﴿يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ماذا أَجِبْتُمْ قَالُوا

ص: 26

لا عِلْمَ لَنَا﴾ (سوره مائده 5 آیه 109)

روزی که خداوند پیامبران را جمع می کند و می گوید چه پاسخ داده شدید می گویند علمی برای ما نیست.

پاسخ عمومی

پاسخی که بطور اجمال در مورد آیات گذشته می توان یادآوری کرد دو مطلب است مطلب اول: همان است که در قسمت اول آیات نفی گذشت و اینک به اختصار یادآور می شویم که: در برابر این گونه آیات نمی توان آیاتی را که صریحاً تعلیم علم غیب را به پیامبران اعلام می کند نادیده گرفت، بلکه به مقتضای سخن امیر مؤمنان در نهج البلاغه ﴿الْقُرْآنُ يَنْطِقُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ﴾ قرآن برخی از آن بیان گر برخی دیگر است؛ این گونه آیات را باید در نظر گرفت و هنگامی که این دو دسته آیات در کنار هم قرار گیرند قرائن و شواهدی در خود این دو دسته آیات دیده می شود که حکایت می کند اصلاً اصطکاک و تنافی بین این دو دسته وجود ندارد بلکه آیات نفی علم غیب ذاتی و استقلالی را نفی می کند و آیات مثبته علمی را که توسط تعلیم الهی انجام گیرد اثبات می نماید، بنابراین منافاتی بین آن ها وجود ندارد و کسی که درباره پیامبران و یا امامان ادعای علم غیب می کند علم غیب ذاتی و متکی به خود آنان را ادعا نمی کند.

مطلب دوم: این که افکار زمان جاهلیت درباره پیامبران به گونه ای بود که علاوه بر خرافی بودن بیم آن می رفت مردم پس از آن که به پیامبران ایمان آوردند آنان را به جای خدا و معبود قرار داده آنان را

ص: 27

پرستش کنند و در عبادت و بندگی خداوند مبتلا به شرک شوند.

از جمله عقائد و افکار آنان دربارهٔ پیامبران این بود که باید پیامبران از علم و آگاهی مافوق توان بشری علاوه بر آن چه بآن ها از راه وحی و نبوت می رسد آگاهی داشته باشند و در پرتو آن دارای قدرت و توانائی فوق العاده ای باشند و بتوانند کارهای شگفت آوری در تمام جهان پهناور انجام دهند و اصولاً آنان نباید مانند سایرین راه بروند و غذا بخورند و با مردم داد و ستد داشته باشند و نظائر این ها.

چنان که قرآن کریم در این باره می فرماید: ﴿وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا ﴾ (سوره فرقان 25 آیه 7 - 8) گفتند چرا این پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ چرا ملکی برا و فرود نمی آید تا با او بیم دهنده باشد یا گنجی بر او فرود آید یا برای او باغی باشد که از آن بخورد؟.

ونیز در جای دیگر می فرماید: ﴿وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَىٰ فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ ۗ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا﴾ (سوره اسراء 17 آیه 90- 94)

گفتند به تو ایمان نمی آوریم مگر آن که از زمین چشمه ای پدید آوری یا دارای باغی از خرما و انگور باشی و از وسط آن ها نهرهایی را پدید آوری که آب از آن ها بجوشد یا چنان که گمان

ص: 28

می کنی آسمان را برما فرود آوری و ماهرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا آن که بر ما کتابی نازل کنی که ما آن را بخوانیم به آنان بگو منزه است خدای من آیا من جز انسانی هستم که به پیامبری فرستاده شده ام، و وقتی هدایت به سوی مردم آمد چیزی مانع ایمان آنان نشد جز این که گفتند: آیا خداوند بشری را به عنوان پیامبر فرستاده است؟!

در این آیات نمونه ای از طرز تفکر جاهلیت درباره امتیازات پیامبران دیده می شود این گونه خرافات آنان را بر آن می داشت که از ایمان آوردن به پیامبران که از افراد بشر بودند و از توده جامعه برخاسته بودند خودداری کنند و زیر بار آنان ،نروند و اگر پیامبران را با همین گونه افکار می پذیرفتند بیم آن می رفت که پیامبران را بعنوان معبود پرستش و عبادت کنند، از این نظر آیات فراوانی در سرکوبی این افکار جاهلیت وارد شد و پیامبران را مانند سایر مردم که غذا می خورند و می خوابند و راه می روند و فقط توسط وحی بآن ها پیام هائی داده می شود معرفی کردند تا اولاً رسالت آنان در میان توده های مردم پذیرفته شود و ثانیاً بعنوان موجودات مافوق بشری مورد پرستش قرار نگیرند و آیات عنوان شده در این قسمت نوعاً به این منظور است؛ بنابراین این آیات علم غیب و آگاهی را که توسط وحی وتعليم الهی به پیامبران آموخته شود هرگز نفی نمی کنند.

زیرا اصولاً دعوی نبوت و رسالت توأم با ادعای علم غیب و آگاهی از وحی است و معنی ندارد پیامبری دعوی نبوت و رسالت بکند و آن گاه بطور کلی علم غیب را از خود سلب نماید.

ص: 29

پاسخ خصوصی

گذشته از پاسخ های کلّی مذکور در اغلب آیات گذشته و آیات قبل و بعد آن ها نکات و مطالبی به چشم می خورد که موجب تأکید چه بیشتر پاسخ های گذشته و یا آموزنده نکات تازه ای می باشد:

الف = در آیه شماره (1) ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزَائِنُ اللهِ وَلا اَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ در دنبال همین آیه فرموده است: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ الا ما يُوحَى إِلَى قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ﴾ (سوره انعام 6 آیه 50) از چیزی جز آن چه بمن وحی می شود پیروی نمی کنم بگو آیا بینا و نابینا مساوی است؟ آیا فکر نمی کنید؟ با این که در اول این آیه مبارکه علم غیب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سلب شده در آخر آیه، وحی که بخشی از علم و آگاهی به غیب است اثبات می شود، و این نفی و اثبات بصورت استثناء وارد نشده بلکه در صدر آیه علم غیب نفی شده و پس از تمام شدن آن و فاصله شدن جمله دیگر این سخن به میان آمده که پیامبر تنها از وحی پیروی می کند؛ بنابراین اگر صدر آیه علومی را که از ناحیه وحی پیدا می شود شامل شود قهراً بین ابتداء و انتهای آیه منافات ایجاد می شود با این که هیچ کس از این آیه و آیه قبل منافاتی نفهمیده و قرآن صریحاً اختلاف را از خود نفی می کند و این معنی کند و این معنی حکایت می کند که آیه مورد بحث ﴿ لا اَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ اصلاً شامل علم غیبی که از ناحیه وحی الهی باشد نیست و قهراً از این آیه نفی آگاهی از غیب توسط وحی استفاده نمی شود. و آن چه در این جا برای منکر مفید است نفی هرگونه علم غیب حتی از راه وحی و تعلیم الهی است.

ب : = در آیه شماره (3): ﴿وَاِنْ اَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ

ص: 30

إلى حینٍ﴾ باید گفت: در این آیه پیامبر دانستن و یا آگاهی به هر غیبی را از خود نفی نکرده بلکه با ضمیر نسبت به مطالب خاصی اظهار بی اطلاعی می کند و آن چه از ضمیر «لعلّه» مقصود است در آیات قبل چنین ذکر شده ﴿وَانْ ادری أَقَريبٌ أَمْ بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ﴾ من نمی دانم آیا آن چه وعده داده شده اید نزدیک است یا دور؟ و مقصود از وعده در این آیه مبارکه وعده ای است که راجع به قیامت داده شده است و مسئله قیامت طبق آیات متعدد از مسائلی است که جز خدا از وقت آن آگاهی ندارد و در این آیه مورد بحث هم پیامبر راجع به نکته و حکمت مستور ماندن وقت قیامت می گوید من نمی دانم شاید این آزمایشی است برای شما و مایۀ بهره برداری شما از متاع دنیا تا زمان معین است.

در این صورت این آیه مربوط به اسرار مخفی ماندن قیامت است و پیامبر تنها در این موضوع اظهار بی اطلاعی می کند، و موضوع سخن هر علم و آگاهی به غیب نیست تا بتوان به این آیه برای موضوع بحث استدلال کرد و در این جا مانعی ندارد که طبق آیه مزبور گفته شود همان طور که اصل مسئله قیامت از غیب های مخصوص خداوند است و به کسی تعلیم داده نشده مسائل مربوط به قیامت نیز همین طور باشد.

اما آن چه پس از تحقیق به نظر می رسد این است که لغت «دراية» تنها به علم و آگاهی عادی که از راه فکر و تأمل به دست می آید گفته می شود و در حقیقت نقطه مقابل علم غیب است، از این جهت قرآن کریم در پاره ای از موارد آن را در مقابل وحی قرار داده؛ از جمله در این آیه مبارکه ﴿ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَلا بِكُمْ﴾ به دنبال آن فرموده است: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ﴾ (سوره احقاف 46 آيه 9)

ص: 31

سخنان اهل لغت نیز شاهد همین معنی است؛ راغب اصفهانی در مفردات (ص 168) می گوید: «کلمه درایة دربارۀ خدا بکار برده نمی شود زیرا علم و آگاهی خدا حضوری است و محتاج به تأمل و فکر نمی باشد و معنی «درایت» از نظر لغت عرب این است که توجه پیدا کردم و فهمیدم، اصولاً «درایة» علمی است که با حیله و چاره جوئی بدست آید».

در تاج العروس چنین آمده است: «دراية» علمی است که زحمت و رنجی دربارۀ آن تحمّل شود».

در کتاب اقرب الموارد (ج 3 ص 332) و معجم الوسيط (ج 1 ص 282) درایة را به همین گونه معنی کرده است.

پس از روشن شدن معنى «دراية» معلوم می شود که در آیه مباركه ﴿اِنْ اَدْري لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ﴾ پیامبر فرموده است من با علم عادی و از راه فکر خودم اسرار قیامت را نمی دانم. در عین حال ممکن است توسط وحی تمام این گونه اسرار به او تعلیم داده شده باشد، به هر حال باید گفت این آیه از آیاتی نیست که از پیامبر نفی علم غیب کند و از مورد بحث خارج است.

ج. = در مورد آیه شماره (4) ﴿وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوء﴾ قرائن و شواهد خاصی در قبل و بعد این آیه وجود دارد که تأکید می کند مقصود از این آیه نفی هرگونه علم غیب نیست زیرا قبل از این قسمت می فرماید: ﴿قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ﴾ بگو من برای خود مالک سود و زیانی نیستم مگر آن که خدا بخواهد در آن صورت می توانم سودی را بخود جلب و یا زیانی را دفع نمایم. دستوری که خداوند در این زمینه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می دهد راجع به سرکوبی افکار

ص: 32

جاهلیت درباره پیامبر است که بطور شرک آمیز معتقد بودند پیامبر باید از قدرت فوق العاده ای برخوردار باشد که بتواند هرگونه منفعت و خیری را به خود جلب کند و هر گونه آسیب و زیانی را از خود دفع نماید برای محکوم کردن این طرز فکر خداوند به پیامبر دستور می دهد که به آنان صریحاً اعلام کند من قدرت فوق العاده ای ندارم و هر چه نیرو و قدرت داشته باشم از خدا است.

به دنبال این مطلب دستور داده شده که پیامبر به آنان گوشزد کند که وی از جانب خود علم و آگاهی خاصّی ندارد و اگر او از علم و آگاهی خاصی سوای آن چه توسط وحی و تعلیم الهی به او آموخته می شود برخوردار بود مال زیادی برای خود جمع آوری می کرد چون به گنج های زیرزمین اطلاع پیدا می کرد و هرگونه زیان و آسیب و بلائی را پیش بینی و از خود دفع می نمود. بنابراین آیه مورد بحث هم برای تخطئه عقائد جاهلیت درباره پیامبر است، و هرگز این آگاهی هایی را که توسط وحی راجع به توطئه های منافقین و کفار به پیامبر تعلیم داده شده است شامل نیست، و هیچ منافاتی بین آیات مورد بحث و آیاتی که صریحاً نقشه های شوم دشمنان را برای پیامبر برملا می سازد نیست با این که بوسیله همین آگاهی های غیبی خطر از پیامبر اسلام دفع شده است و بدنبال همین آیه مورد بحث موضوع بشارت و انذار را که مستلزم وحی و آگاهی از غیب است عنوان نموده و فرموده است: ﴿إِنْ أَنَا الّا بشیرٌ وَ نَذِيرٌ﴾ و چه بسا از علتی که در خود آیه مورد بحث ذکر شده یعنی جملۀ ﴿لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾ بتوان استفاده کرد که مقصود آیه نفی علم غیب خارج از وحی و نبوت است؛ مخصوصاً با توجه به این که تعبیر «کنت» حکایت از استمرار زمان گذشته می کند یعنی استفاده می شود که در

ص: 33

جاهلیت معتقد بودند پیامبر به استثناء آگاهی توسط وحی باید از علم و آگاهی خاصی نسبت به همه جهان و آن چه در آن است و آن چه مربوط به آینده و گذشته است برخوردار باشد، پیامبر برای نفی این گونه آگاهی می گوید من اگر ز آگاهی داشتم از گنج ها اطلاع داشتم و اموال زیادی به دست می آوردم و هیچ گاه آسیبی به من نمی رسید.

این گونه برخورداری ها می تواند از ناحیهٔ علمی باشد که پیامبر پیش از مقام نبوت از خود داشته باشد اما علمی که توسط وحی می رسد ممکن است همراه با دستور برخوردار نشدن نسبت به مزایای آن باشد، و یا علم به یک سلسله علل و اسباب و مسبباتی باشد که پیدایش هر حادثه ای را به دنبال حادثه دیگر جبری و ضروری می سازد و نتوان از آن جلوگیری کرد؛ در این صورت اگر استدلالی که در آیه آمده برای نفی هرگونه علم غیب باشد وافی به مقصود نیست و به قول اهل فنّ دلیل اخص از مدعی است در نتیجه باید گفت این ها شواهدی است که مطلب گذشته را دربارۀ این گونه آیات تأکید می کند و نباید این گونه تعبیرات را در قرآن کریم دلیل عدم آگاهی پیامبر به غیب دانست.

د: = در مورد آیه شماره (5) ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ اَنْ اَسْئلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ﴾ باید گفت: این آیه مربوط به حضرت نوح است و آن هم در مورد خاصی نازل شده و اظهار نادانی و استغفار راجع به شناخت واقعی فرزند خود از جهت ایمان قلبی و شایستگی وی برای بودن از خاندان نبوت است و عمومیّتی نسبت به هرکس در مورد هر علم غیبی ندارد تا بتوان در بارۀ پیامبر اسلام و ائمّه و هرگونه علم غیب استفاده کرد.

ص: 34

ه: = در مورد آیه شماره (6) ﴿ما كانَ لىَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلأ الأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾ باید گفت: این آیه نیز از آیاتی است که در زمینه افکار جاهلیت دربارۀ پیامبران آمده و پیامبر با قطع نظر از وحی و تعليم الهی علم و آگاهی خود را از این امر سلب می کند اگر چه می بینیم از موضوع گفتگوی فرشتگان در قرآن کریم سخن بمیان آمده و پیامبر توسط وحی از آن آگاهی یافته و به دیگران نیز آموخته است این آیه با کلمۀ «کان» و کلمه (لام) نکته مزبور را تأکید می کند و دنبال همین آیه اگر چه فرموده است ﴿إِنْ يُوحِي إِلَى الاّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبینٌ﴾ ولی به صراحت آیات دیگر علومی به پیامبر آموخته شده است که از محدودۀ رسالت وی خارج است.

و: = در مورد آیه شماره (7) ﴿قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ باید گفت: این آیه مبارکه دربارۀ حضرت نوح است و در این که کلمه «ما» استفهامیه است یا نافیه دو احتمال دارد در هر صورت تنها علم و بال آگاهی درباره اعمال پیروان مورد نفی قرار گرفته است و مضمون آیه نسبت به هرگونه غیب عمومیت ندارد و مقصود از این عدم آگاهی نسبت به اعمال آنان بی خبری او با قطع نظر از وحی و تعلیم الهی می باشد، و همانند جاهای دیگری که پیامبران از خود نفی علم می کنند در این مورد نیز مقصود چنین است و لااقل اگر این احتمال نیز طبق قرینه مزبور در جاهای دیگر در کار باشد آیه مزبور را از قابلیت استدلال برای منکران علم غیب ساقط می نماید.

ز: = در مورد آیه شماره (8) ﴿قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ﴾ باید گفت: همان طور که در پاسخ عمومی آیات گفته شد این آیه نیز در مقام تخطئه افکار جاهلیت

ص: 35

درباره شناخت پیامبر است، تنها چیزی که در این جا باید متذکر شد قرائنی است که در این آیه بخصوص وجود دارد و ادعای مزبور را تاکید می کند.

قرائنی که در این آیه است اولاً: تعبیر ﴿ما اَدری﴾ است که در خود آیه است و چنان که سابقاً گفته شد مادۀ «دِرايّة» طبق استعمالات قرآن و تحقیق اهل لغت در جائی بکار می رود که علم و آگاهی با فکر و تأمل و زحمت و رنج خود شخص و یا به تعبیر دیگر از راه متعارف علوم بدست آید؛ و پیامبر اسلام این گونه آگاهی را نسبت به سرنوشت خود و دیگران نفی می کند.

ثانياً: صدر آیه که می فرماید: «من پیامبر نوظهور و بی سابقه ای نیستم» این معنی را ایجاب می کند که مقتضای پیامبری آن نیست که از پیش خود دارای علم فوق العاده ای باشد چنان که پیامبران دیگر دارای چنین علمی از پیش خود نبودند.

ثالثاً: ذیل آیه که می فرماید: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ﴾ این معنی را می رساند که پیامبر اگر علم و آگاهی نسبت به سرانجام کار خود و دیگران را از خود نفی می نماید به لحاظ آگاهی اعم از وحی نیست، بلکه با صرف نظر از وحی این مطلب را اعلام می کند؛ بنابراین مانعی ندارد که در سایه وحی و تعلیم الهی از عاقبت خود و دیگران آگاهی داشته باشد.

ص: 36

«گروه سوم از آیات نفی»

دسته سوّم از آیات نفی آیاتی است که خداوند از پیامبران علم غیب را نفی می کند؛ این دسته از آیات را می توان به دو گروه تقسیم کرد، یک دسته: آیاتی است که با واژه «درایة» آمده. چنان که در سوره عبس 80 آیه 3 می فرماید: ﴿وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى﴾ تو چه می دانی شایدا و پاکیزه شود، و یا (در سوره مطّففین 83 آیه 18) می فرماید: ﴿وَما اَدْراكَ ما سجّينٌ﴾ نمی دانی سجّین چیست، و (در آیه 19 از همین سوره) می فرماید: ﴿وَ ما اَدْراكَ ما عِلِيُّونَ﴾ نمی دانی علیون چیست و آیاتی مشابه این آیات که در سوره های مختلف قرآن وارد شده است. این آیات هر کدام درباره موضوع خاصی از قبیل سرانجام کار یک فرد معین و یا حقیقت «سجّين» و «علّيين» و «شب قدر» و «قارعه» و «طارق» و نظائر آن ها وارد شده و عمومیتی ندارد تا به استناد آن ها بتوان هرگونه علم غیب را نفی کرد.

علاوه بر این جهت لغت «دراية» چنان که سابقاً گذشت گفته بر اساس تحقیق اهل لغت و استعمال قرآن کریم به علم خاصی می شود و آن علمی است که از راه اسباب عادی به انسان برسد، بنابراین سلب درایة از پیامبر راجع به این گونه امور تنها سلب علم عادی

ص: 37

است، اما علمی که از راه وحی برسد این گونه آیات شامل آن نمی شود زیرا وحی راه غیر عادی علوم است؛ بنابراین این دسته از آیات اصلاً در این زمینه برای منکران علم غیب مفید نخواهد بود و نباید آن ها را در شمارۀ آیات نفی علم غیب قرار داد.

دسته دیگر: از این آیات آیاتی است که با واژه «علم» آمده که به هرگونه آگاهی گفته می شود؛ اینک نمونه ای از این آیات :

•1= ﴿وَ مِنْ أَهْل الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ﴾ (سوره توبه 9 آیه 101)

از اهل مدینه کسانی هستند که بر نفاق تمرین کردند تو آن ها را نمی شناسی.

• 2 = ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْئلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ ِبه عِلْمٌ﴾ (سوره هود آيه 46)

او (دارای) عمل غیرشایسته است پس چیزی که به آن آگاهی نداری نخواه.

• 3= ﴿وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ (سوره اسراء 17 آیه 36)

از چیزی که آگاهی نداری پیروی نکن

● 4= ﴿وَ يَسْئلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أوتُيتُم مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَليلاً﴾ (سوره اسراء 17 آیه 85)

درباره روح از تو شوال می کنند بگو روح از امر پروردگار من است و شما از دانش جز اندکی داده نشده اید.

اين ها قسمت دیگری از آیات نفی است که ای بسا از آن عدم آگاهی پیامبر به غیب استفاده می شود.

ص: 38

«پاسخ از استدلال به آیات»

در جواب این دسته از آیات نیز باید گفت: این آیات هم بر نفی علم غیب از پیامبر اسلام دلالت نمی کند و برخی از آن ها مربوط به پیامبر اسلام نیست. در توضیح این مطلب باید آیات گذشته ترتیب مورد بحث قرار گیرد.

الف:= در آیه شماره (1) ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾ باید گفت: اولاً این آیه راجع به شناخت گروه خاصی از منافقان مدینه است که برای پوشاندن و پنهان کردن کارها و منویات و افکار خود بر نفاق تمرین کرده اند، در این باره خداوند به پیامبر اسلام می گوید: تو شناختی دربارۀ اینان نداری؛ و این موضوع به تنهائی شامل تمام موضوعات غیبی نیست، در نتیجه آیه شریفه عمومیّت ندارد.

ثانياً: مقصود از شناختی که در این آیه مطرح شده شناخت غیبی که از راه غیر عادی مانند وحی بوجود می آید نیست، بلکه مقصود نفی شناخت عادی است و سیاق مشابه این آیه و قرائنی که در آیه است بر این مطلب گواهی می دهد، زیرا در خود این آیه روی تمرین و ممارست که از کلمه «مَرَدُوا» استفاده می شود تکیه شده و چنین استفاده می شود که تمرین و ممارست آنان بر نفاق مانع شناسائی آن ها است در این صورت باید دید که تمرین و ممارست از چه نوع آگاهی می تواند ممانعت کند؟ مسلماً تمرین و ممارست فقط راه شناخت عادی را می تواند مسدود کند و اما آگاهی های غیرعادی را نمی تواند مانع شود.

نکته دیگر در این آیه مقابله ﴿لا تَعْلَمُهُمْ﴾ با جملۀ ﴿نَحْنُ

ص: 39

نَعْلَمُهُمْ﴾ است که فرموده است تو نمی دانی ما می دانیم در این جا نیز باید دید این نفی و اثبات با کدام علم و آگاهی پیامبر مناسبت ارد؟ مسلماً آن علمی که توسط وحی به پیامبر اسلام آموخته شده باشد پرتوی است از علم الهی و مربوط به اوست و در مقابل علم او حساب نمی شود، گرچه هر علمی درحقیقت به تعلیم الهی است ولی آن علم و دانشی که از راه های عادی و فکر و تأمل خود انسان برای او حاصل می شود علم خود آن شخص اعتبار می شود و مملوک خود او شمرده می شود و مناسبت بیشتری با قرار گرفتن درمقابل علم استقلالی و ذاتی خداوند دارد.

اما سیاق مشابه این آیه آیات دیگری در سوره های مختلف درباره شناخت و یا عدم شناخت پیامبر اسلام راجع به منافقین که در تمام آن ها روی موازین و اسباب ظاهری برای شناخت تکیه شده است.

از قبیل آیه 30 در سوره محمد که می فرماید: ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَاَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بسِيمَاهُمْ وَلَتَعْر فَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ اگر می خواستیم آنان را به تو نشان می دادیم بطوری که از سیما و قیافه آنان را بشناسی و هم اکنون آنان را در شیوه گفتارشان می شناسی. در این آیه چنانکه ملاحظه می شود شناخت از راه قیافه و طرز

گفتار مطرح شده که اسباب عادی برای شناخت منافقان است. اصولاً چون جهاد با منافقان بر پیامبر و سایر مسلمانان واجب است و طبق این آیه مبارکه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ» (سوره توبه آیه 73) وظیفه پیامبر و مسلمانان است که با کفار و منافقان جهاد کنند و با آنان سخت گیری نمایند، قرآن کریم علائمی برای شناخت آنان از راه علائم و آثار ظاهری بیان کرده است تا

ص: 40

مسلمانان بتوانند به این وظیفه عمل کنند و آیاتی از قبیل آیات ذیل در شناخت منافقان وارد شده است:

1=: ﴿وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ. وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾ (سوره منافقين آيه 4)

هنگامی که آن ها را می بینی شکل و قیافه آنان تو را به شگفت می آورد و اگر سخن بگویند (بر اثر قیافه حق به جانبی که به خود می گیرند) تو را به سخنان خود جلب می کنند و به گفتار آنان گوش می دهی گویا آنان چوب هایی هستند که به دیوار تکیه داده شده اند هر صدائی را علیه خود می پندارند آن ها دشمنان واقعی هستند از آنان بپرهیز مرگ بر آنان چگونه از حقیقت رو برتافتند.

2= : ﴿وَلا يَأْتُونَ الصَّلاةَ الّأَوَهُمْ كُسالى وَلا يُنْفِقُونَ إِلّا وَ هُمْ کارِهُونَ﴾ (سوره توبه 9 آیه 54)

نماز را بجا نمی آورند جز با کسالت و انفاق نمی کنند مگر در حالی که کراهت دارند.

3=: ﴿هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ (سوره منافقین 63 آیه 7 - 8)

آنان کسانی هستند که می گویند به کسانی که نزد رسول خدایند انفاق نکنید تا پراکنده شوند با این که خزائن آسمان ها و زمین مال خداست ولی منافقان نمی فهمند. می گویند اگر به مدینه برگردیم همانا عزیزترین افراد آن باید ذلیل ترین افراد را بیرون کند

ص: 41

در حالی که عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمی دانند.

بنابراین، علائم منافقان برای شناخت آنان از راه اسباب و علائم ظاهری و عادی برای عمل به وظیفه در مقابل آنان است و راجع به شخص پیامبر اسلام نیست و اگر در این گونه آیات از پیامبر به عنوان پیامبر و یا به عنوان یک انسان شناخت منافقان سلب می شود به لحاظ موازین ظاهری است و نظری به وحی که تعلیم الهی از راه غیر متعارف است ندارد.

شاهد دیگر این مطلب ثبوت علم و آگاهی پیامبر اسلام نسبت به منافقان است که کتاب اسدالغابه و دیگر کتاب های مربوط به احوال صحابه نقل کرده.اند کتاب اسدالغابه ج 1 ص 391 دربارهٔ حذيفه چنین می نویسد:

﴿وَ حُذَيْفَةُ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فِى الْمُنَافِقِينَ لَمْ يَعْلَمُهُمْ أَحَدٌ إِلّا حُذَيْفَةُ أَعْلَمَهُ بهِمْ رَسُولُ اللهِ وَ سَأَلَهُ عُمَرا فى عُمّالى اَحَدُ الْمُنَافِقِينَ؟ قَالَ: نَعَمْ اَحَدٌ. قَالَ مَنْ هُوَ؟ قَالَ: لا اَذْكُرُهُ قَالَ حُذَيْفَهُ فَعَزَلَهُ كَأَنَّمَا دُلَّ عَلَيْهِ ، كَانَ عُمَرُ إِذا ماتَ مَيِّتُ يَسأَلُ عَنْ حُذَيْفَةَ فَإِنْ حَضَرَ الصَّلوةَ عَلَيْهِ صَلَّى عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ يَحْضُرْ حُذَيْفَةً الصَّلاةَ عَلَيْهِ لَمْ يَحْضُرُ عُمَرُ﴾

حذیفه صاحب راز و اسرار پیامبر دربارۀ منافقان بود و پیامبر منافقان را به کسی جز حذیفه معرفی نکرده بود؛ روزی عمر از او پرسید آیا در میان عمّال من کسی از منافقین هست؟ او گفت آری عمر گفت او کیست؟ حذیفه از ذکر نام او خودداری کرد و گفت نمی گویم حذیفه گفت عمر بالاخره او را شناخت و از کار بر کنار کرد و عادت عمر در نماز برمیت این بود که اگر حذیفه به نماز او

ص: 42

حاضر می شد عمر بر جنازه او نماز می گزارد و گرنه از نماز خودداری می کرد.

از این تاریخ مسلم چنین بدست می آید که پیامبر اسلام نه تنها خود منافقین را می شناخت بلکه آنان را به بعضی از صحابه نیز معرفی کرده بود در نتیجه باید گفت اگر در قرآن کریم سخنی از عدم شناسائی منافقان به میان آمده منظور عدم توانائی پیامبر راجع به شناخت بعضی آنان از راه اسباب عادی است چون بعضی از آنان بقدری در کار نفاق مهارت پیدا کرده بودند که جز از راه تعلیم الهی نمی شد آنان را شناخت.

راه دیگری برای اثبات آگاهی غیبی پیامبر نسبت به منافقان در کتاب (آگاهی سوم ص 184) آمده و آن راه این است:

«تکلیف بدون شناسائی ممکن نیست خداوند به پیامبر گرامی دستور می دهد که با کافران و منافقان بجنگد و از گفتار و نظر آنان پیروی نکند آن جا که می فرماید ﴿یا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ ای پیامبر با گروه کافر و منافق نبرد کن و شدت عمل به خرج بده ﴿وَ لا تُطِعِ الْکافِرِ ينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى الله﴾ گروه کافر و منافق را اطاعت مکن و آزار آنان را واگذار و بر خدا توکل کن.

آیا امکان دارد که خداوند به پیامبر دستور نبرد و شدت عمل، نسبت به منافقین بدهد ولی پیامبر آن ها را نشناسد. از طرفی بگوید مطیع آن ها مشو از طرفی آن ها را بر پیامبر تا آخر عمر مخفی و پنهان سازد از این بیان نتیجه می گیریم که اخفاء نفاق برخی از منافقان موقت بوده نه دائمی».

ولی در این جا با کمال احترام و تقدیری که باید از استاد

ص: 43

معظم نویسنده کتاب مزبور نمود باید گفت: از آیات مزبور علم و آگاهی پیامبر به منافقان از راه غیب استفاده نمی شود و در تکلیف، امکان شناسائی موضوع و متعلق تكليف في الجمله آن هم از راه موازین و اسباب ظاهری کافیست و لازم نیست که در حین تکلیف تمام افراد موضوع شناخته شده آن هم از راه غیب باشد.

توضیح این که اگر خدا به پیامبر و سایر افراد مسلمان راجع به جبهه گیری در مقابل منافقان دستورهایی می دهد لازم نیست که از راه علم غیب تمام منافقان را به پیامبر و سایر مسلمانان بشناساند، همین قدر که پاره ای از منافقان از راه موازین ظاهری از قبیل علائمی که قرآن در شناخت آنان بیان نموده قابل شناخت باشند و شناخته شوند در انشاء این گونه تکالیف کافیست و بیش از این حتی دربارهٔ خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) ضرورتی ندارد، در این صورت از کجا این مطلب بدست می آید که پیامبر تمام منافقان را از راه علم غیب می شناخته است؟ اما مطلبی که در آخر کلماتشان فرموده اند که اخفاء نفاق برخی از منافقان موقت بوده اصلاً در آیات گذشته سخنی از اخفاء منافقان نیست تا موقت باشد یا دائمی بلکه آن چه در آیات آمده مسئله مهارت آنان در استتار امر خود و عدم شناخت پیامبر از راه های عادی است، و از ناحیه خداوند اخفائی به عمل نیامده چنان که اثباتاً و نفیاً دربارهٔ علم پیامبر از راه وحی و غیب در آیات مزبور سخنی به میان نیامده است، و در این جا مقصود نهائی از طرح آیات مزبور این است که آیه مورد بحث بر عدم آگاهی غیبی پیامبر نسبت به حال منافقان دلالتی ندارد.

ب: = در آیه شماره (2) ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْئلْنِ ما

ص: 44

لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ باید گفت این آیه ضمن آیاتی که مربوط به جریان طوفان و کشتی نوح است وارد شده و خطاب به نوح پیامبر است و ارتباطی به پیامبر اسلام ندارد علاوه بر آن که نسبت به موضوع خاصی است و شامل هر علم غیبی نیست.

ج: = در مورد آیه شماره (3) ﴿ولا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ باید گفت: این آیه اگر چه خطاب به پیامبر اسلام است ولی محتوای آن یک وظیفه اسلامی و انسانی مربوط به همه مسلمانان ی باشد؛ و آن اینست که انسان از آن چه بدان علم و آگاهی ندارد پیروی نکند و ترتیب اثر بر احتمال و گمان ندهد و در این باب گوش و چشم و قلب و تمام اعضاء و جوارح انسان مشول هستند، در آیه ای که بعد از این آیه آمده یعنی آیه ﴿وَلا تَمْش فى الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ آن هم خطاب به پیامبر است ولی مضمون آن نهی از تکبر و راه رفتن از روی غرور و تبختر است؛ و این دستور اگر چه خطاب به پیامبر است ولی مقصود همه مسلمانان هستند و اصلاً دلالت بر این که پیامبر با حالت تکبر روی زمین راه می رود وجود ندارد چنان که دلالت آیه قبل بر این که پیامبر بغیب آگاهی دارد یا ندارد از مضمون آیه خارج است.

د: = در مورد آیه شماره (4) ﴿وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَليلاً﴾ باید گفت این آیه پاسخی است که پیامبر اسلام طبق دستور پروردگار به سؤال کنندگان از مسئله روح می دهد؛ آنان درباره روح از پیامبر سؤال کردند پیامبر اسلام نیز طبق دستور وحی یک جواب اجمالی به آنان داد که روح از عالم امر است و شما جز اندکی از دانش برخوردار نیستید و مخاطب در این قسمت از آیه ﴿وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَليلاً ﴾ گروهی از یهود و یا کفار قریش هستند که به

ص: 45

پیشنهاد گروهی از یهود سؤال از روح را مطرح کرده اند، و مقصود از علم و دانش اندک علمی است که در سایه تورات آموخته اند؛ و در هر صورت این آیه از پیامبر اسلام نفی علم غیب نمی کند و ارتباطی به این مسأله ندارد.

در کتاب (درّ المنثور) دربارهٔ آیه مبارکه ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَن الرُّوح﴾ با سلسله اسنادی از ابن عبّاس نقل کرده است که قریش به یهود گفتند مطلبی به ما بدهید که درباره آن از این مرد (پیامبر اسلام) سؤال کنیم، یهود گفتند: درباره روح از او سؤال کنید آن ها نیز از روح سؤال کردند آیه مبارکه به این مناسبت نازل شد آن ها (یهود) گفتند: به ما علم زیاد آموخته شده ما عالم به تورات هستیم و هر کس تورات را بداند از دانش زیادی برخوردار است.

و نیز از عبدالله بن مسعود از عبد الرحمن از عبدالله بن ام الحكم نقل شده که سؤال مزبور از یهود در مدینه واقع شده و آیه ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ مربوط به آن است (نقل الميزان ج 13 ص227).

ص: 46

«گروه چهارم از آیات نفی»

دسته چهارم آیاتی است که بعضی از علوم غیب مانند علم به وقت قیامت و جنود پروردگار و افرادی که در آینده بدنیا می آیند، و آن چه مردم کتمان می کنند و علم به تأويل، و نزول باران، و موت افراد در مکان های خود و مدت حمل و چگونگی جنس نوزاد، و امثال آن را به خدا اختصاص می دهد نمونه ای از این آیات از این قرار است:

1- ﴿يَسْئلُونَكَ عَن السّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلّيها لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ وَلَكِنْ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ (سوره اعراف 7 آیه 187).

در باره قیامت از تو سؤال می کنند که قرارگاه آن چه وقت است بگو علم آن نزد پروردگار من است و جز او کسی آن را در وقت خود ظاهر نمی سازد سنگین است در آسمان و زمین، جز ناگهانی برشما وارد نمی شود از تو سؤال می کنند گویا تو از آن آگاهی بگو همانا علم آن نزد خدا است ولی بیشتر مردم نمی دانند.

2- ﴿يَسْئلْكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ وَ

ص: 47

ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَريباً﴾ (سوره احزاب آيه 63).

از وقت رستاخیز از تو سؤال می کنند، بگو آگاهی از وقت آن تنها نزد خدا است و چه می دانی شاید وقت آن نزدیک باشد.

3- ﴿اِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ (سوره فصلت آيه 47)

علم ساعت تنها به سوی او باز می گردد.

4- ﴿وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ (سوره زخرف آیه 85).

نزد اوست علم ساعت و به سوی او بازگشت می کنید.

5- ﴿إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما في الأَرْحَامِ﴾ (سوره لقمان 31 آیه 34)

همانا نزد خداست علم ساعت و فرود می آورد باران را و می داند آن چه در رحم ها است.

6- ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلّا هُوَ﴾ (سوره المدثر 74 آيه 31)

و جز او (خدا) لشکریان پروردگارت را نمی داند.

7- ﴿وَالَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلّا الله﴾ (سوره ابراهيم 14 آیه 9)

و آن کسانی که بعد از ایشانند که آنان را جز خدا نمی داند.

8- ﴿اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ مَا تَغِيضُ الاَرْحَامُ وَ ماتَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْ عِنْدَهُ بمِقْدارٍ﴾ (سوره رعد 13 آیه 8)

آن چه هر زنی بارور می شود و آن چه رحم ها کم یا زیاد کنند خدا از آن آگاه است و هر چیزی نزد او به اندازه یی است.

9- ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلّا الله وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِه كُلّ مِنْ عِنْدِ رَبّنا﴾ (سوره آل عمران 3 آیه 7)

نمی داند تأویل آن را جز خدا و راسخین در علم می گویند ایمان به آن آورده ایم هر یک از نزد پروردگار ما است.

ص: 48

10- ﴿وَ اللهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ﴾ (سوره مائده 5 آیه 99)

خدا می داند آن چه آشکار می کنید و آن چه کتمان می نمائید. در این آیات امور فوق از اموری است که آگاهی نسبت به آن ها از مختصات خدا به حساب آورده شده است حتی در بعضی از روایات مضمون بعضی از آیات تأیید شده چنان که در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: آیا خبر ندهم به شما چیزهائی را که خداوند به هیچ یک از مخلوقاتش اطلاع نداده است؟ گفتند: آری آن گاه حضرت فرمود همانا نزد خدا است علم به ساعت (قیامت) و فرو می فرستد باران را و می داند آن چه در رخم ها است و هیچ کس نمی داند چه چیز در فردا کسب می کند و هیچ کس نمی داند در چه زمینی می میرد همانا خداوند دانا و آگاه است» (نقل از المیزان ج 16 ص 253).

پاسخ عمومی از استدلال به آیات مذکور

در پاسخ این گونه آیات بطور کلی گفته می شود اگر ادعای اختصاص را در همه آیات نامبرده بپذیریم باز آیات مزبور شامل تمام غیب ها نیست بلکه در موارد خاصی از غیر خداوند نفی علم و آگاهی می نماید و در مقابل کسی که فی الجمله ادعای علم غیب دربارهٔ پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان دین می کند آیات گذشته هرگز سدی ایجاد نمی نماید چنان که باید گفت آیات گذشته قسمت عمده آن مربوط به قیامت ،است و قیامت با این که از امور غیبی و آینده جهان است درعین حال قرآن کریم سعی دارد و تابسیاری از نقاط تاریک و مبهم آن را بازگو نماید و برای هر چه بیشتر متوجه ساختن مردم به این اصل بنیادی اعتقادی و مرتکز ساختن آن در افکار و عقائد

ص: 49

مؤمنان وقایع قیامت را یکی پس از دیگری در سوره های مختلف قرآن بیان نموده است تنها مسئله ای که بیشتر مورد سؤال بوده و درعین حال به آن پاسخ داده نشده بلکه بطور مکرر به آن پاسخ منفی داده شده مسئله وقت قیامت است.

توضیح آیات قیامت

بعد از سیر کوتاهی در آیات قیامت چنین بدست می آید که قرآن کریم در سوره های بسیاری از قبیل سوره های قیامت و انبیاء و مزمل و معارج و انشقاق و انفطار و تکویر و مرسلات و ابراهیم و رعد و زلزال و الحاقه و طه و واقعه و مزمّل و قارعه و مؤمنون آیاتی دربارهٔ صحنه قیامت و چگونگی آن و مقدمات پیدایش قیامت و دگرگونی اوضاع عالم طبیعت بیان می کند.

در این آیات وضع مردم و پیامبران و وضع زمین و کوه ها و دریاها و کرات آسمانی توضیح داده شده است از باب مثال دربارهٔ وضع مردم و پیامبران می گوید:

﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَئٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ مَا هُم بشكارى وَلكِنْ عَذابَ اللهِ شَدِيدٌ﴾ (سوره حج آیه 1 -2)

﴿اَلْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَهُ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْقارِعَةُ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ﴾ (سوره قارعه آیه 1- 4)

﴿وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ اَخَّرَتْ﴾ (سورة انفطار 4 - 5)

﴿يَقُولُ الإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ اَيْنَ الْمَفَرُّّ﴾ (سورۂ قیامت آیه 10)

ص: 50

﴿وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ لِيَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ (سوره مرسلات آیه 10 - 14)

﴿وَ اَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَها وَ قَالَ الْإِنْسَانُ مالَها﴾ (سوره زلزال آیه 1)

﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الأَصْواتُ لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسْمَعُ إِلا هَمْساً﴾ (سوره طه آیه 108)

﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ ( سوره قیامت آیه 13)

﴿فَإِذَا بَرقَ الْبَصَرُ﴾ (سورۂ قیامت آیه 7)

﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ ﴾ (سوره زلزال آیه 6 - 8)

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلا يَتَسائَلُونَ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَاوُلئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾ (سوره مؤمنون آیه 99-103).

﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ القِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِنْ كَانَ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلِ آتَيْنَابِها وَ كَفَى بِنَا حَاسِبينَ﴾ (سوره انبیاء آیه 47)

﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بيَمينيه فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِساباً يسيراً﴾ (سوره انشقاق آیه 8 و 9)

«فَلَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَة رَاضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَقَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُمُّهُ هاويَةٌ وَ ما أَدْراكَ مَاهِيَه نَارٌ حَامِيَةٌ﴾ (سوره قارعه آیه 6 - 9)

ص: 51

انبيا و مردم در روز قیامت

جمع بندی مضمون آیات گذشته و خلاصه آن درباره سرگذشت مردم و انبیا در روز قیامت اینست که در روز قیامت مردم با حالت وحشت زده بپا می خیزند و تسلیم دعوت پروردگارند، و به هر سو که بخواند بدون درنگ و سر پیچی اطاعت می کنند، و از شدت عذاب بصورت افراد مست در می آیند و گاهی از ترس آهسته با یکدیگر سخن می گویند و از یکدیگر سؤال می کنند چرا زمین این چنین به لرزه درآمده است.

در آن روز با دیدن صحنه های هولناک جهنم، چشم ها خیره می شود و هرکس به فکر نجات خویش و منصرف از دیگران است حتی مردم عزیزترین افراد خود را وامی گذارند مانند مادران که دلبستگی زیادی به اطفال شیرخوار خود دارند و آنان را رها کنند و زنان باردار طفل خود را بر زمین می گذارند و بدنبال چارہ جوئی کار خود می روند.

در آن روز ناگهان زمین منفجر می شود و مردم مانند پرندگان در هوا پراکنده می شوند. در آن روز مردم تمام اعمال کوچک و بزرگ خود را می نگرند و میزان عدل پروردگار بر پا می گردد و انبیا برای شهادت حاضر می شوند یک دسته نامه عمل بدست راستشان داده می شود آن ها کسانی هستند که دارای اعمال پر بها و وزینی هستند و به آسانی به حسابشان رسیدگی می شود و در عیش و رفاه و زندگی لذت بخشی قرار می گیرند و دسته دیگر نامه عملشان بدست چپشان داده می شود و اعمالشان بی وزن و بی روح است و در جهنم و عذاب پروردگار پیوسته در آتش خشم الهی می سوزند و بدنبال راه فراری هستند ولی راه فراری برای آن ها نیست.

ص: 52

سؤال های پی در پی درباره وقت قیامت

از آیات فراوانی که در بیان کیفیت صحنه قیامت وارد شده می توان استفاده کرد که مسائل مربوط به آن از چیزهایی است که سعی هر چه بیشتر در آگاه ساختن مردم درباره آن ها است و تنها یک مسئله بیشتر مورد سؤال و اصرار مردم در دانستن آن و متقابلاً اصرار قرآن کریم در پنهان ماندن آن است چنان که در بسیاری از آیات مورد بحث كلمه (ساعة) هم مورد سؤال واقع شده و هم در پاسخ آن گفته شده که علم به آن مخصوص خداوند است و منظور از ساعت همان زمان و وقت بر پا شدن قیامت است.

بعض دیگر از این گونه آیات با جمله «ایّانَ مُرْسیها» آمده و این سؤال از زمان قرار گرفتن و بر پاشدن قیامت است، در بعضی از این آیات در مقام جواب فرموده است که آشکار کننده قیامت در وقت آن تنها خداوند است و در جای دیگر فرموده است من نمی دانم آن وعده نزدیک است و یا دور و در هر صورت هیچ گونه جای ابهام نیست که مورد حصر در آیات مربوط به قیامت تمام مسائل مربوط به آن نیست بلکه صرفاً مسئله وقت قیامت است که باید مورد بحث قرار گیرد که آیا از نظر قرآن چگونه استفاده می شود آیا آیات مزبور دلالت بر عدم آگاهی پیامبر می نماید یا نه؟ و در صورتی که دلالت بر آن داشته باشد عدم آگاهی از جهت عدم قابلیت اصل موضوع است و یا با امکان آگاهی مصلحت در اخفاء آن بوده است؟ در هر صورت چنان که گفته شد آیات مزبور مخصوص مسئله وقت قیامت است و دلالت بر عدم آگاهی پیامبر از کلیه مسائل غیبی ندارد.

ص: 53

وقت قیامت از نظر قرآن

با وجود این که مسئلۀ آگاهی از وقت قیامت از نظر روایات ممکن است روشن و قطعی باشد، و با این وصف که ظاهر ابتدائی خود آیات همین است که علم به زمان قیامت مخصوص خداست، ولی آیاتی که در این باب مورد استدلال قرار می گیرد با توجه به قرائنی که در آیات مشابه آن است انسان را دچار تردید می نماید و ای بسا بتوان گفت که آیات در این مسئله از جهت دلالت قصور دارد و منظور از انحصار این علم به خدا مانند آیات دیگری که علم غیب را به خدا اختصاص می دهد تخطئه افکار جاهلیت درباره پیامبر است که او باید بخودی خود بدون وحی و تعلیم الهی آگاهی داشته باشد؛ چنان که در پاره ای از این آیات با واژه «دراية» پیامبر اسلام از خود نفی آگاهی نموده و فرموده است: ﴿إِنْ أَدْرِی أَقَريبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ﴾ من نمی دانم آیا نزدیک است آن چه وعده داده شده اید یا دور (سوره انبیاء 21 ايه 109)

و با توجه به تحقیقی که از اهل لغت و استعمالات قرآن در بحث های گذشته بدست آمد معلوم شد که لغت «دراية» علم و دانشی است که با فکر و تأمل خود شخص بدست آید و وحی در آن دخالتی نداشته باشد بنابراین در این گونه آیات مسلماً اگر پیامبر از خود سلب آگاهی می نماید سلب آگاهی عادی است نه آگاهی توسط وحی و تعليم مستقیم الهی و این مطلب در بخش پاسخ خصوصی از آیات بطور روشن تری خواهد آمد اما با فرض این که این آیات دلالت بر عدم آگاهی غیر خداوند داشته باشد این سؤال پیش می آید که آیا آگاهی ز وقت قیامت ممکن است یا نه؟ زیرا اگر قابل آگاهی نباشد قهرا

ص: 54

استثنائی برای آگاهی پیامبر در پیش نمی آید و چنان چه دلائلی برای آگاهی پیامبر و امام از غیب وجود داشته باشد بطور عموم باقی خواهد ماند و خروج مسئلۀ قیامت در این صورت خروج موضوعی خواهد بود.

امکان آگاهی از وقت قیامت

اصولاً با برداشتی که بعضی از مفسرین عالی قدر از برخی از آیات قیامت نموده اند به ضمیمه یک برهان عقلی آگاهی از وقت قیامت برای غیر خدا غیر ممکن است علامه طباطبائی در تفسیر الميزان (ج 8 ص 387) ذیل آیه مباركه ﴿لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلّا هُوَ﴾ می گوید: یعنی ظاهر نمی سازد و پرده از آن در وقت پدید آمدنش برنمی دارد جز خدای سبحانه و این دلالت می کند که ثبوت و وجود و علم به آن یکی است؛ یعنی قیامت در پس پرده غیب نزد خدای تعالی است و هر زمان که بخواهد آشکار می کند بدون آن که غیر خداوند سبحان به آن احاطه داشته باشد یا آن که برای موجودی از موجودات ظاهر شود.

سپس می گوید چگونه ممکن است که چیزی بر آن احاطه پیدا کند و یا نزد او منکشف شود با آن که تحقق و ظهور قیامت مستلزم فناء تمام اشیاء است؛ و هیچ موجودی نمی تواند برافناء خود احاطه پیدا کند و یا آن که فناء ذاتش بر او ظاهر شود، زیرا این نظام اسباب که بر جهان حاکم است در وقت قیامت تحول پیدا می کند و علم و آگاهی موجودات نیز همراه خود آن ها از بین می رود.

و از این جا معلوم می شود که منظور از جمله ﴿ثَقُلَتْ في السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ﴾ (وَ اللهُ أَعْلَمُ) سنگینی علم آن در آسمان و زمین است و آن بعينه ثقل وجود آن است پس برای اختلاف در این جهت

ص: 55

که مراد از سنگینی آن بر آسمان ها و زمین چیست؟ نتیجه ای مترتب نیست چنان که بحث شده است که آیا مراد سنگینی علم آن بر آسمان و زمین است؟ یا سنگینی حوادث آن بر اهل آسمان ها و زمین از جهت شدائد و عقبات و حساب آن؟ یا آن که مراد سنگینی وقوع آن بر اهل آسمان و زمین است؟ از آن جهت که در جریان آن آسمان درهم می پیچد و ستارگان پراکنده می شوند و خورشید و ماه با یکدیگر جمع می شوند و کوه ها سیر می کنند یا مراد این است که آسمان ها و زمین توانائی تحمل آن را ندارند از جهت عظمت و شدتی که دارد؟ این بحث از این جهت بی نتیجه است؛ چون جریان قیامت بتمام جهات گذشته ثقیل و سنگین است زیرا این جریان مستلزم فناء تمام اشیاء است و اشیاء تحمل فناء خود را ندارند»

بطور خلاصه از کلمات علّامه معظم استفاده می شود که برداشت ایشان از جمله ﴿ لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلّا هُوَ﴾ این است که آگاهی به قیامت همراه با پیدایش آن است و قبل از ظهور، قیامت غیبی است که قابل تعلیم و آگاهی نیست چون مستلزم این است که چیزی بر فناء خود احاطه پیدا کند و این امر محال است و جمله ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اشاره به همین برهان عقلی است.

ولی باید گفت برای تحقیق این مطلب خوب است که مفاد آیه و برهان عقلی هر کدام جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد؛ بنابراین از نظر برهان عقلی اگر آگاهی به وقت قیامت بمعنی احاطه و حضور و مشاهده آن باشد این سخن صحیح است که آگاهی به وقت آن مستلزم پیدایش خود قیامت است و پیدایش آن در مرحله نخست مساوی با فناء همه موجودات است و با وجود موجودات در

ص: 56

این صحنه دنیا جمع نمی شود. اما اگر آگاهی به وقت قیامت از قبیل بسیاری از علوم دیگر به معنی حضور و مشاهده صحنه قیامت نباشد بلکه اطلاع به مفاهیمی باشد که به وقت قیامت تطبیق می کند در این صورت هیچ گاه مستلزم فناء موجودات نیست.

اما از نظر مفاد آیه، جمله ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مفهوم ثقل و سنگینی هم با سنگینی غیرقابل تحمّل و هم با سنگینی قابل تحمل و توأم با دشواری صادق است و دلالت بر امتناع تعلیم آن ندارد بلکه از آیه ﴿إِنَّ السّاعَةَ آتية اكادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بما تَسْعَی﴾ (سوره طه 20 آیه 15) بر می آید که قیامت و خصوصیات آن پنهان نگردیده بلکه نزدیک است که پنهان شود و مصلحت پاداش روز جزا اقتضا می کند که پنهان نگاهداشته شود تا آن که قیامت از هر جهت بطور ناگهانی باشد و مردم برای ثواب و عقاب خدا را عبادت نکنند و کاملاً در اعمال خود اخلاص داشته باشند؛ پس اگر قیامت بطور کلی مخفی باشد کسانی که واقعاً بنده خدا هستند از آنان که برای منافع خویشتن و دفع ضرر خود خدا را عبادت می کنند تمیز داده می شوند.

پاسخ خصوصی آیات

اضافه بر جواب های عمومی از آیات گروه چهارم درباره هر یک از آیات این دسته می توان به نکاتی توجه کرد

الف: = در آیه شماره (1) ﴿يَسْئَلُونَكَ عَن السّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسيها ...﴾ می توان گفت: آن چه در آیه مزبور ممکن است مورد استدلال قرار بگیرد چند جمله است:

1- ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبّى﴾

2- ﴿ لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلّا هُوَ﴾

ص: 57

3- ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ﴾

4- ﴿لا تأتيكُمْ إِلا بَغْتَةً﴾

5- ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾

6- ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ﴾

اما هیچ یک از جملات فوق نمی تواند دلیل قاطعی برای انحصار علم قیامت به خداوند باشد؛ اما جمله ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ ربّی﴾ و یا جمله اخير ﴿قُلْ إِنَّما عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ﴾ با ملاحظه اشباه و نظائری که در قرآن دارد برای انحصار علم قیامت به خدا نمی تواند باشد، زیرا در قرآن کریم در مواردی این گونه تعبیرات وارد شده ولی مقصود از آن این است که این گونه علوم غیبی ذاتاً مال خداست و هیچ کس حتی پیامبران خود بخود دارای چنین علمی نیستند و مقتضای نبوت و رسالت نیز چنین نیست که ذاتاً واجد چنین علمی باشند، همان طور که در آیه مبارکه ﴿وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ اِنْ كُنتُمْ صادِقِينَ. قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَ إِنَّما أنا نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ (سوره ملک 67 آیه 25 - 26) به طور کلّی علم را در انحصار خداوند قرار داده و در مقابل پیامبر خود را صرفاً بیم دهنده آشکار معرفی می کند؛ با این که مسلّماً علومی از جانب خداوند به او تعلیم داده شده است.

اما در مورد جملۀ ﴿لايُجَلّيها لِوَقْتِها إِلا هُوَ﴾ باید گفت: این جمله نیز دلالت بر عدم آگاهی غیر خدا نسبت به وقت قیامت ندارد، بلکه صرفاً از این معنی حکایت می کند که هیچ نیرو و قدرتی در پدید آوردن آن در وقت پیدایش صحنه قیامت مؤثر نیست و تنها خدا است که در وقت خود آن را پدید می آورد و آشکار می سازد.

و نیز دربارۀ جمله ﴿ثَقُلَتْ في السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چنان که

ص: 58

گذشت باید گفت: که این جمله فقط حکایت از ثقل و سنگینی قیامت در آسمان ها و زمین می کند و دلالت بر عدم آگاهی پیامبر از وقت قیامت ندارد.

چنان که دربارۀ جملۀ ﴿لا تأتيكُمْ إِلا بَغْتَةً﴾ بايد گفت: مفاد این جمله ناگهانی بودن پیدایش وجود قیامت است و مقتضای ناگهانی بودن عدم التفات و توجه به قیامت و منصرف بودن از آن و اشتغال به دنیا و امور دنیا است و ناگهانی بودن با علم منافاتی ندارد ممکن است انسان به چیزی در خزانه نفس و روح خود آگاهی داشته باشد ولی از آن غفلت نماید؛ بنابراین ناگهانی بودن قیامت دلیل بر عدم آگاهی نسبت به وقت آن نیست اضافه بر این که آیه مزبور طبق دستور خداوند خطاب به پیامبر و پاسخ وی در برابر سئوال از قیامت است و حالت خطاب شوندگان را بیان می کند اما حالت و چگونگی خود پیامبر اسلام در آن بازگو نشده است و دلالت بر عدم آگاهی پیامبر اسلام ندارد.

و از این سخن پاسخ بسیاری از آیات که قیامت را ناگهانی اعلام می کند روشن می شود؛ مانند آیه 65 از سوره زخرف که می فرماید: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلّا السَّاعَةَ أَنْ تَأتيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ و یا آیه 31 از سوره انعام که می فرماید: ﴿حَتَّى إِذَا جَائَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً﴾ و یا آیه 107 از سوره یوسف که می فرماید: ﴿أَوْتَانِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ و نظائر آن ها از آیات دیگر

اما جملۀ ﴿يَسْئلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾ درصورتی می تواند دلیل بر انکار علم غیب باشد که کلمه «حفیّ» به معنی عالم و آیه متضمن استنکار باشد؛ ولی در کلمات اهل لغت معانی متعددی

ص: 59

برای کلمه «حفیّ» ذکر شده و هرچند بعضی از آن معانی تناسبی با مورد آیه ندارد ولی بعضی با آیه مناسب است و در این صورت نمی توان نتیجه مطلوب را از آن استفاده کرد

توضیح این که در مفردات راغب (ص 125) چنین آمده: ﴿حَفِيٌّ : اَلاِحْفَاءُ فِى السُّوَالِ التَنَزَّعُ فِي الْإِلْحَاحِ فِي الْمُطَالِبَةِ أَوْفِى الْبَحْثِ عَنْ تَعَرُّف الْحَالِ ... وَالْحَفِيُّ الْعَالِمُ بالشَّيْئ﴾.

و در المنجد (ص 143) آمده است: ﴿الْحَفِيُّ : حُفَواء: اَلْمُكْثِرُ السُّوَّالِ عَنْ حَالِ الرَّجُلِ ، اَلْمُلِحُ فِى سُؤالِهِ الْعَارِفُ الشَئ حَقَّ مَعْرِفَتِه﴾.

و در اقرب الموارد (ج 1 ص 213) آمده است: «اَلْحَفِيُّ: العَالِمُ يَتَعَلَّمُ الشَّئَ بِاسْتِقْصَاءِ وَ فِي الْقُرْآنِ ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا﴾ أَى عَالِمٌ بِهَا وَ - الْمُبَالِغُ فِى الإِكْرَامِ وَالْمُظْهِرُ السُّرورَ وَ الْفَرَحَ وَالْمُكْثِرُ السُّوَّالَ عَنْ حَالِ الرَّجُلِ وَالْمُلِحُ فى سُؤالِه ج حقواء»

با ملاحظه این کلمات روشن می شود که کلمه «حفیّ» در صورتی که به معنی عالم هم باشد احتمالاً عالمی است که دانش خویش را از طریق پی جویی و سؤال مکرر بدست آورده باشد بنابراین آیه در مقام انکار آگاهی خاصی برای پیامبر است و دلالت بر سلب آگاهی از تمام طرق و راه ها ندارد.

وقت قیامت

ب: = در مورد آیه شماره (2) ﴿يَسْئَلْكَ النَّاسُ عَن السّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونَ قَريباً﴾ آن چه ممکن است مورد استدلال قرار گیرد دو قسمت است، قسمت

ص: 60

اول جمله ﴿قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللهِ﴾ است و چنان که قبلاً گفته شد مقصود از این جمله با ملاحظه ورود این تعبیر در آیات دیگر اثبات علم ذاتاً برای خدا و نفی علم ذاتاً از پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و دلالت بر سلب آگاهی متکی به وحی و تعلیم الهی ندارد.

و قسمت دوم جمله ﴿وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَكُونُ قریباً﴾ است، و این جمله نیز چون به صورت «ما یُدریکَ» نفی علم و آگاهی نموده مخصوص علومی است که از راه عادی و فکر و تأمل خود انسان بدست آید از این نظر نوع دیگری از آگاهی را که توسط وحی پیدا شود شامل نمی شود.

ج:= درباره آیه شماره (3) ﴿إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ بايد گفت: مفاد آیه این است که منشاء اصلی و عالم و آگاه نخستین به وقت قیامت خداوند است، همچنان که بازگشت تمام علوم و آگاهی ها به او است و با این مفهوم، آیه دلالتی بر عدم آگاهی پیامبر از وقت قیامت ندارد؛ چنان که در آیه شماره (4) ﴿وَ عِنْدَهُ عِلْمٌ السّاعَةِ وَالَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ نیز باید گفت: این گونه تعبیرات در قرآن برای نفی آگاهی پیامبر از راه وحی نیست بلکه برای انحصار علم ذاتی به خداوند و سلب آگاهی ذاتی از پیامبر است که در افکار جاهلیت از خصوصیات مدعی نبوت و پیامبری به شمار می رفت.

نزول باران و اطلاع از مافی الارحام

د و دربارۀ آیه شماره (5) ﴿اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِى الأَرْحَامِ﴾ باید گفت سخن در ابتداء آیه که مربوط به قیامت است در اشباه آن بطور مکرر گذشته و از تکرار مجدد خودداری می شود اما در بارۀ قسمت های دیگر همانند آیه شماره

ص: 61

(8) ﴿اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثى وَ مَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَ ما تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْ عِنْدَهُ بِمِقْدارِ﴾ ای بسا ممکن است موجب توهم انحصار بعضی از علوم به خداوند گردد، مانند علم به نزول باران و آن چه در رحم ها است و مدت حمل ولی پس از اندکی دقت این توهم برطرف می شود و دلیل قاطعی بر این مدعی باقی نمی ماند زیرا تعبیر آیه در مورد نزول باران جمله ﴿وَ يُنَزِلُ الْغَيْثَ﴾ است و این جمله اگر به جملۀ سابق عطف شده باشد معنی آن این است که خدا باران را فرود می آورد و راجع به علم وقت فرود آمدن یا اصل فرود آمدن تعرضی ندارد و اگر این جمله عطف به مفرد یعنی کلمه (ساعة) باشد باید بتأويل مفرد شود و معنی آن این است که خداوند نزد او علم ساعة و علم فرود آمدن باران است؛ و در این صورت همان سخنی که درباره جمله ﴿عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ گفته شد قهراً در بارۀ علم به نزول باران نیز جریان پیدا می کند.

اما در مورد جملۀ ﴿وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ﴾ و يا جمله ﴿اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى﴾ و يا جملۀ ﴿وَ ما تَغِيضُ الاَرْحَامُ﴾ اگرچه این تردید و احتمال فوق در بین نیست ولی این تعبیرات اصلاً دلالتی بر انحصار ندارد بلکه با قرینه ﴿وَ كُلُّ شَيْ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ برای افادهٔ این معنی است که علم الهی به تمام اشیاء با تمام خصوصیات آن احاطه دارد اما حکایت از آن که این گونه علوم به کسی تعلیم داده می شود یا شده است نفیاً و اثباتاً ندارد.

شاهد دیگر این معنی اختلاف سیاق علم به ساعت با علم به این گونه امور است؛ زیرا در مورد علم به ساعت و زمان قیامت فرموده است ﴿إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ اما در مورد علم آن چه در رحم است

ص: 62

می گوید: ﴿وَ يَعْلَمُ ما في الْأَرْحَامِ﴾ يا ﴿اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ ما تَغِيضُ الْاَرْحَامُ﴾ و اختلاف این دو گونه تعبیر از نظر ادبیّت بسیار روشن است

سپاهیان پروردگار

ه: = در مورد آیه شماره (6) ﴿وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلّا هُوَ﴾ باید گفت: منظور از آیه این نیست که غیر از خداوند هیچ کس به هیچ وجه آگاهی از قوا و نیروها و سپاهیان پروردگار پیدا نمی کند بلکه مقصود این است که این علم و آگاهی در اختیار خداوند است و خود بخود هیچ کس نمی تواند بر آن احاطه پیدا کند ولی مانعی ندارد که این آگاهی توسط خداوند به شخصی افاضه شود؛ چنان که ملائکه پروردگار جزء این جنود و سپاهیان وی هستند و خداوند بسیاری از آنان و طرز کار و فعالیت و نقش آنان را در عالم دنیا و آخرت به پیامبر اسلام آموخته و آن حضرت در شب معراج بسیاری از آنان را مشاهده فرموده است.

از جمله در صدر همین آیه مورد بحث دربارۀ ملائکه دوزخ می فرماید: ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ الّا مَلائِكَةٌ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلّا فِتْنَةٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ...﴾ بر آن (جهنم) نوزده (فرشته خزانه دار) است و ما قرار ندادیم خزانه دارهای جهنم را مگر از ملائکه و ما شمارش آنانرا قرار ندادیم جز برای آزمایش کفّار

در این آیه چنان که مشاهده می شود خداوند قسمتی از جنود پروردگار را نه تنها به پیامبر بلکه به سایر مردم نیز توسط وحی آگاهی داده و این آگاهی با انحصار مالکیت خداوند در علم منافات ندارد.

ص: 63

اقوام گذشته

و:= و دربارۀ آیۀ شماره (7) ﴿وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لّا يَعْلَمُهُم الّا اللهُ﴾ باید گفت: این آیه در ذیل آیه یی واقع شده است که خداوند دربارهٔ آنان از زبان موسی بن عمران می گوید: آیا اخبار پیشینیان قبل از شما مانند قوم نوح و عاد و ثمود و... برای شما نیامده است؟ و در همین آیه از زبان موسی بن عمران سخن از کسانی به میان آمده که آنان را جز خدا کسی نمی داند و منظور از این آیه مبارکه آن است که بسیاری از گذشتگان هستند که آثاری از آنان نیست و کسی از آنان و سرگذشت آنان جز خداوند که آفریننده آن ها است اطلاع ندارد و اگر کسی به آن ها اطلاع پیدا کند باید از طریق وحی الهی باشد اما این که خود موسی بن عمران و یا پیامبرانی بعد از او از طریق وحی و تعلیم الهی نسبت به آن ها آگاهی یافته اند یا نه از هدف و منظور آیه خارج است بنابراین آیه مزبور نیز از آیاتی نیست که از آن نفی علم غیب و یا انحصار علم غیب به خدا استفاده شود.

تأویل آیات

ز: در آیه شماره (9) ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إلا الله و الرَّاسِخُونَ فِى العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ موضوعی که علم به آن به حسب ظاهر آیه در انحصار خداوند قرار گرفته علم و آگاهی به تاویل آیات قرآن کریم است، اما از نظر این که در ﴿وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ دو احتمال می رود استفاده حصر حتمی و قطعی نیست زیرا برخی گفته اند که ﴿وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ عطف بر کلمه «الله» است و در این صورت از آیه مبارکه استفاده می شود که راسخون در علم نیز به

ص: 64

تأویل آیات قرآنی آگاهند، و بعض دیگر از مفسران مانند صاحب المیزان احتمال دیگری را ترجیح داده اند و آن این که جمله ﴿و الرَّاسِخُونَ فِي العِلْمِ﴾ تا آخر آیه عطف به جمله ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْه...﴾ باشد بنابراین احتمال، دو طایفه در مقابل یکدیگر قرار می گیرند یک دسته گروه متمایل به کجروی و انحراف که بدنبال آیات متشابه می روند تا فتنه انگیزی و فساد کنند، و یک دسته راسخان در علم و دانش که در برابر همهٔ آیات الهی سرتسلیم فرود آورده می گویند: ما به همه آیات ایمان داریم و تمامی را از جانب پروردگارمان می دانیم.

بنابراین احتمال جملۀ ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاّ اللهُ﴾ تقريباً جمله معترضه ای است که در اثناء بیان این تقابل واقع شده و مفاد حصر بجای خود محفوظ می ماند ولی بنابراین احتمال نیز می توان گفت مقصود از حصر این است که تنها خداوند است که از جانب خود عالم بتأویل آیات قرآن است و کس دیگر از پیش خود عالم به تأویل آیات قرآن نیست اما این که آیا خداوند علم به تأویل آیات را به کسی آموخته یا نه؟ از احادیثی که در این زمینه وارد شده استفاده می شود که پیامبر و امامان علیهم السلام عالم بتأويل بوده و خداوند تاویل قرآن را به آنان آموخته است چنان که در بسیاری از آیات صريحاً قرآن کریم علم به تأويل احادیث یا اشیاء را برای برخی از پیامبران اثبات می.کند از جمله در سوره یوسف (12) آیه (6) می:گوید: ﴿وَ كَذلِكَ يَجْتَبِیکَ رَبُّكَ وَ يُعَلِمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأحاديثِ﴾ این چنین خداوند تو را برمی گزیند و تأویل گفتارها را به تو می آموزد و در آیه (26) از همین سوره هنگامی که رفقای زندانی یوسف هر کدام خوابی می بینند و برای یوسف نقل می کنند و

ص: 65

از وی تأویل خوابشان را می خواهند یوسف می گوید: ﴿لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي﴾ قبل از آن که برای شما غذائی بیاورند که از آن بخورید من به تأویل آن شما را آگاه می سازم این از چیزهایی است که خداوند به من آموخته است و باز در آیه (101) از همین سوره از زبان یوسف در گفتگو با پروردگار خود می گوید ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأويل الأحاديث﴾ پروردگارا مرا از سلطنت و حکومت بهره مند ساختی و از تأویل احادیث برخوردار نمودی.

اعمال آشکار و نهان

ح:= درباره آیه شماره (10) ﴿وَ اللهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ﴾ باید گفت: این آیه خود بخود دلالتی بر نفی علم از غیر خدا ندارد بلکه مفاد آن صرفاً علم و آگاهی خداوند به اعمال آشکار و نهان انسان است، و چنان چه کسی بخواهد این انحصار را از تقابل جمله قبل ﴿ما عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ﴾ با جملهٔ مورد بحث بفهمد نهایت چیزی که این تقابل می فهماند این است که وظیفه و شأن رسالت ابلاغ است و آگاهی به اعمال مردم جزء شئون رسالت و پیامبری نیست و لازمه پیامبری آگاهی به کارهای نهان و پنهان مردم نیست ولی آیات دیگری که پیامبر را بعنوان شاهد اعمال امت بیان می کند لازمه آن آگاهی و حضور نسبت به اعمال امت است.

نکته ای که در این جا تذکر آن لازم است این که در بسیاری از آیات حقیقت علم و عالمیت را در انحصار خداوند قرار می دهد، و این انحصار علاوه بر جهتی که سابقاً مکرراً بیان شده می تواند نظری

ص: 66

را که فلاسفه درباره حقیقت علم به اشیاء داده اند تأیید کند؛ و آن این که گفته اند علم حقیقی و واقعی به اشیاء باید توام با علم به جمیع موجوداتی باشد که در ارتباط با آن هستند و جزء سلسله علل و معلول های آن واقع می شوند و از نظر این که مجموعه جهان آفرینش را حلقه های ارتباطی بیکدیگر پیوند می دهد علم و احاطه واقعی به هر چیز مستلزم علم به تمام موجودات دیگر و علم به کل آفرینش و وجود است و چنین علمی اختصاص به ذات احدیّت دارد

ص: 67

ص: 68

بخش دوم: آيات مثبته و حدود علم به غیب

اشاره

ص: 69

آیات مثبته و حدود علم به غیب

پس از بررسی آیات نافیه آیات مثبت علم غیب مورد بحث و کاوش قرار می گیرد و از نظر قرآن کریم حدود آگاهی بغیب نسبت به پیامبران و امامان معصومین علیهم السلام روشن می شود. بنابراین پس از یک بررسی بررسی اجمالی اجمالی می توان گفت: قسمتی از آیات علم غیب بطور اجمال و سربسته پیامبران الهی را آگاهان به غیب معرفی می کند و قسمتی تحت یک عنوان کلی علم به غیب را به آنان نسبت می دهد مانند آیات شهادت بر اعمال و آیات امامت باطنی و آیات علم به ملکوت این عالم و تأویل اشیاء و آیات شب قدر و آیات کتاب مکنون یا کتاب مبین و آیات تعلیم اسماء و آیات روشنگری قرآن و تورات و آیات تعلیم زبان پرندگان که تمام این ها مستلزم علم غیب است، و قسم سوم آیاتی است که علم به غیب را نسبت به موارد جزئی اثبات می کند در این صورت می توان آیات مثبت علم غیب را تحت عناوين ذيل جمع بندی و بیان نمود:

1- آيات علم غیب به طور اجمالی

2- آیات تعلیم اسماء

3- آیات شهادت بر اعمال

4- آیات امامت باطنی

ص: 70

5- آیات علم به ملکوت اشیاء

6- آيات تأويل اشياء

7- آیات شب قدر

8- آیات تعلیم زبان پرندگان

9- آیات روشنگری قرآن و تورات

10- آیات علم غیب به موارد جزئی

ص: 71

امکان علم غیب

از بحث های گذشته پیرامون آیات نفی علم غیب روشن شد که از نظر آیات کریمه قرآن دلیلی بر عدم مطلق آگاهی پیامبران و امامان نسبت به غیب و یا امتناع آن وجود ندارد، حال قبل از آن که به آیات مثبته و حدود علم به غیب بپردازیم باید مسئله امکان آن را بررسی کنیم از این نظر باید بگوئیم از نظر عقل هیچ دلیلی بر محال بودن علم غیب وجود ندارد و برای اثبات امکان همین قدر کافی است علاوه بر آن که آیات مثبت علم غیب که در این بخش عنوان می شود از نظر این که حکایت از تحقق و وقوع آن می کند قوی ترین دلیل بر امکان آن می باشد و نظریات دانشمندان بزرگ هم این حقیقت را تایید می کند:

از جمله شیخ مفید در ارشاد ص 148 می نویسد یکی از دلیل های امامت علی (علیه السلام) خبرهای غیبی آن حضرت است که از وقوع یک سلسله پیش آمدها و حوادث قبل از وقوع آن ها خبر داده است و پس از چندی صدق و درستی خبرهای او روشن شده است و نیز امین الاسلام طبرسی (در اعلام الوری ص 172) می نویسد: یکی از معجزات مسیح (علیه السلام) این بود که از غیب خبر می داد و می گفت: «وَ

ص: 72

اُنَبئكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيوتِكُمْ﴾ (آل عمران 3 آيه 149) و من به شما از آن چه می خورید و در خانه هاتان ذخیره می کنید خبر می دهم، و نیز از معجزه های رسول گرامی اسلام خبرهای غیبی آن حضرت بود و همین طور از معجزات و دلیل های امامت علی (علیه السلام) خبرهای غیبی او است که همه مطابق با واقع بیرون آمده است.

و نیز ابن ابی الحدید معتزلی (در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 48) می نویسد: ما علی (علیه السلام) را در خبرهای غیبی که از او صادر شده امتحان کرده ایم و همه خبرهای او را مطابق با واقع یافته ایم و وقوع خبرهای غیبی آن حضرت دلیل این است که جمله ای که آن حضرت فرموده: ﴿فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْئَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ... إلّا أنبأتكُمْ...﴾- سوگند به خدائی که جان من در اختیار اوست (از حوادث آینده خبر دارم) و از هر چه که میان شما و ساعت (قیامت) است بپرسید به شما خبر خواهم داد» راست و درست است.

علم غیب و دانشمندان عصر حاضر

نه تنها علمای اسلامی گذشته مسئله آگاهی به غیب را تأیید و تثبیت کرده اند بلکه دانشمندان معاصر نیز صریحاً به ثبوت آگاهی به غیب اعتراف نموده اند؛ الکسیس کارل از دانشمندان معاصر برای الهام که نوعی از آگاهی های غیبی محسوب می شود ارزش خاصی قائل است و معتقد است که بعضی بدون استفاده از حواس خود افکار دیگران را درک می کنند و حوادث دور را از لحاظ مکان و زمان کم و بیش می بینند بینند و آن را یک موهبت استثنائی می داند که جز افراد معدودی از آن برخوردار نیستند. او می نویسد:

ص: 73

«بیقین اکتشافات علمی تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست و نوابغ علاوه بر نیروی مطالعه و درک قضایا، از خصائص دیگری چون اشراق برخوردارند با اشراق چیزهایی که بردیگران پوشیده است می یابند و روابط مجهول بین قضایائی را که ظاهراً باهم ارتباط ندارند می بینند و وجود گنجینه های مجهول را به فراست در می یابند تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دلیل و تحلیل آن چه را که دانستنش اهمیت دارد می دانند» (انسان موجود ناشناخته ص135).

نظریه فلاسفه درباره علم غیب

شيخ الریس ابوعلی سینا در کتاب «اشارات نمط هشتم» می گوید: اگر عارفی از غیب خبر داد و آینده درستی آن را ثابت کرد او را تصدیق کن و به او ایمان آور زیرا چنین چیز یک رشته اسباب طبیعی دارد.

و نیز در تنبیهات این نمط به برهان این مطلب اشاره کرده گوید وقتی اشتغالات روح از طریق حواس کم شد برای روح انسان، فرصتی دست می دهد که خود را از دست قوای طبیعی خلاص کرده به جانب قدس پرواز کند و صورت هایی در آن جا ببیند و این حالت گاهی در خواب و گاهی در حال بیماری به انسان های عادی دست می دهد.

صدر المتألهین شیرازی در حواشی خود بر حکمت اشراق، امکان آگاهی از غیب را به گونه ای مشروح مورد بحث قرار داده می گوید: نفس بر اثر اتصال با جهان عقل و یا عالم مثال جهان صور اشیاء) آگاهی هائی کسب می کند سپس مطلب را با براهین

ص: 74

عقلی روشن می سازد.

هدف از نقل این کلمات این است که مسئله علم غیب یک امر ممکن و واقع شده تلقی شود و هنگامی که آگاهی به غیب برای یک بشر معمولی امکان پذیر باشد دیگر چه جای تعجب است که پیامبر و امام از غیب آگاه باشند.

چگونگی علم به غیب

مطلب دیگری که باید قبل از ورود در آیات مثبته تذکر داده شود چگونگی علم به غیب است و چنان که در بخش اول این مطلب بیان شد یادآور می شویم که لغت غیب گرچه در مقابل شهود است وقهراً غيب عبارت از اشیائی است که در خارج از محدوده ادراک حسّی باشد و شهود عبارت از ادراک چیزهائی است که در محدوده حواس ظاهری باشد ولی مقصود از علم به غیب در مورد بحث علم به چیزهائی است که از راه غیر عادی بدست آمده باشد خواه از مشاهدات باشد و یا از مغیبات

از این نظر اگر در این بحث از آیات شهادت بر اعمال و مانند آن سخن به میان می آید بدان جهت است که علم غیر متعارف است و از راه اسباب و وسائل عادی بدست نیامده و علم غیب محسوب می شود بنابراین نباید تصور شود که از بحث ما خارج است.

و نیز باید دانست که مقصود از علم غیب دربارۀ انبیاء و ائمه این است که آنان این آگاهی را خود بخود نداشته بلکه از راه تعلیم الهی آموخته اند؛ چنان که امیرمؤمنان بعد از پایان جنگ جمل در بصره ضمن خطبه ای که ایراد فرمود برخی از حوادث آینده را خبر داد یکی از اصحاب آن حضرت (علیه السلام) از وی پرسید: ﴿لَقَدْ أَعطيتَ یا

ص: 75

أميرَ الْمُؤْمِنينَ عِلْمَ الْغَيْبِ﴾ ای امیرمؤمنان آیا شما از علم غیب برخوردارید؟ حضرت (علیه السلام) در پاسخ او تبسمی نموده فرمود: ﴿لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ الْغَيْبِ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَتُمْ مِنْ ذى عِلْمٍ...﴾ این علم غیب نیست بلکه تعلّمی از صاحب علمی است. (نهج البلاغه خطبه 124).

و نیز یحیی بن عبدالله بن حسن از امام باقر (علیه السلام) چنین سؤال می کند: «فدایت شوم گروهی از مردم عقیده دارند که شما علم غیب دارید؟» حضرت (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: ﴿لا والله ما هِيَ إِلا وَراثَهٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)﴾ نه بخدا سوگند آن چه ما می دانیم از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به ما رسیده است و از او ارث برده ایم. (امالی شیخ مفید ص 14) .

از این گونه احادیث علاوه بر این که مطلب فوق ثابت می شود نکته دیگری نیز بدست می آید و آن این که اصلاً کلمه علم غیب در صدر اسلام اصطلاح خاصی بوده و تنها برعلم و آگاهی ذاتی نسبت به غیب اطلاق شده یعنی علم به غیب فقط در موردی بکار می رفته که عالم از جانب خدا و بدون تعلیم دیگری به غیب راه پیدا کرده باشد اما آگاهی به غیب از راه تعلیم و آموزش اصلاً علم به غیب شمرده نمی شده است از این نظر با این که ائمه و پیشوایان دین از آینده خبر می دادند می گفتند این علم به غیب نیست بلکه از رسول خدا آموخته ایم با این که از نظر لغت این گونه آگاهی ها علم به غیب است و در نظر اهل لغت تفاوتی نمی کند که علم به غیب از ناحیهٔ خود عالم باشد و یا از غیر آموخته باشد.

اما نتیجه ای که بر اثبات این اصطلاح در صدر اسلام مترتب می شود این که کاملاً روشن می شود آیات نفی علم غیب صرفاً ناظر بر علم ذاتی نسبت به غیب است و تعرّضی راجع به غیر آن ندارد، و

ص: 76

خوشبختانه ما که درباره پیامبران و یا ائمه، علم غیب را قائلیم معتقديم علم غیب آنان از ناحیه خداوند تعلیم شده و حتى بقاء آن نيز دائماً به افاضه حق تعالی نیازمند است.

از این نظر علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان (ج 20 ص 131) می نویسد: «خداوند ذاتاً از غیب آگاه است و هرکس جز او از غیب آگاه باشد به تعلیم او خواهد بود و هر جا پیامبر (صلی الله علیه و آله) آگاهی خود از غیب را انکار می کند و می گوید: علم غیب ندارم معنای آن این است که مستقلاً و ذاتاً عالم به غیب نیستم و هر چه می دانم از جانب خدا به من آموخته شده است.

ص: 77

ص: 78

آيات علم غیب بطور اجمال

در میان آیاتی که علم غیب را برای غیرخدا اثبات می کند تعدادی از آیات بطور اجمال حکایت می کند که پیامبران از علم غیب برخوردارند و به آنان از جانب خداوند این علم آموخته شده و خداوند حافظ و نگهبان علوم غیبی آن ها است تا مورد فراموشی و دستبرد شیطان واقع نشود و همان طور که تعلیم داده شده بدون کم و زیاد و تغییر و تبدیل و به همان روشنی باقی بماند و از خطرات مصون باشد، بعضی از این آیات دربارهٔ شخص پیامبر اسلام است. اینک نمونه ای از این آیات:

1 - ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ...﴾ (سوره جن آيه 26-27)

ترجمه: دانای غیب، پس آگاه نسازد احدی را بر غیب خود مگر کسی را که از وی راضی باشد همچون پیامبران، پس بدرستی که او (خداوند) از پیش رو و پشت سر پیامبر نگهبانانی قرار می دهد.

در این آیه مبارکه نخست خداوند به عنوان عالم به غیب معرفی شده و «عالِمُ الْغَيْب» طبق بعضی از آن چه در بحث پیش از روایات و سخنان پیشوایان دین مانند امیرمؤمنان علیه السلام استفاده

ص: 79

شد اصطلاحاً به شخصی گفته می شود که ذاتاً بدون تعلیم از دیگری خود بخود دارای چنین علمی باشد و گویا جمله ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبه﴾ از جهت فاء تفریع و اضافه غیب به خدا شاهد همین حقیقت است که چون خدا ذاتاً عالم به غیب است و مالک حقیقی علم به غیب می باشد در این صورت به غیب خود کسی را آگاه نخواهد ساخت جز آنان که مورد رضایت او باشند و از این گروه پیامبرانند که خداوند آنان را به غیب آگاه می سازد و نگهبانانی برای آنان می فرستد.

بنابراین دلالت این آیه بر تعلیم علم غیب از جانب خدا نسبت به افرادی مانند پیامبران روشن و جای هیچ گونه شبهه نیست.

نکته یی که لازم به یادآوری است این که اگر دلالت این آیه مستقلاً ملاحظه شود، آگاهی پیامبر از علم غیب بیش از آن چه مربوط به شریعت و احکام است از آن استفاده نمی گردد، بخاطر این که در آیه بعد از آن آمده است ﴿لِيَعْلَمَ اَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بما لَدَيْهِمْ ...﴾

ترجمه: «تا محقق شود که آنان رسالت های پروردگارشان را تبلیغ کرده اند و خداوند به آن چه نزد آنان است احاطه دارد...» این جمله صلاحیت دارد که اطلاق غیب را تنها در قلمرو احکام شریعت که پیامبر متکفل تبلیغ از آن ها است قرار دهد.

ولی از برخی روایات که در مورد آیه کریمه وارد شده اولاً استفاده می شود که مدلول آیه توسعه دارد که شامل غیب در سطحی گسترده (حتی غیب مربوط به غیر احکام) می شود. ثانیاً آگاهی از غیب را برای امامان علیهم السلام نیز ثابت می کند.

اینک باید به آن روایات توجه کرد:

ص: 80

﴿عَنْ سُدَيْرِ الصَّيْرَفى قَالَ: سَمِعْتُ حَمْرانَ بْنَ أَعْيُنَ يَسْأَلُ ابا جَعْفَر (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: بَديعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» قَالَ أبو جَعْفَرِ (علیه السلام) إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ ابْتَدَعَ الأشياءَ كُلَّها بِعِلْمِهِ عَلَى غَيْرِ مثال كانَ قَبْلَهُ، فَابْتَدَعَ السَّماواتِ وَالأَرْضِينَ وَلَمْ يَكُن قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتُ وَلا أَرَضُونَ. أَمَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ﴾ فَقَالَ لَهُ حَمْرانُ: أَرَأَيْتَ فَوْلَهُ جَلَّ ذِكْرُهُ: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً﴾ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرِ (علیه السلام) «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول» وَ كانَ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ وَأَمَّا قَوْلُهُ «عَالِمُ الْغَيْب» فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ عَالِمٌ بِمَا عَابَ عَنْ خَلْقِهِ فيما يُقَدِرُ مِنْ شَيْ، وَ يَقْضيه في عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ، وَ قَبْلَ أَنْ يَقْضِيَهُ فَذلِكَ يا حَمْرانُ عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ إِلَيْهِ فِيهِ الْمَشِيَّةُ فَيَقْضِيهِ إِذا أَرادَهُ وَ يَبْدُولَهُ فِيهِ فَلَا يُمْضِيهِ فَأ مّا الْعِلْمُ الَّذى يُقَدِرُهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فَيَقْضِيهِ وَ يُمْضِيهِ فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِى انتَهى إلى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و اله) ثُمَّ إِلَيْنَا﴾ (اصول کافی ج 1 ص 256)

ترجمه: از سدیر صیرفی نقل شده است که گفت شنیدم از حمران بن اعین که از امام باقر (علیه السلام) درباره این آیه شریفه ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ سئوال می کرد، امام باقر به وی فرمود: همانا خدای عزوجل تمام چیزها را به علم خود و بدون شبیهی که از قبل داشته باشد آفرید پس آسمان ها و زمین ها را خلق کرد با این که پیش از آن ها آسمان ها و زمین هایی نبود؛ آیا نمی بینی قول خدای متعال را که فرموده است ﴿وَ كَانَ عَرْشَهُ عَلَى الْمَاءِ﴾

آن گاه حمران گویا پاسخ آن حضرت را به عنوان علم غیب تلقی کرده :گفت آیا توجه به قول خدای متعال می فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً﴾ دارید؟ امام باقر گفت: اگر

ص: 81

خداوند ابتداء بطور عموم فرموده است احدی را بر غیب خود آگاه نمی سازد بلافاصله در همان جا افرادی را استثنا کرده و فرموده است: ﴿إِلّا مَن ارتضیٰ مِنْ رَسُولٍ﴾ مگر کسانی را که بخواهد مانند پیامبران و محمد (صلی الله علیه و آله) از کسانی است که مورد خواست خدا است، و اما در قول خدای متعال ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ باید بگویم: همانا پروردگار متعال عالم است به آن چه از مخلوقات پوشیده است و به آن چه مقدر می سازد و قبل از آن که بیافریند و حکم کند و قبل از آن که به ملائکه آگاهی دهد خودآگاه و عالم است و این گونه از علوم نزد خدا است و در آن مشیت و خواست الهی وجود دارد اگر اراده کند حکم می کند و چه بسا که بداء در آن پدید آید و امضاء نکند و اما علم نسبت به چیزهائی که خدای عزوجل مقدر ساخته و امضاء نموده آن علمی است که به رسول الله (صلی الله علیه و آله) رسیده و از وی بما منتهی شده است.

در این روایت علاوه براین که جمله ﴿الّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ﴾ دلیل بر اثبات علم غیب نسبت به پیامبر قلمداد شده قسمتی از علوم الهی یعنی علم نسبت به اشیاء مقدر شده را در اختیار پیامبر و امامان معرفی می نماید.

2- ﴿رَوى مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيّ عَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ نَظَرَ إلى ابنِ هَذَابِ فَقَالَ: إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُكَ أَنَّكَ سَتُبتلى في هذِهِ الأَيَّامِ بِدَمِ ذي رَحمٍ لَكَ لَكُنْتَ مُصَدِّقَالِي؟ قَالَ لَا فَإِنَّ الْغَيْبَ لا يَعْلَمُهُ إلّا اللهُ تَعَالَى قَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ أَوَلَيْسَ إِنَّهُ يَقُولُ: عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَرَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عِنْدَ اللهِ مُرْتَضَى وَ نَحْنُ وَرَبَّهُ ذَلِكَ الرَّسُولِ الَّذِى اطَّلَعَهُ اللهُ عَلى مَا يَشَاءُ مِنْ غَيْبِهِ فَعَلِمْنَا مَا كانَ وَ ما يَكُونَ إلى يَوْم القيامة ...﴾

ص: 82

محمد بن فضل هاشمی از امام رضا علیه السلام روایت کرده است: آن حضرت به ابن هذاب نگاه کرد سپس فرمود: اگر من ترا خبر دهم که در این روزها به خون یکی از بستگان و ارحامت مبتلا می شوی مرا تصدیق خواهی کرد؟ گفت خیر چرا که تنها خدا است که از غیب آگاه است. حضرت فرمود مگر خداوند نمی فرماید: ﴿عالِمٌ الْغَيْبِ﴾- خدا دانای غیب است ... پس پیامبر نزد خدا پسندیده است و ما هم وارثان آن رسول هستیم که خدا او را از آن چه می خواهد از غیبش آگاه ساخته پس او ما را از گذشته و آینده تا روز قیامت آگاه ساخته است (تفسیر نور الثقلين ج 5 ص 444).

در این حديث نیز امام به آیه کر کریمه استشهاد فرموده که خداوند پیامبرش را از علوم غیبی گسترده یی آگاه ساخته و پیامبر نیز آن ها را به امامان علیهم السلام تعلیم داده است.

سخنی از تفسیر روح المعانی

از گفتار صاحب روح المعانی بر می آید که پیامبران با تعلیم الهی از تمام غیب ها آگاهند، زیرا او در این تفسیر (ج: 29 ص 95 – 96) می گوید: الف و لام در ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ برای استغراق است، آن گاه از رضی نقل می کند که اسم جنس هرگاه بکار برده شود و قرینه ای در کلام نباشد که آن را به بعضی از مصادیق اختصاص دهد منظور از آن استغراق جميع افراد است دلیل بر این مطلب تتبع کلام عرب است بنابراین معنی ﴿الثُّرابُ يَابِسٌ وَالْمَاءُ باردٌ﴾ این است که در هر کجا این ماهیت یافت شود همین حالت را دارد بنابر گفته رضی اگر کلمۀ «غَيْبِه» در آیه برای استغراق همه افراد باشد معنی آیه این است که خداوند بر تمام غیب های خود هیچ فردی را آگاه

ص: 83

نمی کند مگر بعضی از کسانی را که بخواهد مانند پیامبران، در این صورت چون استثناء از عموم تعلیم نسبت به همه غیب ها است قهراً افرادی که از این عموم استثنا می شود نسبت به همه غیب ها آگاهی دارند.

البته این مدعا صحیح نیست و بنابر قول محققین و دانشمندان این گونه قضایایی که رضی برای خود شاهد مدعی قرار داده دلالت بر افراد نمی کند بلکه حکایت از اصل حال ماهیت و طبیعت است و استقراء كلمات عرب نیز چنین نتیجه ای بدست نخواهد داد و در نتیجه آیه مبارکه از ادله اثبات علم غیب بطور عموم نیست اگر چه دلالت آن نسبت به علم غیب بطور اجمال ثابت است. ولی ناگفته نماند که این مطلب با صرفنظر از روایات و احادیث است چنان که گفته شد.

2- ﴿وَ ما كانَ اللهُ لِيُطلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ (سوره آل عمران آیه 179)

ترجمه: چنین نبوده که خداوند شما را بر غیب آگاهی دهد ولی از فرستادگان خویش هر که را بخواهد برمی گزیند پس به خدا و فرستادگان او ایمان بیاورید اگر ایمان آورید و پرهیزگار باشید پاداشی بزرگ برای شما است.

در این آیه مبارکه نخست یک سنت الهی را یادآور می شود و می فرماید که روش حق تعالی این نبوده است که شما را بر غیب آگاه نماید ولی بعنوان استدراک از مطلب گذشته می فرماید اما خداوند هر کس را که بخواهد از پیامبرانش برمی گزیند، و با توجه به جمله قبل روشن است که مقصود از این گزینش در جهت افاضه علم

ص: 84

غیب است و تفریح امر به ایمان به پیامبران برجملهٔ گذشته نیز از این جهت است که آنان آگاهی از غیب دارند و بنده برگزیده خدا هستند بنابراین دلالت آیه بر آگاهی پیامبران از غیب بطور اجمال بسیار روشن است بلکه ممکن است. گفته شود که مقصود از تعلیم علم غیب در این جا اضافه بر علم غیبی است که پیامبران از جهت مقام رسالت باید داشته باشند چون انتخاب از میان پیامبران است و برحسب این آیه بعضی پیامبران هستند که برای اطلاع بر غیب برگزیده می شوند.

اضافه بر این که با توجه به صدر آيه: ﴿ما كانَ اللهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ...﴾ «چنین نیست که خدا مؤمنان را بر حالی که شما برآن هستید واگذارد تا این که خبیث (منافق) را از طیّب (مؤمن) جدا سازد و چنین نیست كه خدا شما را بر غیب آگاهی دهد...» روشن می شود که منظور (احتمالاً) آگاهی از خصوصیات منافقان از طریق علم غیب است؛ یعنی سنت الهی بر این نیست که افراد از طریق علم غیب بر خصوصیات منافقان آگاهی پیدا کنند و آنان را از مؤمنان بازشناسند پس از آن استدراک کرده می فرماید ولی خداوند از پیامبرانش افرادی را برای این آگاهی بر می گزیند با این وصف جمله مذکور مربوط به یک سلسله مسائل دیگر (غیر از احکام شرعی) از علم غیب است.

3- ﴿وَ مَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ وَلَقَدْ رَاهُ بِالْأفْقِ الْمُبِينِ وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنين» (سورة التكوير آية 22 - 24)

ترجمه: و صاحب شما (محمّد (صلی الله علیه و آله)) دیوانه نیست و محققاً

ص: 85

وی او را (فرشته وحی را) در افق روشن دیده است و او بر غیب بخیل نیست (اگر مصلحت باشد آن چه از غیب آموخته بشما آگاهی می دهد.)

این آیه نیز ضمن تکذیب نسبت ناروای جنون درباره پیامبر اسلام و تنزیه پیامبر از بخل ورزیدن نسبت به آگاهی های غیبی، اطلاع پیامبر را نسبت به غیب بطور اجمال و مشاهده فرشته بطور صریح بیان می کند و بدین ترتیب بر اصل آگاهی پیامبر از غیب دلالت دارد.

4 - ﴿إِنَّهُ لَقُرانٌ كَريمٌ في كِتَابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ (سوره واقعه 56 آیه 79)

ترجمه: بدرستی که آن قرآن کریم و در کتاب مکنون است و جز پاکان آن را لمس نمی کنند.

آیه فوق از آیاتی است که علم غیب را بطور اجمال برای یک دسته از بندگان خدا (پاکان) ثابت می کند و اثبات این مطلب محتاج به روشن شدن چند مطلب است:

الف: منظور از قرآن در این آیه مبارکه جلد و کاغذ و نقش ها و خطوط قرآن نیست بلکه قرآن یک حقیقت علمی و نوری از جانب پروردگار است و خطوط و نقش ها در حقیقت حکایت از مرتبه ای از مراتب عالیه آن قرآن است از این نظر می بینید در این آیه مبارکه قرآن را چنین توصیف می کند که آن قرآن در کتاب مکنون است و کلمۀ «مکنون» از واژهٔ «کنّ» بمعنی پوشیده شده است، و اگر منظور از قرآن همین صفحات کاغذ و نقش ها و جلد آن باشد در کتاب پوشیده ای نیست بلکه آشکار و هویدا است.

علاوه بر این قرآن در آیات دیگری نیز حقیقتی غیر از این

ص: 86

موجود جسمانی و مادی که در دست ما است معرفی شده است؛ از مله در این آیه مبارکه که می فرماید: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ في لَوْحٍ مَحْفُوظ﴾ (سوره بروج آیه 22) بلکه آن قرآن عظیم و در لوح محفوظ و غیرقابل تغییر است. در این آیه نیز مقصود از قرآن قرآنی که از کتاب فروشی ها خریداری می کنیم نیست زیرا این قرآن ها قابل تغییر و تبدیل است روزی نو و روزی کهنه و مندرس می شود و از بین می رود.

و نیز در این آیه: ﴿اِنّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فى أمّ الْكِتَابِ لَدَنْيا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾ (سوره زخرف آیه 4) می فرماید ما قرآن را عربی قرارش دادیم تا شما تعقل کنید و آن در «اُمّ الکتاب» نزد ما بلندمرتبه و حکیم است. بنابراین طبق این آیه قرآن عربی هم نبوده بلکه از نظر تعقل و تفکر و وصول عقلانی ما به آن به این صورت درآمده است و جایگاه قرآن در «امّ الکتاب» است که اساس و مرجع «امّ» تمام کتاب ها است.

در نتیجه از این آیات و آیات مشابه آن استفاده می شود که قرآن در زبان و اصطلاح خود قرآن موجود مادی از قبیل کاغذ و جلد و جرم و رنگی که در اثر کتابت یا چاپ روی صفحات کاغذ قرار داده شده نیست.

ب: = مقصود از کلمۀ «لايَمَسُّهُ» تماس جسمی و بدنی نیست چون پس از این که معلوم شد مقصود از قرآن جوهر مادی و جسم قرآن نیست قهراً ضمير (لا يَمَسُّهُ) خواه به قرآن برگردد و خواه به کتاب مکنون باید متناسب با مرجع ضمیر باشد، و معنی مناسب تماس با قرآنی که عبارت از حقیقت نوری و علمی است و یا تماس با کتاب مکنون که از دسترس آگاهی ها بدور و پوشیده است تماس عقلی و روحانی است و آن عبارت از فهم و درک و علم و آگاهی

ص: 87

است.

ج: = مقصود از پاکان (مُطَهَّرُونَ) پاکان جسمی و ظاهری نیستند که جسم و بدن آن ها پاک و آلوده به نجاست و کثافت نباشد، بلکه مقصود از آن پاکیزگان از اخلاق رذیله و کثافت های معنوی و روحانی است که در اثر گناه و معصیت برای انسان پدید می آید و معنای مناسب با تماس عقلی و علمی طهارت روحی است چون روح انسان است که تحت شرایط خاصی می تواند به کشف و شهود حقائقی نائل شود اما طهارت جسمی مناسبت نزدیکی با آن ندارد.

د: بر پایه مطالب گذشته درباره قرآن و پاکان و فهم قرآن یا کتاب مکنون معلوم می شود که کلمه «لا يَمَسُّه» نهی از تماس گرفتن نیست چنان که بعضی به استناد ظاهر این آیه تماس جسمی را با قرآن بدون طهارت تحریم کرده اند بلکه کلمۀ «لا يَمَسُّهُ» نفى و اخبار از این حقیقت است که جز پاکان معنوی و روحانی کسی نمی تواند به حقیقت قرآن یا کتاب مکنون راه پیدا کند.

و چنان چه در بعضی از روایات دیده شود که پیشوایان دینی با استناد این آیه حرمت مس قرآن را بدون وضو یا غسل بیان نمایند در صورت صحت سند استناد و استدلال پیشوایان به این ،روایات، اخبار از بطون قرآن تلقی می شود نه این که ظاهر آیه برای این مقصود وافی باشد.

در نتیجه از آیه بدست می آید که راه پیدا کردن به حقیقت قرآن و یا کتاب مکنون که با افکار عادی مردم میسر نیست برای یک دسته از بندگان خدا که پاکان هستند فی الجمله میسر است و این دسته از این علم که علم غیر عادی و علم غیب شمرده می شود برخوردارند چنان که در کتاب در المنثور از ابن مردو به روایتی از

ص: 88

ابن عباس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده که در ذیل آیه مبارکه:﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ ... لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَرُونَ﴾ آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: قرآن در صفحات پاکیزه است و تماس با آن نمی گیرند جز پاکان یعنی مقربان درگاه الهی.

بلکه از این آیه به ضمیمه آیه تطهير ﴿إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِرَكُمْ تَطهيراً﴾ (سوره احزاب 33 آیه 33) می توان استفاده کرد که اهل بیت عصمت و طهارت از مقام علم غیب برخوردارند، زیرا در این آیه تصریح شده است که خداوند اراده کرده تا پلیدی از این خاندان بدور باشد و آنان پاک باشند و در این آیه مورد بحث نیز می فرماید هیچ کس جز پاکان نمی توانند به کتاب مکنون و پوشیده حق تعالی یا به حقیقت قرآن دسترسی پیدا کنند. تأیید تمام مطالب گذشته در این آیه مبارکه سخنان مرحوم علّامه طباطبائی در تفسير الميزان (ج 19 ص 156) است که در تفسیر آیه مبارکه می نویسد:

«قول خداى تعالى: ﴿في كِتاب مَكْنُون﴾ صفت دوّم برای قرآن است یعنی قرآن از تغییر و تبدیل مصون می باشد، چون قرآن در کتاب مکنون قرار دارد و کتاب مکنون همان لوح محفوظ است؛ چنان که خداوند فرموده است: ﴿بَلْ هُوَ قَرَانٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾ (البروج: 22) و قول خداى متعال : ﴿لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَّرُونَ﴾ صفت کتاب مکنون است و ممکن است وصف سومی برای قرآن باشد و در صورتی که کلمه (لا) نافیه باشد هر دو وجه به یک معنی بازگشت می کند و مقصود این است که کتاب مکنونی که قرآن در آن است جز پاکان آن را مسّ نمی کنند یا مسّ نمی کنند قرآنی را که در

ص: 89

کتاب مکنون است مگر پاکان.

و مقصود از این آیات، بزرگ شمردن امر قرآن می باشد و مسّ قرآن علم و آگاهی نسبت به آن است چنان که قول خدای متعال : ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أَمّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾ (سوره زخرف آیه 4) اشاره به این است.

آن گاه می نویسد: «مطهرون اسم مفعول از تطهیر است، و آنان کسانی هستند که خداوند نفوس آنان را از پلیدی های معاصی و پیامدهای پست گناهان از کوچک و بزرگ پاک نموده و دل آنان را از وابستگی به غیر خدا رهانیده باشد؛ و این معنی از تطهیر مناسب با كلمه (لا يَمَسُّهُ) در آیه شریفه است نه پاکی از حدث و نجاست همان طور که ظاهر و آشکار است.

بنابراین، پاکان در این آیه مبارکه کسانی هستند که خداوند با پاک نمودن ارواحشان آنان را گرامی داشته است مانند ملائکه کرام و کسانی که طبق این آیه ﴿إِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً﴾ آنان را پاک نموده است، و مطهّرون در آیه اختصاصی به ملائکه ندارد چنان که معظم مفسران آن را اختیار کرده اند»

در نتیجه آیه دلالت می کند که پاکان به کتاب مکنون یا مرتبه عالی قرآن که در هر صورت علم غیب محسوب می شود به طور اجمال راه پیدا می کنند و دلالتی ندارد که تمام آن چه در کتاب مکنون است از آن آگاه می باشند چه این که آیه در مقام بیان از این جهت نیست.

ص: 90

آیات تعلیم اسماء

گروه دوم از آیات اثبات کننده علم غیب آیاتی است که تحت عناوین کلی وارد شده و در حدود آن مفهوم کلی نسبت به افرادی علم غیب را اثبات می کند؛ از میان این گروه، آیات تعلیم اسماء وسیع ترین و پردامنه ترین علم غیب را به اثبات می رساند:

﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنتُمْ صادِقینَ﴾ (سوره بقره 2 آیه 31)

ترجمه: هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت من همانا روی زمین خلیفه قرار خواهم داد، آنان گفتند آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی نماید با این که ما تو را با حمد و ستایش تسبیح می گوئیم و تقدیست می کنیم؟ (خداوند) گفت: همانا من می دانم چیزی را که شما نمی دانید و به آدم تمام اسماء را آموخت آن گاه آن ها را بر ملائکه عرضه کرد و گفت اگر راست می گوئید به اسماء این ها مرا خبر دهید.

این منظور از اسماء در آیه مبارکه مخصوصاً با تاکیدی که توسط

ص: 91

کلمه (کلّها) آورده شده تمام حقایق جهان است اعم از آن که در غیب باشد یا در شهود بنابراین طبق این آیه روشن می شود که آدم (علیه السلام) تمام حقائق هستی را اعم از آن چه که در عالم غیب است و آن چه که در عالم مشاهده است آموخته است؛ تنها چیزی که می توان گفت این که کلمه اسماء شامل حقایق و موجوداتی می شود که مقدر شده و از خزانه ربوبی تنزل کرده باشد و اما آن چه در خزانه پروردگار است و مشخص و معین نشده از محدوده این علم خارج است اگرچه آن هم غیبی از غیب های خداوند است.

زیرا از آیه مبارکه ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْ إِلّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ الّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ (سوره حجر 15 آیه 21) استفاده می شود که هر موجودی از خزانه ربوبی صادر می شود پس از آن که قدر و اندازه و مشخصاتی از قبیل علل و شرائط و حد وجود و شرائط زمانی و مکانی پیدا می کند و آن وقت است که آن حقیقت می تواند دارای اسم و امتیاز شود و در برابر سایر موجودات تعیّن خاصی پیدا کند.

اما دعوی آن که منظور از اسماء تمام حقائق است با چند برهان می تواند به اثبات برسد اولاً این که منظور از اسماء نام های موجودات نیست مانند نام زمین و آسمان و انسان و حیوان و امثال این ها چون این علم بیش از یک نوع علم سطحی که علم لغت باشد نبوده و فضیلت و امتیازی برای حضرت آدم نیست زیرا از آیه مبارکه استفاده می شود که خداوند در برابر اعتراض ملائکه راجع به اعطاء مقام خلافت به انسان خواسته است به انسان خواسته است به ملائکه بفهماند که نوع انسانی از استعداد و نیرویی برخوردار است که ملائکه تاب و توان آن را ندارد و بسیار بعید است که مقصود از این نیرو و قدرت قدرت فراگیری علم لغت باشد و به نظر نمی رسد که ملائکه در برابر

ص: 92

فراگیری علم لغت عاجز مانده باشند.

ثانیاً این که در این آیات برای مجاب ساختن و قانع نمودن ملائکه جمله ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ﴾ دیده می شود، و این تعبیر یعنی کلمه «عَرَضَهُمْ» در جائی بکار می رود که مرجع ضمیر صاحبان عقل باشند چون ضمیر «هُم» برای جمع عاقل است، و اگر مقصود از اسماء خود اسماء باشد باید «عَرَضَها» گفته شود زیرا در جمع غیر عاقل ضمیر مفرد مؤنث آورده می شود.

علاوه بر این که نیاز به اسماء و لغات برای فهمیدن و تفاهم انسان ها با یکدیگر است که توسط مکالمه و علم به معنای الفاظ با یکدیگر ارتباط فکری برقرار کنند و یکدیگر را از منویات خویش آگاه سازند اما ملائکه نیازی به آموزش لغات ندارند بلکه حقایق را مستقيما بدون وساطت مکالمه می توانند بفهمانند و بفهمند و در افکار و اعماق قلب انسان و سایر ارواح موجودات نفوذ نمایند.

بنابراین در پاسخ اعتراض ملائکه خداوند تمام حقایق موجودات را به آدم (علیه السلام) تعلیم داده است، و دلالت آیه بر این مقصود روشن است. آری ممکن است گفته شود که در این آیات جمله ﴿أنْبِئونِي بِأَسْمَاءِ هؤلاء﴾ آمده است و این جمله بوضوح دلالت دارد که مقصود از اسماء نام های موجودات است چون اسماء به مسمیات یعنی كلمة «هؤلاء» که «نامیده شده ها» است اضافه شده و جای این احتمال از بین می رود که مقصود از نام ها نامیده شده ها باشد.

اما در پاسخ این ایراد باید گفت: خود این آیه نیز دلیل دیگری است بر این که آن چه به ملائکه عرضه شده و ملائکه در مقابل آموختن آن اظهار عجز کرده اند همان است که با کلمه هؤلاء به آن ها اشاره شده و آن ها حقایق جهان هستی بوده اند نه اسم ها و نام ها، و اما

ص: 93

سؤالی که با جمله ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ﴾ بعمل آمده منظور پرسش از شرح خصوصیات و علامات اشیائی است که در معرض فهم و درک آنان قرار گرفته چون اسم از واژه «سم» به معنی علامت گرفته شده است.

مطلب دیگری که در این آیه مبارکه باید گفته شود این است که تعلیم اسماء مخصوص آدم نیست بلکه آدم به عنوان نمونه و مصداقی از خليفة الله باید دارای علم به حقائق و جمیع موجودات در عالم هستی باشد چون هنگامی که خدا به ملائکه فرمود من می خواهم در روی زمین خلیفه و جانشین قرار دهم اعتراض ملائکه آغاز شد و خلاصه پاسخ خداوند به اعتراض آنان این بود که خلیفه باید بتواند علم و آگاهی به تمام موجودات و حوادث مقدر شده را تحمل کند و ملائکه چنین قدرتی ندارند.

و نیز مقصود از قرار دادن خلیفه و جانشین قرار دادن در یک زمان نیست بلکه باید برای همیشه زمین خالی از خلیفة الله نباشد و لازمه مقام خلافت نسبت بهر خلیفة الله و در هر زمان این است که آگاه به تمام موجودات غیبی و شهودی باشد.

آری این مطلب بر این بستگی دارد که مقصود از خلافت جانشینی الهی در روی زمین باشد و مفسران در این باره اختلاف نظر دارند و بعضی برآنند که مقصود از خلافت جانشینی نسل منقرض شده انسان است و در نتیجه معنی آیه این است که خداوند خواسته تا بوسیله آدم و فرزندان وی بار دیگر نسل منقرض شده انسان را تجدید نماید و بجای آن ها انسان های دیگری خلق نماید چنان که در بعضی از روایات نیز این احتمال تایید شده است.

اما تحقیق این است که خلافت در آیه مبارکه همان خلافت

ص: 94

الهی است و خلافت از انسان های گذشته خلاف مفاد قرآن کریم است و اگر روایتی برخلاف قرآن باشد نمی توان آن را پذیرفت زیرا اولاً اگر مقصود از خلافت آفرینش انسان بجای موجودات قبلی باشد با ظاهر آیه سازش ندارد چون ظاهر آیه این است که سخن و گفتگو در مقام خلافت خدا است و این که این مقام به انسان داده شود یا به ملائکه از این جهت سخن از تعلیم آدم و آمادگی برای این مقام به میان می آید و اگر مقصود خلقت انسان بجای موجودات دیگر بود جا داشت که در آیه بجای ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاء﴾ گفته شود ﴿فَخَلَقَ آدم﴾.

و ثانیاً اگر اعتراض ملائکه در خلقت انسان از جهت فساد و سفك دماء بود تعلیم اسماء چه جواب قانع کننده یی می توانست برای آن سؤال باشد اگر فساد و تباهی با داشتن علم و دانش اعتراض را شدیدتر نکند لااقل ارتباطی به سؤال ندارد و جواب قانع کننده ای نمی تواند باشد.

و ثالثاً این که از سؤال اعتراض آمیز ملائكه ﴿أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فيها﴾ معلوم می شود که اعتراض آنان راجع به اصل جعل خلافت نبوده است چون اگر اعتراض راجع به اصل مسئله خلافت بود نباید گفته شود «اَتَجْعَلُ فيها» آیا در زمین قرار می دهی، بلکه باید گفته شود ﴿اَتَجْعَلُ مَنْ يُفْسِدُ وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ آیا کسی را می خواهی خلق کنی که فساد و خونریزی می کند.

بنابراین از کلمه «فيها» استفاده می شود که سؤال از خلقت و آفرینش خلیفه نبوده بلکه سؤال از قرار دادن خلیفه در روی زمین بوده و از این راه نتیجه گیری می شود که اراده الهی متوجه خلقت و آفرینش خلیفه نبوده بلکه اراده او متوجه اعطاء مقام خلافت به

ص: 95

انسان هایی بوده است که در روی زمین زندگی می کرده اند در این صورت احتمال مزبور از بین می رود و صرفاً همان احتمال گذشته که مطابق ظهور اوّلی جملات است باقی می ماند.

رابعاً اگر کسی صاحب مقام و قدرت و سلطنتی باشد و بگوید من می خواهم جانشین تعیین کنم ظهور اولی کلام او در این است که می خواهد جانشین برای خود تعیین کند و می خواهد شخصی را که مقام و موقعیت و نقش وی را ایفا کند برای خود انتخاب نماید.

چنانکه خلافت در این آیه مباركه ﴿انّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾ مطلق است و در جهت خاصی قرار نگرفته از آن استفاده می شود که خلافت در جهت خاصی نیست بلکه خلافت مطلقه است و باید انسان مظهر تام خداوند در روی زمین ،باشد و یکی از شئون این خلافت مطلق تشابه علمی خلیفه با مستخلف عنه است و همان طور که او از تمام آشکار و نهان آگاه است و همه چیزها را می داند خلیفه و جانشین الهی در روی زمین باید همه اشیاء را بداند

روایات تعلیم اسماء

در تأیید مطالب گذشته روایاتی نیز آمده است:

1- ﴿عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ أَهْدِي إِلَى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) دالجُوح (دانجوح) فِيهِ حَبُّ مُخْتَلِطٌ فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ يُلْقَى إِلَى عَلِيّ حَبَّةٌ وَ حَبَّةٌ وَ يَسْأَلُهُ أَيُّ شَئٍ هَذا وَ جَعَلَ عَلِيٌّ يُخبرُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ أَمَا إِنَّ جَبْرَئِيلَ اَخْبَرَنِي أَنَّ اللَّهَ عَلَّمَكَ إِسْمَ كُلِّ شَيْءٍ كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّها﴾ (بصائر الدرجات ص 418)

ترجمه: از محمد بن مسلم از ابی عبدالله (علیه السلام) نقل شده است

ص: 96

که فرمود ظرفی از حبوبات به رسول خدا هدیه شده بود و پیامبر دانه های مختلفی که در آن بود یک یک در مقابل علی (علیه السلام) می افکند و از آن حضرت (علیه السلام) سؤال می کرد که این چیست امیرمؤمنان نیز به او خبر می داد و بیان می کرد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمود جبرئیل به من خبر داده که خداوند نام هر چیز را به تو تعلیم داده همان طور که به آدم تمام اسماء را آموخته بود.

از این روایت استفاده می شود که تعلیم اسماء که از علوم غیبی محسوب می شود مخصوص آدم نیست بلکه امیرمؤمنان نیز از این علم برخوردار است و نظیر این روایت روایت دیگری است که در بصائر الدرجات ص 419 آمده است.

2 ﴿عَنْ مُحَمَّدِ الحلبي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) قَالَ: إِنَّ اللهَ مَثَّلَ لى اُمَّتى فى الطّينِ وَ عَلَّمَنِى أَسْمَائهُمْ كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّها﴾ (بصائر الدرجات ص 83)

از محمد حلبی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود خداوند صور امتان مرا در گل طینت آنان به من ارائه داده و اسماء آن ها را تعلیم نموده است همان طور که تمام اسماء را به آدم آموخت.

از این روایت نیز استفاده می شود که پیامبر خدا نیز دارای علم به اسماء است و این علم مخصوص آدم نیست بلکه آدم از باب این که نمونه ای از خلیفة الله است دارای چنین علمی می باشد و نظیر این روایت روایاتی است که در بصائر الدرجات ص 85 و 86 و 87 آمده است.

ص: 97

آیات شهادت بر اعمال

گروه سوم از آیات مثبت علم غیب، آیات شهادت بر اعمال است؛ از این آیات استفاده می شود علاوه بر خدا و ملائکه و اعضاء و جوارح، انسان هائی نیز مانند پیامبران و امامان شاهد و ناظر بر اعمال مردمند که از اعمال و نیات قلبی آنان آگاهند. این علم و و آگاهی اگر چه از سنخ شهادت و حضور است و از نظر مفهوم لغت در مقابل غیب قرار می گیرد ولی همان گونه که در آغاز بحث گفته شد منظور از علم غیب در این نوشتار کلیه علومی است که از طرق و اسباب غیرعادی به انسان برسد، قهراً این گونه آگاهی ها نیز از علوم غیرعادی و غیبی شمرده خواهد شد و آیاتی که متضمن شهادت براعمال است گروهی مربوط به خدا و ملائکه و اعضاء و جوارح و حتی پوست بدن انسان است که از موضوع بحث خارج است و موضوع بحث تنها حدود آگاهی پیامبر و امام از غیب می باشد از این نظر آیات مورد بحث را می توان به چند دسته تقسیم کرد، گروهی از این آیات مربوط به آگاهی پیامبر اسلام و گروهی مربوط به آگاهی پیامبران و دسته سوم مربوط به شهادت ائمه و پیشوایان دین بر اعمال است، و از پاره ای از آیات استفاده می شود که مقربان درگاه الهی شاهد و نظاره گر کتب اعمال می باشند.

معنی شهادت بر اعمال

قبل از آوردن آیات شهادت و رسیدگی به مفاد آن ها باید کلمه شهادت و شهود و آن چه مشتق از این واژه است روشن گردد تا معنی شهادت در قرآن و آیات مورد بحث به خوبی معلوم شود.

ص: 98

راغب در «مفردات القرآن» می گوید: شهود و شهادت حضور با مشاهده است به چشم یا به بصیرت و قلب، و گاهی در حضور تنها بکار می رود مانند ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾، و شهود در جائی که حضور تنها باشد استعمالش اولی است اما شهادت در جائی که حضور همراه مشاهده باشد بیشتر بکار می رود...

چنان که از کلام این لغوی محقق و ماهر در لغات قرآن استفاده می شود اصل معنای شهادت و شهود همان حضور است منتهی حضوری که همراه دیدن و مشاهده کردن باشد و پیدا است که علم و آگاهی وقتی از طریق حضور نزد مشهود صورت گیرد از تمام راه های علم قوی تر و یقینی تر است چنان که در آیه شریفه آمده است ﴿ثُمَّ لَتَرَوْنَها عَيْنَ الْيَقِينِ﴾ (سوره تکاثر آیه 7) سپس با چشم یقین آن را می بیند.

از این جا نتیجه می گیریم که در مواردی که شهود در حضور استعمال می شود اگر قرینه ای برخلاف نباشد حضور همراه مشاهده است مانند این آیات:

1- ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمَنِ إناثاً اَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ﴾ (سوره زخرف 43 آیه 19) و فرشتگان را که بندگان خدا هستند دختران خدا قرار دادند آیا در آفرینش ملائکه شاهد و ناظر بوده اند؟

2- ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلا خَلْقَ انْفُسِهِمْ﴾ (سوره کهف 18 آیه 51) من آنان را نه در هنگام آفرینش آسمان ها و زمین و نه هنگام خلقت خود آنان شاهد و ناظر قرار ندادم.

در این آیات چنان که می بینید شهادت به معنی حضور و مشاهده است و در مواردی که شهادت به معنای گواهی دادن می آید به همان عنایت مشاهده و حضور است که انسان تحمّل

ص: 99

شهادت را به مشاهده و یا علم قطعی انجام داده و همان مشاهده خویش را ادا می نماید، و در پاره ای از موارد که شهادت به معنای مطلق علم و اطلاع استعمال می شود به عنایت همان مشاهده است و از نظر این که در آن مورد علم و آگاهی بسیار عمیق و قاطع استعمال شده است.

كلمات لغویین در معنی شهادت

در کتاب تاج العروس (ج 2 ص 391) مطالبی دربارۀ کلمه شهادت نوشته که خلاصه آن از این قرار است: شهادت بنابر آن چه در کتاب «اللسان» و «الاساس» آمده عبارت از خبر قاطع است... و (شهده) یعنی حاضر گردید و شاهد بود و جمع شاهد شهود است، شهود بمعنی حضور نیز بکار رفته و در اصل مصدر بوده است و وقتی گفته می شود ﴿شَهدَ زَيْدٌ بکذا شَهادَةً﴾ یعنی زید شهادتی که در نزد او بود ادا کرد و اسْتَشْهَدَهُ یعنی درخواست شهادت نمود و جمله: ﴿اِسْتَشْهَدْتُ فُلاناً عَلى فلانٌ﴾ و جملهٔ ﴿اَشْهَدْتُ الرَّجُلَ عَلَى إِقْرَارالغَریم﴾ و جملۀ «اِسْتَشْهَدْتُهُ» به یک معنی باز می گردد و قول خدای متعال ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ﴾ يعنى «أَشْهِدُوا شاهِدَيْنِ»، و شاهد بنا به گفته ابن سیده آن عالمی است که آن چه داند بیان می کند، و شهید در بین اسماء خداوند بمعنی امین در شهادت است چنان که تکمله به آن تصریح نموده است، و گفته شده است که شهید در اسماء الهی به معنی کسی است که هیچ چیز از علم و دانش او غائب نیست و شهید بمعنی حاضر است و وزن فعیل برای مبالغه فاعل است پس در مورد مطلق علم عليم و در امور باطنی خبیر و در اموری که ظاهر است «شهید» گفته می شود، و

ص: 100

گاهی اضافه به این معنی معتبر است که در روز قیامت شهادت بر مخلوقات بدهد.

«شهید» در شرع اسلام کسی است که در راه خدا کشته می شود و دربارهٔ وجه نام گذاری او اختلاف شده است، بعضی برآنند که سبب آن حضور ملائکه رحمت در انتقال روح او به بهشت است و چنان که ابن انباری گفته است برای این است که خدا و ملائکه در بهشت نزد او حاضر و او شاهد و ناظر آن ها است و یا برای این جهت است که او به شهادت طلبیده است چنان که پیامبر نیز به شهادت طلبیده می شود و علیه کسانی که انبیاء خود را در این دنیا تکذیب می کردند شهادت می دهند چنان که خداوند می فرماید ﴿ لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ (گفتار جوهری در صحاح اللغة)

و نیز جوهری در صحاح اللغة (ج 2 ص 494) می نویسد: «شهادت بمعنی خبر قاطع است و به این امر شهادت می دهم یعنی قسم می خورم و مشاهده به معنی معاینه است، و شهد شهوداً یعنی در نزد آن حاضر گردید و شهود بمعنی حضور و در اصل مصدر بوده است و وقتی گفته می شود فلانی به این امر شهادت داد یعنی شهادتی که در نزد او بود ادا کرد و شهید بمعنی شاهد و جمع آن شهداء است و «امْرَأَةٌ مُشْهد» به زنی گفته می شود که شوهر او نزد وی حاضر شود و جمله «اسْتَشْهَدْتُ فُلاناً» یعنی درخواست کردم که او شاهد ،گردد و مَشْهَد محل حضور و گرد آمدن مردم است.

گفتار این منظور در لسان العرب

و نیز ابن منظور در لسان العرب (ج 2 ص 374) می نویسد:

ص: 101

شهید از اسماء الهی است، و ابواسحق گفته است: شهید در اسماء خدا بمعنی امین در شهادت است، و گفته شده است که شهید کسی است که هیچ چیز از علم او غائب نیست.

شهيد بمعنی حاضر و بمعنی مبالغه است و نسبت به مطلق علوم «علم» و در امور باطنی «خبیر» و نسبت به امور ظاهری «شهید» بکار می رود و گاهی اضافه براین اعتبار می شود که در روز قیامت بر مخلوقات شهادت دهد.

ابن سیده گفته است شاهد آن عالمی است که علم خود را بیان می کند چنان که قول خدای متعال ﴿شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ﴾ یعنی شهادت در بین شما شهادت دو نفر است و در این جا مضاف حذف شده و مضاف الیه به جای آن نشسته است... و مشاهده عبارت از معاینه است، و شهد شهوداً یعنی نزد آن حاضر گردید، و قوم شُهُود یعنی حُضور... ».

از بررسی این استعمالات که لغویین بیان کرده اند بدست می آید که ماده شهادت در چند مورد زیاد بکار می رود؛ در مورد حضور و مشاهده و گواهی دادن و در اطلاع و علم، ولی از تتبع موارد استعمال و تأمل بدست می آید که اصل و ریشه معنای شهادت همان حضور است از این نظر شهادت در موارد زیادی در مقابل غیب قرار گرفته و قرآن کریم نیز در موارد زیادی با تعبیر عالم الغيب والشهاده، شهادت را در مقابل غیب و به معنی حضور استعمال می کند.

چنان که در نهج البلاغه نیز در اوصاف متقین چنین بیان شده: ﴿إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَإِنْ غابَ لَمْ يُفْتَقَدْ﴾

ترجمه: اگر حاضر باشد شناخته نمی شود و اگر غائب گردد مورد پی جویی قرار نمی گیرد

ص: 102

و در اشعار عرب نیز چنین آمده است از این گونه استعمالات توان فهمید همچنان که راغب اصفهانی می گوید اصل شهادت به معنى حضور توأم با مشاهده و آگاهی و اطلاع است، و در هر مورد دیگری بکار رود به عنایت همین معنی است، بنابراین اگر در مورد گواهی دادن استعمال می شود برای این است که با آن حضور و مشاهدهٔ خود را ارائه می دهد و یا اگر در مورد خبر قاطع استعمال می شود بدین جهت است که خبر از جهت روشنی در حدی است که گویا در حضور مخبر و در مشاهدهٔ او قرار گرفته است و نیز اگر در مورد مقتول فی سبیل الله و در معرکه جنگ استعمال می شود از جهت حضور او نزد پروردگار و یا حضور ملائکه رحمت در وقت انتقال روح او به بهشت است و یا اگر در مورد دیدن بکار می رود از جهت حضور مرئی نزد رؤیت کننده است.

نکته ای که این معنی را تأیید می کند این است که «شَهِدَ» وقتی در معنی حضور بکار می رود بخودی خود متعدی می شود و احتیاج به حرف تعدیه ندارد مانند این آیه که می فرماید: ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾ (سوره بقره 2 آیه 185) اما در صورتی که در مورد حضور مجرد نیست بلکه عنایت زائدی در کار است مانند گواهی دادن باید بوسیله (علی) بکار رود.

آیات شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر اعمال

در آیات چندی پیامبر اسلام به عنوان شاهد و گواه بر اعمال معرفی شده است و لازمه گواهی، آگاهی و اطلاع بر اعمال بطور قطع و يقین است و قهراً این گونه آگاهی که از طریق وسائل و اسباب عادی فراهم نمی شود علم غیب شمرده می شود. و این آیات

ص: 103

به قرار ذیل است:

1- ﴿إِنَّا اَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً﴾ (سوره فتح 48 آیه 8)

ترجمه: همانا تو را فرستادیم در حالی که گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده هستی.

2- ﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَامِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَابِكَ عَلَى هؤلاء شَهيداً﴾ (سوره نساء آیه 41)

ترجمه: پس چگونه خواهد بود وقتی که از هر امتی گواهی آوریم و تو را گواه بر اینان آوریم.

3- ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا اَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً﴾ (سوره احزاب آیه 45)

ترجمه: ای پیامبر ما تو را فرستادیم در حالی که شاهد و بشارت دهنده و ترساننده ای.

4- ﴿اِنّا اَرْسَلْنَا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شَاهِداً عَلَيْكُمْ كَمَا اَرْسَلْنَا إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولاً﴾ (سوره مزمل آیه 158)

ترجمه: همانا فرستادیم به سوی تو پیامبری که شاهد بر شما است همان طور که به سوی فرعون پیامبری فرستادیم.

5- ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً﴾ (سوره بقره 2 آیه 143)

ترجمه: این چنین شما را امت وسط قرار دادیم تا آن که گواهان مردم باشید و پیامبر گواه برشما باشد.

6- ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَ سَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (سوره توبه 9 آیه 94)

ص: 104

ترجمه: هنگامی که به مدینه بازگشتید با عذرخواهی به سوی شما می آیند به آنان بگو عذر نیاورید هرگز گفتار شما را تصدیق نخواهیم کرد همانا خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته است و بزودى خداوند عمل شما را خواهد دید و همچنین پیامبر او سپس به سوی دانای غیب و شهادت باز می گردید سپس شما را بدانچه عمل می کردید آگاه خواهد نمود.

7- ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (سوره توبه 9 آیه 105)

ترجمه: بگو هر چه می خواهید انجام دهید بزودی خداوند و پیامبر او و مؤمنان کار شما را خواهند دید و بزودی به سوی عالم غیب و شهادت باز می گردید آن گاه خداوند شما را بدانچه عمل می کردید خبر خواهد داد.

توضیح و بیان آیات

آیات گذشته با توضیح و بیان کوتاهی می تواند بیانگر آگاهی پیامبر از اعمال مردم باشد و آن نوعی علم به غیب شمرده می شود. توضیح این که آیه شماره (2) صریحاً بیان می دارد که پیامبر (صلی اله علیه و اله) روز قیامت به عنوان شاهد و گواه در محکمه عدل الهی برانگیخته خواهد شد و از هر گروهی شاهدی از خود مردم آورده می شود و پیامبر نیز گواه بر آن شهداء است چنان که در آیه شماره (4) نیز این حقیقت بصورت واضح تری بیانش شده است، چون اگر دربارهٔ افرادی که در آیه شماره (2) با کلمه «هؤلاء» بدانها اشاره شده تردید آیه شماره (4) این تردید را با صراحتی که دارد برطرف

ص: 105

می سازد و روشن می کند که آن گروه همان گواهان بر مردمند چنان که فرموده است خداوند شما را امت وسط و رهروان صراط مستقیم قرار داده تا شاهدان بر مردم و پیامبر شاهد بر شما باشد.

در این صورت طبق مفاد اینگونه آیات، هر امتی گواه و شاهدی از خود دارد و پیامبر نیز شاهد بر شهداء خواهد بود و از نظر این که شهادت پیامبر درباره شهداء مستلزم آگاهی از اعمال و روحیات و ایمان و اخلاق آن ها است اینگونه آیات هم مقام شهادت براعمال را برای پیامبر اثبات می کند و هم نوعی علم غیب را زیرا آگاهی بر اعمال و افکار و نیات گروهی از مردم از راه عادی ممکن نیست و جز از راه علم غیب و وحی و تعلیم الهی نمی توان به آن دست یافت

لازمۀ گواهی دادن پیامبر بر اعمال

طبق تحقیق و تفسیری که از زبان اهل لغت در واژۀ شهادت به عمل آمد اصل و ریشه موارد مختلف شهادت به یک معنی که حضور و مشاهده است باز می گردد و حتی اگر در مورد اداء شهادت بکار می رود از نظر این است که گواهی دهنده همان حضور و مشاهدهٔ خود را ابراز می کند بنابراین آیات مورد بحث گرچه آن هائی که واژهٔ شهادت در آن ها است به معنی ادای شهادت و گواهی دادن بر اعمال است ولی گواهی دادن بر اعمال مستلزم حضور و لا اقل آگاهی قطعی بر اعمال می باشد و گرنه گواهی دادن بر آن صحیح نیست.

آگاهی در دنیا صورت می گیرد

بعد از این که طبق صریح آیات گذشته پیامبر از شهداء بر

ص: 106

اعمال در روز قیامت قلمداد شده و گفته شد که لازمه گواهی دادن آگاهی قطعی بر اعمال است جای این سؤال پیش می آید که آیا این آگاهی در دنیا برای پیامبر حاصل شده و یا پس از انقراض دنیا و بر پا شدن قیامت پیامبر طبق آگاهی که در همان وقت پیدا می کند به عنوان شاهد آورده می شود؟

در پاسخ این سؤال باید گفت: آگاهی پیامبر بر اعمال در همین دنیا صورت می گیرد زیرا اولاً مناسبت بیشتر با مقام شهادت و قضاء عدل الهی در این است که شاهد در وقت عمل حضور و آگاهی داشته و عمل را مشاهده کند و آن گاه همان شهود عینی خود را ابراز نماید نه آن که شخصی که در وقت عمل نبوده و آگاهی نداشته اندکی پیش از حکم و یا در همان وقت چیزی به او تعلیم داده شود و آن گاه برای شهادت آورده شود.

ثانیاً در آیه شماره (2) و (3) مقام شهادت به عنوان یک حالت و چگونگی برای مقام رسالت قرار داده شده همان طور که در آیه شماره (2) بشارت و انذار حالتی برای مقام رسالت آورده شده و ظاهر یا صريح اینگونه تعبیرات این است که حالت برای صاحب حال فعلی و صاحب حال در همان زمان دارای آن وصف می باشد و مقام شهادتی که مقارن رسالت و بشارت و انذار می تواند فعلیت داشته باشد همان تحمل شهادت و آگاهی حضوری نسبت به اعمال است، اما اداء شهادت فعلیتی در زمان رسالت و دنیا نخواهد داشت بنابراین معنی آیات شماره (2) و (3) این است که ای پیامبر ما تو را به سوی مردم فرستادیم در حالی که در همین دنیا شاهد و ناظر بر اعمال مردم می باشی همان طور که در همین دنیا بشارت دهنده و بیم دهنده هستی.

ص: 107

شهید بر شهداء و شهید بر امّت

یکی از پرسش ها دربارۀ مضمون آیاتی که پیامبر را شهید بر شهداء معرفی می کند این است که آیا شهید بودن پیامبر بر شهداء از نظر اعمالی است که از آن ها در رابطه با خودشان صرفاً انجام می گیرد درنتیجه معنی شهید بودن پیامبر بر شهداء این است که پیامبر صلاحیت آن ها را در مقام شهادت امضاء می کند؟ و یا شهید بودن پیامبر بر شهداء گواهی بر تمام اعمال آن ها است حتی نسبت به شهود و نظارتی که در کارهای دیگران دارند و یا در خصوص اعمالی است که در رابطه با شاهد بودن آنان انجام می گیرد، درنتیجه شهید بودن پیامبر بر شهداء مستلزم آگاهی پیامبر بر اعمال امت و چگونگی تحمل و اداء شهادت نیز می باشد؟

در برابر این سؤال می توان گفت چون شهادت بر امت در آیه مبارکه از آثار میانه رو بودن و عادل بودن آنان قرار گرفته معنی مناسب آن ادای شهادت است و معنی شهید بودن پیامبر بر آنان نیز که اثر دیگری از میانه رو بودن آنان است همان ادای وثاقت و صلاحیت آنان برای شهادت است و در ادای صلاحیت آنان برای شهادت لازم نیست که پیامبر بر حضور و نظارت آنان ناظر باشد بلکه تنها کافی است که بر سایر اعمالشان آگاهی داشته باشد؛ درنتیجه این آیه دلالت نمی کند که پیامبر بر اعمال تمام امت آگاهی دارد ولی ظهور پاره ای از آیات را در این باره نمی توان انکار کرد از جمله این آیه که می فرماید: ﴿اِنّا اَرْسَلْنَا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شَاهِداً عَلَيْكُمْ﴾ ما به سوی شما پیامبری که شاهد بر شما است فرستادیم؛ این خطاب در آیه مبارکه متوجه تمام امت در تمام زمان ها است و در این خطاب بطور

ص: 108

وضوح شهادت پیامبر بر اعمال امت بیان گردیده است.

علاوه بر این جهت آیه شماره (6 - 5) بطوری که توضیح داده می شود بیانگر این حقیقت است که خدا و پیامبر و پاره ای از مؤمنان اعمال را می بینند بنابراین این گونه آیات نیز این مطلب را روشن می سازد که پیامبر علاوه بر آگاهی از اعمال و نیات و خصوصیات شهداء به اعمال امت نیز آگاهی دارد.

و نیز بنابر آن چه مرحوم علامه طباطبائی در المیزان فرموده است آیاتی که درباره عیسی بن مریم وارد شده صریحاً بیان می دارد که آن حضرت فرموده است تا وقتی که من در دنیا بودم شاهد و ناظر بر اعمال امتم بودم وی در المیزان ( ج 1 ص 324) می فرماید این شهادت اگرچه در آخرت و در روز قیامت است ولی تحمل آن در دنیا انجام می گیرد چنان که خدای تعالی از زبان عیسی (علیه السلام) می فرماید: ﴿وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أنْتَ عَلى كُلّ شَيْء شَهِيدٌ﴾ (سوره مائده آیه 130) «خداوندا من مادامی که در بین آنان بودم برایشان شهید بودم و هنگامی که مرا به سوی خود بردی تو خود مرایشان را رقیب بودی و تو بر هر چیزی شاهدی»

خلاصه آیات شهادت

اشاره

بنابراین به طور خلاصه می توان گفت در آیات مورد بحث آیاتی که واژهٔ شهادت در آن ها بکار رفته تنها آیه شماره (2) و (5) راجع به ادای شهادت در روز قیامت است اما آیات دیگر مربوط به شهادت در دنیا است که در دنیا شهادت جز به معنی علم و آگاهی بر اعمال معنی دیگری ندارد چنان که در آیه شماره (1) می فرماید:

ص: 109

ای پیامبر ما تو را فرستادیم در حالی که شاهد و بشارت دهنده و بیم دهنده هستی و در آیه شماره (4) می فرماید: ما به سوی پیامبری که شاهد بر شما است فرستادیم همان طور که به سوی فرعون پیامبر فرستادیم.

و ظاهر تمام این عناوین و اوصاف در فعلیت یعنی وجود فعلی وصف برای موصوف است و احتمال این معنی که استناد صفت شهادت به پیامبر به لحاظ روز قیامت باشد خلاف ظاهر لفظ است و مقتضای ریشه کلمۀ شهادت همان حضور و آگاهی است که در آیات اختصاص به قیامت ندارد؛ پس در نتیجه باید گفت به مقتضای آیات مزبور علم و آگاهی پیامبر به اعمال امت ثابت و دلالت آیات در این زمینه قابل انکار نیست.

آیات دیدن اعمال

اما توضیح آیات شماره (6 - 5) که واژه رؤیت و دیدن در آن ها بکار رفته؛ آیه اول خطاب به منافقانی است که از جنگ و جهاد با کفار سر برتافته و در مدینه به توطئه هایی علیه پیامبر و مسلمانان دست زده بودند، قبل از آن که سپاه اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و اله) به مدینه باز گردند پیک پروردگار فرا رسید و به پیامبر (صلی الله علیه و اله) چنین گفت: هنگامی که به مدینه بازگردید منافقان به سوی شما می آیند و از راه عذرخواهی و پوزش طلبی وارد می شوند به آنان بگو: عذرخواهی نکنید هرگز شما را تصدیق نخواهیم کرد و خداوند از اخبار مربوط به شما ما را خبر داده و بزودی خدا و رسول او کار شما را مشاهده خواهند کرد آن گاه به جانب عالم غیب و شهادت باز می گردید.

و آیه دوم نیز خطاب به مؤمنان و یا همۀ مردم است هنگامی

ص: 110

که خداوند به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دستور می دهد از اموال مؤمنین زکات بگیر و ایشان را تزکیه نما و برایشان درود فرست که درود و طلب رحمت از ناحیه تو مایه تسکین خاطر ایشان است، بدنبال این خداوند می فرماید: و بگو: عمل کنید بزودی دستور خداوند و پیامبر و مؤمنان عمل شما را خواهند دید و بزودی به عالم غیب و شهادت باز می گردید پس شما را به آن چه انجام می دادید خبر خواهد داد.

در این دو آیه صریحاً می گوید پیامبر اعمال را می بیند همچنان که خدا اعمال را می بیند و دیدن عمل همان مشاهده و حضور نسبت به اعمال است و حتی اگر در این دو آیه با تعبیر «سَيَرَی الله» بزودی خدا می بیند آمده، دلیل بر این معنی نیست که عمل پس از چندی که واقع شد باقی مانده و خدا و رسول آن را می بینند زیرا هر عملی که واقع می شود در همان زمان وقوع در محضر حق تعالی و در مشاهده او قرار می گیرد و محال است که خدا آن را نبیند و هنگامی که نسبت به خدا چنین باشد نسبت به پیامبر نیز همین طور است چون پیامبر نیز در آیات مزبور به خدا عطف شده و سیاق آیات درباره هر دو یکنواخت است.

بنابراین اضافه شدن (س) در اول کلمه «یری» دلیل بر این نیست که بین زمان انجام عمل و زمان دیدن فاصله ای در کار است بلکه گویا از این جهت که هنوز خود عمل محقق نشده و بعداً به ظهور خواهد پیوست قهراً رؤیت و دیدن نیز باید نسبت به زمان آینده باشد زیرا رؤیت و دیدن بدون مرئی و شی دیدنی ممکن نیست.

از این نظر مرحوم علامه طباطبائی در توضیح و تفسیر جمله «سَيَرَى الله» در الميزان (ج 9 ص 381) می گوید ﴿وَ سَيَظْهَرُ عَمَلُكُمْ ظُهُورَ شُهُودٍ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى اللهِ الدّى يَعْلَمُ

ص: 111

الْغَيْبَ وَالشَّهَادَةَ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَيُخْبرُكُمْ بِحَقَائِقِ أَعْمَالِكُمْ﴾ بزودی عمل شما نزد خدا آشکار و به مشاهده خدا و رسول او می رسد سپس به سوی خداوندی که غیب و شهود را می داند در روز قیامت برمی گردید و خداوند شما را به حقائق اعمالتان آگاه می سازد و مقتضای اخباری هم که در این زمینه وارد شده این است که این رؤیت در دنیا تحقق می یابد و لازمه ی آن نیز آگاهی از اعمال از طريق غير متعارف و علم غیب می باشد.

دیدن خود اعمال نه نتائج آن

بعضی از مفسران در تفسیر آیات مزبور گفته اند مقصود از دیدن اعمال ظهور آثار و نتائج آن ها است بنابراین تفسیر آیات مزبور از ردیف آیات علم غیب خارج می شود زیرا ظهور آثار و نتائج در آینده تنها برای خدا و رسول و مؤمنان نیست بلکه همه مردم می توانند آن ها را مشاهده کنند.

اما این تفسیر اولاً مخالف ظهور آیات است زیرا این آیات خود اعمال را متعلق رؤیت قرار می دهد و ثانیاً این که دیدن نتائج اعمال اختصاصی به خدا و پیامبر و مؤمنان ندارد بلکه منافقان و کفار نیز نتائج و آثار اعمال خود را مشاهده خواهند کرد، و اگر سیاق این آیات صرفاً تهدید و یا تشویق به نتائج اعمال باشد بهتر این بود که بگوید خود شما نتائج اعمالتان را مشاهده خواهید کرد.

چنان که علامه طباطبائی در المیزان (ج 9 ص 399) پس از این که اشاره به این قول می کند می گوید: «اما ظهور اعمال با آثار و فوائد و مضرات آن و متبدل شدن به صورت های گوناگون و یا تصوّر آن با قیافه ها و زمان های مختلف اختصاص به گروه خاصّی ندارد و مشاهده

ص: 112

به جمعیت خاصی مربوط نمی شود، پس اگر مراد از دیدن مؤمنان ظهور آثار و نتائج باشد و به عبارت دیگر جلوه اعمال در لباس آثار و نتائج آن منظور باشد مشاهده اختصاص به گروه خاصی پیدا نمی کند چنان که به عمل گروه خاصی مربوط نمی شود پس چرا باید اعمال را مؤمنین ببینند ولی منافقان نبینند (چنان که آیه دوم متضمن آن است).

مشاهدهٔ ظاهر و باطن اعمال

نکته مهمی که در این آیات باقی می ماند این است که مشاهده پیامبر نسبت به اعمال امت تنها مشاهده ظاهر اعمال نیست بلکه مشاهده باطن و ظاهر اعمال است و این جهت دیگری در علم غیب است، پیامبر تمام جوانب اعمال و عمق آن ها را می نگرد چنان که خداوند حقیقت اعمال را با تمام ابعاد آن مشاهده می کند و استفاده این نکته تنها از ناحیۀ عطف پیامبر به خدا در آیات مزبور و از جهت وحدت سیاق نیست بلکه از نظر این است که به ضمیمه آیات شهادت دیدن پیامبر مقدمه برای شهادت در روز قیامت است و دیدنی که برای شهادت بر اعمال می باشد تنها ویژه ی ظاهر اعمال نیست بلکه باطن اعمال را هم شامل می شود. در این صورت مشاهده قهراً به باطن و ظاهر اعمال تعلق می گیرد، چنان که علامه بزرگوار در الميزان (ج 9 ص 400) در این باره چنین می گوید:

«و ثانیاً این که آنان به حقیقت اعمالشان در روز قیامت آگاهی داده می شوند و اما قبل از این تنها ظاهر آن را می بینند و ما در بحث های گذشته کراراً به این معنی توجه داده ایم...»

«بنابراین، معنی آیه این است: بگو ای محمد هرچه می خواهید از خوب و یا بد انجام دهید بزودی خداوند سبحان عمل

ص: 113

شما را مشاهده خواهد کرد و رسول و مؤمنان که شهدای اعمالند (نیز آن ها را) مشاهده خواهند کرد سپس به عالم غیب و شهادت در روز قیامت وارد می شوید و حقایق اعمال شما به شما نشان داده خواهد شد، و به عبارت دیگر آن چه از خیر و شر انجام بدهید حقیقت آن برای خداوندی که آگاه به غیب و شهود است و سپس برای رسول او و مؤمنان در دنیا سپس برای خود شما صاحبان اعمال در قیامت مرئی و مشهود است (و باطن و ظاهر اعمالتان را می نگرید)».

آگاهی امامان بر اعمال

از آیات کریمه قرآن استفاده می شود همان طور که پیامبر اسلام شاهد بر امت است امامان و پیشوایان دین نیز چنینند؛ این گونه آیات اگر چه صراحت دربارۀ ائمه ندارد ولی با درنظر گرفتن قرائن و شواهدی می توان بر آن ها تطبیق کرد. اینک قسمتی از این آیات:

1- ﴿وَ يَوْمَ نبْعَثُ مِنْ كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثم لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَروا﴾ (سوره نحل 16 آیه 84 )

ترجمه: و روزی که از هر امتی گواهی برانگیزیم سپس به کسانی که کافر شدند اجازه داده نخواهد شد.

2- ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ (سوره نحل 16 آیه 89)

ترجمه: و روزی که در هر امتی گواهی برایشان از خودشان برانگیزیم.

3- ﴿وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً﴾ (سوره بقره 2 آیه 143)

ترجمه: و این چنین شما را امت وسط قرار دادیم تا شهداء بر

ص: 114

مردم و پیامبر شاهد بر شما باشد.

4- ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فى هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شَهِداءَ عَلَى النَّاسِ﴾ (سوره حج 22 آیه 78)

ترجمه: او شما را از پیش، مسلمین نامید و در این زمان تا آن که پیامبر شاهد بر شما و شما شهداء بر مردم باشید.

5- ﴿وَ نَزَعْنَا مِنْ كُل أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنَاها تُوابُرْهانَكُمْ﴾ (سوره قصص 28 آیه 75)

ترجمه: و از میان هر امتی گواهی بیرون می آوریم پس می گوییم برهانتان را بیاورید.

6- ﴿فَكَيْفَ إِذا جِتْنَا مِنْ كُلّ أُمَّةٍ بِشَهيد﴾ (سوره نساء 4 آيه 41)

ترجمه: پس چگونه است وقتی که از هر امتی گواهی آوریم.

7- ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ (سوره توبه 9 آیه 105)

ترجمه: و بگو که عمل کنید پس بزودی خدا کار شما را می بیند و پیامبر او و مؤمنان و بزودی به عالم غیب و شهادت باز می گردید.

توضیح آیات

توضیح آیات فوق و استفاده شهادت ائمه و پیشوایان دین مبتنی بر چند مقدمه است مقدمه اول تکیه کردن بر معنی شهادت و تحفظ بر اساس و ریشه ای است که اهل لغت درباره آن نموده اند بنابراین معنی شهادت حتی در موردی که به معنی گواهی دادن

ص: 115

بکار رفته به معنی اظهار حضور و آگاهی بر اعمال می باشد حال وقتی که آیات گذشته را مورد مطالعه قرار می دهیم آیه شماره (1 و 2 و 5 و 6) اگر چه راجع به صحنه قیامت و روز جزا است و شهادت در مورد اداء بکار رفته ولی طبق تحقیق اهل لغت ادای شهادت همان اظهار حضور و آگاهی بر عمل است و حکایت می کند که شهداء کسانی هستند که در حال عمل حضور و آگاهی داشته اند، اما آیه شماره 3 و 4 کلمه شهادت در آن ها اختصاص به قیامت ندارد چنان که رؤیت و دیدن نیز در آیه 7 اختصاص به آخرت ندارد و ظاهر آن حضور در وقت عمل می باشد.

چگونگی شهادت

مقدمه دوم: همان طور که در شهادت پیامبر اسلام توضیح داده شد این شهادت آگاهی بر ظاهر و باطن اعمال است زیرا این شهادت مقدمه جزاء و پاداش در برابر اعمال است و ملاک جزاء و پاداش تنها حجم و صورت ظاهری اعمال نیست بلکه روح و باطن اعمال و چگونگی نیات نقش بیشتری در جزاء و پاداش دارد، چنان که قرآن کریم می فرماید: ﴿لا يُؤاخِذْ كُمُ اللهُ باللّغو في أَيْمَانِكُمْ وَلكِنْ يُؤَاخِدُكُمْ بمَا كَسَبَتْ قُلُوبِكُمْ﴾ (سوره بقره 2 آیه 225)

خداوند شما را با قسم های بیهوده مؤاخذه نمی کند بلکه شما را به آن چه دل هایتان کسب نموده مؤاخذه می کند. بنابراین لازمه این شهادت آگاهی به تمام جوانب اعمال می باشد نه تنها آگاهی به سطح ظاهری اعمال.

ص: 116

این شهداء از خود مردمند

مقدمه سوم: مقصود از شهدائی که به عنوان گواه بر هر امتی در روز قیامت آورده می شوند ملائکه و شهدای دیگر از قبیل اعضاء و جوارح و پوست بدن و آن چه که در رابطه با اعمال انسان قرار می گیرد از قبیل زمان و مکان و دین و کتاب نیستند بلکه به مقتضای ظاهر آیات مزبور انسان هایی هستند که به عنوان شاهد و گواه بر اعمال دیگران به فرمان الهی از هر امتی بپا می خیزند.

انبياء و دیگر شهداء بر اعمال

مقدمه چهارم: از آیات فوق استفاده می شود که غیر از انبیای الهی انسان های دیگری دارای مقام شهادتند زیرا آیه (3 و 4) تصریح می کند که این شهداء واسطه بین مردم و پیامبرند اینان شهداء بر مردم و پیامبر شاهد بر آن ها است بنابراین مسلماً اینان غیر از انبیاء هستند چنان که علامه طباطبائی در (المیزان ج 14 ص 339) ذیل آیه 84 از سوره نحل 16 می فرماید: الفاظ این آیه دلالتی ندارد بر این که مقصود از شهداء امتها شهادت پیامبران آنان باشد بلکه ممکن است مقصود از آن ها شهادت امام بر امت باشد چنان که آیات سوره بقره بر آن دلالت دارد و در این آیه ﴿وَجِئَ بالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدا﴾ شهدا در مقابل انبیاء قرار گرفته و به آن ها عطف شده اند (بنابراین که شهداء، در آیه به معنای گواهان باشند).

شهداء از مردم عادی نیستند

مقدمه پنجم: مقام شهادت براعمال مقام والایی است که

ص: 117

هر کس شایستگی آن را ندارد زیرا در آیه شماره (3) می فرماید شما را امت میانه رو قرار دادیم تا شهداء بر مردم باشید و پیامبر شهید بر شما باشد، بنابراین یکی از شرائط مقام شهادت اعتدال و میانه روی است و از این مطلب استفاده می شود که این شهادت توسط افرادی صورت می گیرد که خداوند آنان را امت وسط قرار داده است. در این زمینه به دو نکته باید توجه کرد نخست این که این «جعل» قرار دادن) جعل تکوینی است نه جعل تشریعی، زیرا این جعل متعلق به اشخاص و انسان هایی چند است و جعل تشریعی به اشخاص تعلق نمی گیرد و ظاهر نسبت جعل به خود انسان ها در صورتی که قرینه یی نباشد همان جعل تکوینی است والا نیاز به قرینه خواهد داشت.

نکته دوم این که امت وسط در آیه مطلق است و به مقتضای اطلاق میانه رو بودن در تمام ابعاد فکری و عملی و اخلاقی مراد است و با توجه به این دو نکته افرادی که در این آیه به عنوان امت وسط معرفی شده اند از لحاظ عملی و فکری صد در صد مصون و خالی از انحراف می باشند و جز معصومین افراد دیگر این چنین نمی توانند باشند و در احادیث پیرامون این آیه خواهد آمد که این امت وسط تنها امامان معصومین علیهم السلام می باشند.

و در آیه شماره 4 و آیه قبل از آن می فرماید: ﴿یا أَيُّهَا الدَّينَ آمَنُوا ارْكَعُوْا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جهادِهِ هُوَ اجْتَبيكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّيكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾ (سوره حج آیه 78)

ترجمه: ای گروهی که ایمان آوردید رکوع و سجود بجای

ص: 118

آورید و عبادت کنید پروردگارتان را و اعمال نیکو انجام دهید تا رستگار شوید و در راه خدا جهاد کنید او شما را برگزید و در دین بر شما حرجی قرار نداد روش پدر شما ابراهیم است او شما را از پیش مسلمان نامید تا آن که پیامبر گواه برشما و شما گواه بر مردم باشید.

از این آیه معلوم می شود این شهداء کسانی هستند که خدا آنان را برگزیده و از مقام تسلیم و اسلام واقعی برخوردار ساخته است زیرا پیامبر عظیم الشأنی مانند ابراهیم (علیه السلام) هرگز بیهوده و بدون رعایت واقعیت نام این گروه را مسلم نمی گذارد، علاوه بر این که مقصود از نام گذاری درخواستی است که ابراهیم (علیه السلام) از پروردگار عالم نموده و فرموده است ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةٌ لَكَ﴾ پروردگارا از ذریّه و فرزندان من امتی را تسلیم خود قرار ده.

ویژگی های این گونه شهداء

مقدمه ششم: ضمن این که در بحث گذشته معلوم شد که شهداء افراد عادی امت مسلمان نخواهند بود ویژگی های این گونه شهادت نیز تا حدی روشن شد:

نخست این که شهداء افراد خاصی هستند که از مقام والائی برخوردار می باشند. از جمله این که امت وسط بوده و از مقام عصمت برخوردار هستند و تسلیم همه جانبه در مقابل خدا بوده و خواسته یی جز رضای حق تعالی ندارند.

2- شهداء افراد برگزیده و خاص خدا هستند چنان که آیات گذشته از آن سخن می گفت.

3- این که شهداء واسطه میان پیامبر و مردم عادی هستند که قرآن کریم از آن مردم عادی در این آیه بکلمه «ناس» تعبیر

ص: 119

می کند: ﴿لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شهيداً...﴾

4- شهدا در ردیف انبیاء و صدیقین هستند چنان که قرآن کریم در این باره می فرماید: ﴿وَ جِئ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ﴾ (سورۀ زمر 39 آیه 69) پیامبران و شهداء آورده می شوند. ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلْئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً﴾ (سوره نساء آیه 69) کسانی که خدا و رسول را اطاعت کنند آنان با کسانی خواهند بود که خداوند به آنان نعمت داده از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان و اینان نیکو رفیقانی می باشند.

5- از هر امتی یک شهید از آنان برانگیخته می شود چنان که می فرماید: ﴿وَ يَوْمَ بَنْعَتُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً...﴾ روزی که از هر امتی شهیدی بر انگیزیم...

گفتاری از علامه طباطبائی

علامه طباطبائی دربارهٔ این که خطاب در آیه مبارکه ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُو شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ﴾ متوجه کیست و مقصود از این افرادی که شهدا هستند چه کسانی می باشند می گوید:

«مقصود از شهادت در آیه مبارکه این نیست که این امت دارای دینی کامل از جهت قوانین مربوط به جسم و جان است زیرا این معنی خلاف ظاهر شهادت ،است مقصود از این شهادت تحمّل حقایق اعمال در دنیا از جهت سعادت و شقاوت و رد و قبول و اطاعت و مخالفت و اداء آن در آخرت است... و معلوم است که این

ص: 120

کرامت نصیب همۀ امت نیست، زیرا این کرامت مخصوص اولیاء طاهرین است و اما افراد متوسط و عدول مؤمنین از چنین مقامی برخوردار نیستند تا چه رسد به افراد پست و طاغوت های امت و بزودی بحث آیه مباركه ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّینَ وَالصّديقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أولئِكَ رفيقاً﴾ (سورة النساء- آیه 68) خواهی دانست که کم ترین چیزی که شهدای اعمال به آنان متصف هستند این است که آنان تحت ولایت خدا و مشمول نعمت او و اصحاب صراط مستقیمند... پس مراد از این که این امت شهید بر مردمند این است که شهید در میان این امت است همان طور که قرآن وقتی می گوید: ما بنی اسرائیل را فضیلت و برتری دادیم یعنی در میان آنان صاحب فضیلت وجود دارد نه این که تمام آنان دارای فضیلت و برتری باشند، بنابراین نسبت دادن شهداء به امت از باب نسبت دادن چیزی است که مربوط به بعض امت است کل امت از باب این که آن بعض هم از امت محسوب می شود و مقصود از شهید بودن امت این است که در میان آنان کسی است که شاهد بر مردم است و پیامبر نیز شاهد بر او است» (الميزان ج 1 ص 334) .

نتیجه مقدمات

پس از روشن شدن مقدمات گذشته و توجه به این مطلب که شهید هر امت و یا شهید بر مردم در آیه مبارکه ﴿لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً﴾ خود پیامبر نیست بلکه انسان والائی از امت است، مخصوصاً با توجه به آوردن کلمه امت به عنوان مشهود علیه چنین به نظر می رسد که مقصود از این فرد امام معصوم

ص: 121

است و لااقل با توجه به شرائطی که برای شهید امت بیان گردیده امام معصوم شایسته ترین فرد برای تحمل اعمال امت و ادای شهادت در روز قیامت می باشد و او است که از نظر هدایت باطنی (که حقیقت دیگری از حقایق قرآن است) باید بر اعمال امت آگاه باشد و واسطه میان پیامبر و مردم قرار گیرد چنان که روایات وارده نیز این مطلب را تثبیت و تأیید می کند:

«عَنْ بَريدِ الْعِجْلى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرِ (علیه السلام) : قَوْلُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ قَالَ: نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوَسَطُ وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَجُهُ فِى اَرْضِهِ قلْتُ : قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا ارَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبيكُمْ﴾ قَالَ: إِيَّانَا عَنى وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ، وَلَمْ يَجْعَلِ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعالى فى الدّينِ «مِنْ حَرَجٍ» فَالْحَرَجُ اَشَدُّ مِنَ الضّيقِ «مِلَّةَ أَبِيكُمْ ابْراهِيمَ» إِيَّانَا عَلَى خَاصَّةً و «سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ» اللَّهُ سَمَّانَا مُسْلِمِينَ «مِنْ قَبْلُ» فِي الْكُتُبِ الَّتى مَضَتْ «وَ فِى هَذَا» الْقُرْآنِ ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ تَكُونُوا شَهَداءَ عَلَى النَّاسِ﴾ فَرَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) الشَّهيدُ عَ ليْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَن اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النّاس» (اصول کافی ج 1 ص 191)

ترجمه: از برید عجلی نقل شده است که گفت از امام باقر (علیه السلام) از معنی قول خدای تبارک و تعالی ﴿وَ كَذَلِكَ جعَلْنَاكُمْ...﴾ سؤال کردم فرمود: ما هستیم امت وسط و ما هستیم شهدای خدای تبارک و تعالی بر خلق و حجج او در زمین گفتم: معنی آیه مبارکه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...﴾ چیست؟ فرمود: مقصود از

ص: 122

آیه ما هستیم و ما برگزیدگان خدا هستیم و «خداوند تبارک و تعالی در دین حرجی قرار نداده» و حرج دشوارتر از ضیق است (این دین) «روش پدرتان ابراهیم است.» مقصود از ملة ابراهيم تنها ما هستیم و ما را خداوند از پیش در کتب گذشتگان و در این قرآن مسلم نامیده «تا رسول خدا شهید بر شما و شما شاهد بر مردم باشید» پس پیامبر خدا گواه بر ما است به آن چه بما تبلیغ نمود و ما نیز گواهان بر مردم هستیم...»

و نیز از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ آیه مبارکه ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً﴾ نقل شده که ما هستیم شهداء بر مردم نسبت به آن چه در نزد آن ها است از حلال و حرام (که بدان عمل می کنند) و آن چه از آن تضییع می کنند. (نورالثقلین ج 1 ص 112)

و نیز در تفسیر قمی آمده است که دربارۀ قول خدای متعال: ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ از امام صادق (علیه السلام) سؤال شده آن حضرت فرمود: برای هر زمان و امتی شهیدی مبعوث می شود و هر امت با امام خود برانگیخته می شوند (نقل از المیزان ج 14 ص 369).

بیان آیه شماره 7

از مطالب و مقدماتی که درباره بیان آیات شهادت گذشت و توضیحاتی که دربارۀ آیات دیدن اعمال توسط پیامبر اسلام داده شده می توان فهمید که مقصود از مؤمنان در آیه شماره (7) ﴿وَ قُل اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ...﴾ که نظاره گر اعمال مردم هستند و در ردیف خدا و پیامبر قرار داده شده اند هر کسی که مرتبه ای از ایمان را داشته باشد نیست، بلکه مؤمنینی هستند که در

ص: 123

درجه اول ایمان قرار می گیرند و طبق شواهدی که بیان شد مقصود از آنان ائمه و پیشوایان دین هستند که آنان نیز مانند خدا و پیامبر نظاره گر باطن و ظاهر اعمال می باشند و از این علم غیب برخوردارند.

چنان که از محمد بن مسلم نقل شده که از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم آیا اعمال بر پیامبر (صلی الله علیه و اله) عرضه می شود؟ فرمود: هیچ شک و تردیدی در آن نیست آیا این آیه ﴿اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ را نخوانده ای پس برای خداوند گواهانی در مخلوقات او است.

مرحوم علّامه طباطبائی پس از نقل این روایت در ذیل آیه مبارکه می گوید: در معنی روایت فوق روایات بسیار زیادی وارد شده و در اکثر آن ها این است که مقصود از «مؤمنون» در آیه مبارکه ائمه و پیشوایان دین می باشند. (الميزان ج 9 ص 406 ).

چنان که در امالی شیخ ( ص 263) از عمر بن اُذينه نقل شده است که گفت نزد امام صادق بودم و از معنی این آیه ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ سئوال کردم فرمود: مقصود ما هستیم.

و نیز از یعقوب بن شعيب نقل شده است که از امام صادق (علیه السلام) معنی آیه مبارکه ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى الله﴾ را سئوال کردم فرمود مؤمنون ائمه هستند. (نورالثقلین از کافی ج 2 ص 363)

آیات امامت باطنی و عصمت

از راه های دیگری که برای اثبات علم غیب درباره امام می توان برشمرد مسئلۀ عصمت و هدایت باطنی امام است لازمه عصمت همه جانبه در امام یعنی مصونیت داشتن در ناحیه گفتار و

ص: 124

رفتار و اندیشه ها، برخورداری از علم غیب است زیرا انسان با موازین عادی و ظاهری نمی تواند به همه واقعیت ها برسد و واقعیتها را آن طور که هست درک کند و خواه ناخواه دچار اشتباه می گردد و تنها آگاهی و بینش الهی است که می تواند انسان را برای همیشه از خطا و اشتباه حفظ کند.

چنان که لازمه رهبری و هدایت باطنی نیز علم و و آگاهی بر اعمال و افکار و نیات و مراتب ایمان و شرک باطنی است که این خود قسمتی از علم به غیب می باشد و تنها از ناحیه افاضه حقتعالی امکان پذیر است و در قرآن کریم آیاتی بچشم می خورد که امام را دارای مقام عصمت و هدایت باطنی معرفی می نماید؛ و قسمتی از آن ها در این زمینه آورده می شود:

1- ﴿وَ إِذابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاتِنَالُ عَهْدِى الظَّالِمینَ﴾ (سوره بقره 2 آیه 124)

ترجمه: هنگامی که ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود و آن ها را به اتمام رسانید فرمود همانا من تو را پیشوای مردم قرار دادم (ابراهیم) گفت: و از ذریّه من؟، فرمود عهد من به ستمکاران نمی رسد.

2- ﴿وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةٌ وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ (سوره انبیاء آیه 73)

ترجمه: و به او (ابراهیم) اسحق و یعقوب را به عنوان عطای زیادتر بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند و به ایشان انجام دادن خیرات و

ص: 125

برپایی نماز و دادن زکات را وحی نمودیم و آنان بندگی ما را بجا می آورند.

3- ﴿وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنَا لَمّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾ (سوره سجده 32 آيه 24)

ترجمه: و از ایشان پیشوایانی قرار دادیم که به دستور ما هدایت کنند چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند.

4- ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ (سوره اسراء 17 آیه 71)

ترجمه روزی که هر گروهی از مردم را توسط امامشان می خوانیم.

توضیح آیات امامت

از آیات گذشته استفاده می شود که امامت مقامی است رفیع و گران قدر و امام از خطا و امام از خطا و اشتباه و معصیت در مرحله گفتار و رفتار و اندیشه ها مصونیت دارد چنان که دارای مقام هدایت باطنی نیز می باشد و پیروان را در درجات هدایت رهبری می کند و به کمال می رساند و همان طور که بیان گردید لازمه این دو مقام آگاهی به تمام اعمال و افکار مردم و واقعیت اشیاء آن طور که هست می باشد.

هدایت باطنی

یکی از حقایقی که قرآن کریم و احادیث خاندان نبوت از آن سخن گفته اند هدایت باطنی و یا امامت و پیشوایی تکوینی است از نظر قرآن کریم امامت تکوینی مقام والایی است که بسیاری از پیامبران اولی العزم بدان رسیده اند و قطعاً پیامبر اسلام و پیشوایان معصوم ما از این مقام برخوردار بوده اند، البته استفاده این

ص: 126

حقیقت قرآنی پس از بیان چند نکته و یا چند مقدمه روشن خواهد شد:

حیات معنوی و روحانی

مقدمه اول: انسان ها علاوه بر حیات حیوانی و زندگی مادی از حیات و زندگی دیگری نیز می توانند برخوردار باشند، و با این که از نظر زندگی حیوانی مشترکند از نظر حیات معنوی و انسانی متفاوتند، بسیاری از آن ها از حیات روحانی و انسانی بی بهره و از این نظر مرده اند و آن ها نیز که از این مزیت برخوردارند در مراتب مختلفی قرار می گیرند چنان که آیاتی از قرآن کریم از این حیات معنوی و روحانی سخن می گوید:

1- ﴿اَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخارِج مِنْها﴾ (سوره انعام 6 آيه 122)

ترجمه: آیا آن کس که مرده بود و او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در پرتو آن در میان مردم راه برود مانند کسی است که در تاریکی ها است و هرگز از آن خارج نمی شود؟

منظور از حیات و موت در این آیه زندگی و مرگ معنوی و روحانی است و در پرتو این حیات نوری است که در جامعه قدم برمی دارد و راه و چاه خود را خوب تشخیص می دهد برخلاف آن کس که مرده است و از این نور بهره ای ندارد و در تاریکی ها غوطه ور است.

2 ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِدَّرسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ﴾ (سوره انفال 8 آيه 24)

ص: 127

ترجمه: ای گروهی که ایمان آورده اید خدا و رسول را آن گاه که شما را برای زنده کردن می خوانند اجابت کنید.

این آیه به مردمی که از نظر حیات حیوانی زنده هستند خطاب می کند و می گوید دعوت خدا و رسول را هنگامی که شما را به چیزی می خواند که شما را زنده کند بپذیرید. بنابراین معلوم می شود که پذیرفتن و عمل به دستورات پیامبر انسان را از حالت مردگی معنوی و روحانی نجات می دهد و به انسان حیات تازه یی می بخشد.

3- ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ (سوره نحل 16 - آيه 97)

ترجمه: کسی که عمل شایسته انجام دهد مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن باشد او را حیات و زندگانی پاکیزه ای می بخشیم.

در این آیه نیز به کسانی که زنده اند و توانایی کار شایسته دارند وعده می دهد که اگر با ایمان، عمل صالح انجام دهند خداوند حیات طیّبه یی به آنان خواهد داد در نتیجه معلوم می شود که حیات دیگری در انتظار انسان ها خواهد بود که از جهت مزایا و آثار با زندگی حیوانی متفاوت است و ای بسا از انسان ها که از آن بهره یی نداشته باشند و قرآن آنان را مرده قلمداد می کند و به آن ها نیز که از این موهبت برخوردارند نوید می دهد که اگر با ایمان عمل صالح انجام دهند به حیات تازه یی که مرحله بالا تر از حیات اوّل است نائل خواهند شد.

عوامل حیات معنوی

مقدمه دوم: بعد از آن که این حقیقت به وضوح از آیات

ص: 128

کریمه قرآن استفاده شد این سؤال پیش می آید که این حیات معنوی و روحانی که یکی از آثار آن روشنائی و نور است در اثر چه عواملی بوجود می آید؟

در پاسخ این سؤال می توان گفت همان گونه که از آیات گذشته استفاده شد ایمان توأم با عمل صالح یکی از این عوامل است، بار دیگر به این آیات باز می گردیدم «هر کس عمل شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن باشد به او حیات پاکیزه عطا می کنیم» در آیه دیگر پذیرش دعوت خدا و پیامبر عامل بوجود آمدن این حیات دیگر (که ما آن را حیات انسانی نام گذاری می کنیم) شمرده شده است.

عامل دیگر این حیات معنوی و روحانی علاوه بر هدایت و راهنمائی های ظاهری پیامبر و امام هدایت باطنی است که امر تکوینی خداوند توسط انسان های والایی به عنوان امام و پیشوا انجام می گیرد چنان که در آیه شماره (2) و (3) از آیات مورد بحث ابراهیم و اسحق و یعقوب را پیشوایانی شمرده است که به امر الهی هدایت می کنند و نور علم و معرفت را در قلوب مؤمنین می افزایند.

هدایت و امر تکوینی و تشریعی

مقدمه سوم: در توضیح این که هدایت به امر تکوینی الهی یکی از عوامل بوجود آمدن حیات معنوی آمدن حیات معنوی است باید گفت: خدای متعال دو گونه امر دارد یک نوع قانونی و تشریعی است که در شریعت و کتاب آسمانی دستور می دهد مسلمانان باید نماز بخوانند و روزه بگیرند و از این قبیل این گونه دستورها اساس قدرت و اراده و اختیاری است که خداوند به انسان داده است و انسان ها در برابر این فرمان ها مختلفند؛ بعضی اطاعت می کنند و امر و فرمان را اجرا

ص: 129

می نمایند و بعض دیگر از قدرت و اختیار خود سوء استفاده می کنند و در برابر فرمان سرپیچی می کنند بنابراین این گاهی در عمل و جهان خارج پیاده می شود و گاهی صورت عمل بخود نمی گیرد.

نوع دیگر از اوامر خداوندی اوامر تکوینی است، در مقابل این گونه دستورها از جانب خداوند هیچ گونه قدرت و اختیاری برای مخالفت در کار نیست. و آن چه مورد امر خداوند واقع شود محقق می شود؛ قرآن کریم موارد زیادی از این نوع امر سخن به میان آورده و دربارۀ خصوصیات آن سخن گفته است.

در یک جا می فرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (سوره یس 36 - آیه 82) جز این نیست که امر او زمانی که چیزی را بخواهد این است که بگوید باش پس خواهد بود.

در جای دیگر می فرماید: ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلا وَاحِدَةً كَلَمْحٍ بالْبَصَرِ﴾ (سوره قمر 54 - آیه 109) امر ما جزیکی بیش نیست مانند چشم بهم زدنی .

مقام امامت پس از صبر ویقین به آیات الهی

مقدمه چهارم: بعد از این که در مقدمه سوم انواع هدایت و امر روشن شد این سؤال پیش می آید که: در آیات شماره (2) و (3) ابراهیم و اسحق و یعقوب از افرادی شمرده شده اند که به امر الهی مردم را هدایت می کنند که مقصود از این امر چه امری است آیا امر قانونی و دینی است و یا امر تکوینی است؟ و این هدایت چه هدایتی است آیا هدایت تکوینی است یا تشریعی زیرا پس از این که نمونه هایی از نوع امر تکوینی و هدایت تکوینی در قرآن به چشم

ص: 130

می خورد قهراً این تردید پیش می آید و رفع این ابهام برای این بحث نتیجه بخش خواهد بود.

در پاسخ این سؤال می توان گفت: مقصود از این امر امر تکوینی الهی است زیرا در این آیات می گوید مقام امامت و هدایت به امر را وقتی به آنان دادیم که صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند، این آیات حکایت می کند که مقام هدایت به امر الهی مقامی است که با جعل الهی تحقق می پذیرد و پس از آن که آزمایش هایی صورت گیرد و صبر و تحمل در مورد آن ها بعمل آید این جا است که شخص مورد آزمایش به مرحلهٔ یقین می رسد آن مرحله که قرآن دربارۀ آن می گوید ﴿کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ (سوره تکاثر 102 - آیه 6) این چنین نیست اگر شما علم یقین می داشتید همانا جهنم را می دیدید.

بنابراین رسیدن به مرحله یقین و صبر و تحمل در مقابل آزمایش ها و سپس رسیدن به مقام امامت در دستور هدایتی که در آیات وارد شده دخالت دارد چنان که در آیه شماره (1) می فرماید: هنگامی که ما ابراهیم را به کلماتی امتحان کردیم و او آن ها را به پایان رسانید مقام امامت را به او عطا کردیم و مقصود از این کلمات حقایق و وقایعی است که ابراهیم با آن ها آزمایش شد نه این که مقصود الفاظ و لغات باشد، زیرا آن چه مناسب مقام رهبری است آزمایش هایی است که توانایی روحی و کمالات معنوی او را به ثبوت برساند و آزمایش با الفاظ و لغات چندان مناسبتی با این جهت ندارد.

ثانیاً این که اگر مقصود از کلمات الفاظ بود باید ضمیری که مناسب با غیر ذوی العقول است به کلمات برگردد با این که در آیه ضمیر «هن» که مربوط به صاحبان عقل است به کلمات برگشته

ص: 131

است.

ثالثاً این که در آیات دیگر صبر و شکیبائی را دخیل در مقام امامت دانسته و اگر آزمایش به الفاظ بود آن چه در آزمایش الفاظ لازم است و موفقیّت می آورد علم و دانش نسبت به مفاد الفاظ است و صبر و تحمل تناسبی با آن ندارد.

و تعبير كلمات در مورد غیر الفاظ قرآن مجید آمده است چنان که قرآن مجید در مورد عیسی بن مریم «كلمة» بکار می برد و می گوید: ﴿وَ كَلِمَةِ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ بْنُ مَرْيَمَ﴾ (سوره آل عمران- آیه 45).

در این صورت نمی تواند مقصود از امر در آیه، امر قانونی و دینی باشد زیرا برای امر تشریعی به هدایت نیازی به مقدمات فوق نیست بلکه به حسب دستورات کل شریعت تمام مردم موظفند که در هدایت مردم سعی کنند و یکدیگر را سفارش به حق نمایند، چنان که در هدایت و راهنمائی ظاهری نیازی به مراحل فوق نیست و انسان در هر مرحله ای که هست می تواند هادی و راهنمای مردم باشد.

قرآن کریم در این آیه مبارکه: ﴿فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّين وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرونَ﴾ (سوره توبه 9 - آیه 123) تمام مردم را مخاطب قرار می دهد و اکیداً دستور می دهد که باید از هر گروه دسته ای بروند و دانش دین را فرا گیرند آن گاه به سوی قوم خود بازگشته و آن ها را هدایت و انذار کنند؛ برای این دستور هرگز مقام امامت و صبر و یقین را شرط نمی کند بنابراین معلوم می شود که امر و هدایت در آیات مورد بحث از نوع هدایت ظاهری و امر تشریعی نیست بلکه از نوع دوم امر و هدایت است.

ص: 132

هدایت باطنی و لازمه آن

مقدمۀ پنجم: بعد از روشن شدن این که مقصود از هدایت به امر پروردگار در آیات شماره (2) و (3) هدایت باطنی و تکوینی است باید دانست که هدایت باطنی خواه ناخواه موجب انقلاب درونی انسان و شکل گرفتن ساختمان روحی و درونی انسان به صورت جدید و یا تکامل و ترقی معنوی و روحی انسان است. هدایت باطنی و تکوینی همان نوع هدایتی است که قرآن کریم آن را در یک آیه به خدا نسبت می دهد و از پیامبر سلب می کند و در این باره می گوید: ﴿إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ﴾ (سوره قصص 28 آیه 56) ای پیامبر تو هر که را دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی بلکه خدا است که هر که را بخواهد هدایت کند با این که کار پیامبر (صلی الله علیه و آله) هدایت مردم است و در آیه دیگر می فرماید: ﴿وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (سوره شوری 42 آیه 52) همانا تو به راه راست هدایت می کنی.

روشن است که مقصود از نفی هدایت به دست پیامبر نسبت به تمام کسانی که وی دوست دارد و هدایت به مشیت الهی در آیه اول همان استقلال در هدایت باطنی و تکوینی است که هیچ گاه تخلف ندارد و با آن هدایت حتماً مهتدی تحت تأثیر واقع می شود، برخلاف هدایت و راهنمائی ظاهری و وعظ و ارشاد و نصیحت که ممکن است در طرف مقابل اثر بگذارد و ممکن است تأثیری در وی نداشته باشد.

در هدایت باطنی وقتی که امام به دستور خداوند نوری در قلب شخصی ایجاد می کند و ایمان و معرفت روحی و قلبی به او

ص: 133

می دهد امام در حقیقت واسطه فیض معنوی الهی است و در وقتی که از طریق باطن و ملکوت این عالم متصدی این گونه هدایت می شود به تمام شرائط و زمینه ای که در آن این هدایت صورت می گیرد آگاه است و به درجه ایمان و معرفت و اثر اعمال اشخاص به خوبی واقف است و این آگاهی جز از طریق غیرعادی به دست نخواهد آمد.

چنان که در برخی از روایات ذیل این آیه مبارکه ﴿فآمِنُوا باللهِ وَ رَسُولِهِ وَالنُّورِ الدَّى اَنْزَلْنَا﴾ (سوره تغابن 64 آیه 8) ضمن توضیح این آیه این مضمون آمده است: ﴿وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ انْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ﴾ (تفسير برهان ج 4 ص 342) به خدا سوگند ای ابا خالد همانا نور امام در دل های مؤمنان از نور خورشید روشن تر است.

امامان و هادیان باطنی

بعد از روشن شدن معنای هدایت باطنی و لازمه آن باید دید از نظر قرآن کریم چه کسانی از این مقام برخوردارند و آیا پیامبر و ائمه از این مقام برخوردارند یا نه؟ اگر پیامبر و امام نیز دارای چنین مقامی باشند قهراً لازمه آن آگاهی به نوعی از غیب است.

در پاسخ این سؤال باید گفت آن چه از آیه شماره (1) تا (3) بر می آید این است که پیامبرانی چون ابراهیم و یعقوب و اسحاق از این مقام برخوردار بوده اند چون در این آیات این افراد به عنوان پیشوایانی یاد شده اند که به امر خدا هدایت می کنند و بطوری که توضیح داده شد این مقام یعنی امامت و هدایت به امر الهی پس از آزمایش و صبر و رسیدن به مقام یقین به آیات الهی به آنان داده شده و این شرائط متناسب با مقام امامت باطنی است؛ چنان که در آیه شماره

ص: 134

(1) نیز قرائن و شواهدی وجود دارد که اثبات می کند مقصود از مقام امامتی که در دوران کهولت و پیری به ابراهیم (علیه السلام) داده شده همان مقام امامت باطنی است زیرا امامت ظاهری و راهنمایی مردم مسئله یی بوده که آن حضرت از همان سنین جوانی دارا بوده است قرآن در این باره پس از آن که محاجه ها و رهنمودهای او رانسبت به قوم خویش بیان می کند و داستان مبارزه عملی او را با بت پرستی و شکستن بت ها یادآور می شود از زبان قوم او چنین نقل می کند ﴿قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ﴾ (سوره انبیاء 21 آیه 59 - 60)

ترجمه: گفتند چه کس این (کار) را نسبت به خدایان ما انجام داد بدرستی که او در ضلالت آشکار است گفتند شنیدیم جوانی را به نام ابراهیم که در باره بت ها سخن می گفت.

از این آیه و نظائر آن بخوبی روشن می شود که ابراهیم کار هدایت و رهبری را از همان سنین جوانی آغاز کرده بود در عین حال در آیه مورد بحث می گوید: ﴿وَإِذابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتِ فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماً﴾ هنگامی که پروردگارش ابراهیم را به کلماتی آزمایش نمود و او آن ها را به پایان رسانید فرمود من تو را پیشوای مردم قرار می دهم.

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر الميزان (ج 1 ص 273) این آیه مبارکه را به امامت باطنی و هدایت تکوینی تفسیر کرده می گوید: «قرآن کریم در هر مورد که در صدد شرح و تفسیر امامت برآمده سخن از هدایت به میان آورده سپس هدایت را به امرالهی مقید نموده است در نتیجه معلوم می شود که امامت هر هدایتی نیست بلکه هدایت به امر پروردگار است چنان که در قصص

ص: 135

ابراهیم (علیه السلام) می گوید: ﴿وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاق وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صالِحِينَ وَ جَعَلْنَاهُ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ (سوره انبیاء آیه 73) و نیز فرموده است: ﴿وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾ (سوره سجده - آية 24).

در این آیات بیان گردیده است که امامت هرگونه هدایتی نیست بلکه هدایتی است که به امر الهی واقع می شود و حقیقت این امر چیزی است که این آیه: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الدَّى ِبيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْئ﴾ (سوره یس آیه 83) بیان گر آن است در این آیه فرموده است: همانا امر او زمانی که چیزی را بخواهد این است که بگوید باش پس باشد پس منزه است آن کسی که ملکوت هر چیز به دست اوست و در آیه دیگر باز در بیان این امر فرموده است: ﴿وَ ما أَمْرُنَا إِلا َواحِدَةً كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ﴾ (سوره قمر آيه 50) امر ما جزیکی بیش نیست آن هم مانند چشم بهم زدنی.

سپس مرحوم علامه می فرماید: بزودی بیان خواهیم نمود که امر الهی و آن چه در آیه اول به نام ملکوت نامیده شده وجهه دیگری برای آفرینش است که با آن وجهه در برابر خداوند سبحان قرار می گیرد و آن وجهه از قیود و وابستگی های زمان و مکان منزه است و از تغییر و تبدیل خالی می باشد و مراد از کلمه «کن» همان است.

و باز پس از توضیح کوتاهی درباره امر تکوینی فرموده است: بطور اجمال امام کسی است که با امر ملکوتی که همراه دارد هدایت می کند پس کند، پس امامت باطنی نوعی از ولایت بر مردم در اعمال آن ها است و هدایت آنان رسانیدن به مقصد به امر الهی است نه این که مقصود از امامت صرفاً راهنمائی باشد که پیامبر نیز می تواند انجام دهد

ص: 136

بلکه هر مؤمنی با نصیحت و موعظه نیکو نقش هدایت الی الله را ایفا می کند.

وی پس از دو صفحه وقتی مطالب مستفاد آیه را بطور فهرست بیان می کند می گوید: پنجم این که اعمال مردم از علم امام پنهان نیست، و سپس روایاتی را در تأیید گفتار خود می آورد که از جمله آن ها این حدیث است:

﴿فِي الكافي عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ اتَّخَذَ إبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَإِنَّ اللهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً، وَإِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً وَإِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَليلاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ قَالَ: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاس إماماً» ﴾

ترجمه: در کافی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که خدای عزوجل ابراهیم را پیش آن که نبی قرار دهد بنده خود قرار داد، و پیش از آن که رسول قرار دهد وی را نبی قرار داد و پیش از آن که دوست خود قرار دهد مقام رسالت به او داد و پیش از آن که مقام امامت بدو اعطا نماید او را خلیل و دوست خالص خود نمود و وقتی که همه چیزها در او جمع شد فرمود من اکنون تو را امام قرار می دهم.

بنابراین از این حدیث و نظائر آن معلوم می شود که مقام امامت در این آیه مقام رهبری و هدایت ظاهری نیست زیرا آن مقام با رسیدن به مقام رسالت و پیامبری تحقق پیدا می کند و مقامی دیگر غیر از آن نخواهد بود؛ با این که از آیه و حدیث بر می آید که مقام امامت بعد از مقام رسالت و مرتبه ای فوق مرتبه رسالت بوده است.

ص: 137

امامت باطنی پیامبر و پیشوایان معصوم

در آیات مورد بحث در زمینهٔ امامت باطنی آن چه مطرح گردیده درباره پیامبرانی چون ابراهیم و اسحق و یعقوب بود ولی از برخی از همین آیات استفاده می شود که این مقام برای پیامبر و امامان معصومین علیهم السلام نیز ثابت است؛ در همان آیه یی که اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم علیه السلام را متضمن است وی از خداوند سؤال می کند: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتی» یعنی برخی از ذریّه ام را نیز مشمول این موهبت قرار داده در پاسخ گفته می شود ﴿لا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمینَ﴾ ترجمه: عهد من به ظالمان نمی رسد. از این آیه کریمه استفاده می شود که به برخی از ذریه ی ابراهیم که ظالم هم نباشند این مقام داده شده است.

از سویی چنان که در آیه دیگر آمده حضرت ابراهیم علیه السلام در دعای خویش می گوید ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْن لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أمَّةً مُسْلِمَةٌ لَكَ﴾ (سوره بقره 2 آیه 122) ترجمه: پروردگارا ما را تسلیم گران خودت و از ذریه ی ما نیز امتی را تسلیم گر خود قرار ده و در آیه دیگر می خوانیم: ﴿مِلَّةَ آبیكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّيكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ...﴾ ترجمه: (این دین) ملّت پدرتان ابراهیم است او است که شما را از پیش مسلم نام نهاد و در حدیثی که قبلاً با سند صحیح یادآوری شد این افراد که ابراهیم علیه السلام آنان را از ذریه خویش مسلم نام نهاده و از آنان تعبیر به «امّت مسلم» کرده است پیامبر و امامان معصومين عليهم السلام می باشند در این صورت قدر متیقن از ذریّه یی که مقام امامت به آنان داده می شود پیامبر و امامان معصومین علیهم السلام می باشند، بدین ترتیب آنان نیز دارای مقام

ص: 138

هدایت باطنی خواهند بود.

در نتیجه می توان گفت آیه مذکور بیانگر همان امامت باطنی درباره پیامبر و امامان معصومین علیهم السلام که مصداق روشن ذریّه ابراهیم می باشند نیز هست و لازمه آن حکومت و سلطنت بر قلوب و افکار مردم و در نتیجه علم و آگاهی آنان (در یک سطح گسترده یی) از غیب می باشد.

همچنان که به مناسبت این آیه ﴿فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَالنُّور الدَّى اَنْزَلْنَا﴾ این حدیث مطابق روایت ابوخالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است:

﴿النُّورُ - وَاللهِ نُورُ الاَئمَةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ هُمْ وَاللهِ نُورُ اللهِ الَّذى أَنْزَلَ وَهُمْ وَاللهِ نُورُ اللهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ في الْأَرْضِ وَاللهِ يا اَبا خَالِدٍ لَنُورُ الاِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ انوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضيئَةِ بِالنَّهارِ، وَ هُمْ وَاللهِ يُنوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلَمُ قُلُوبَهُمْ، وَاللَّهِ يَا أَبَا خَالِدِ لا يُحِبُّنا عَبْدٌ وَ يَتَوَلانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللهُ قَلْبَهُ، وَلَا يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلَّمَ لَنَا وَ تَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذا كانَ سِلْماً لَنَا سَلَمَهُ اللهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَع يَوْمِ الْقِيَامَةِ الأكْبَرِ﴾ (اصول کافی باب ان الائمة (علیه السلام) نورالله عزوجل ح-4) ترجمه: به خدا سوگند مقصود از نور در آیه مبارکه ﴿وَ النُّور الَّذى أنْزَلْنَا﴾ پیشوایان از خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) تا روز قیامت می باشند، به خدا قسم ایشانند نور خدایی که فرود آورده است، و به خدا سوگند آنان نور خدا در آسمان ها و در زمینند، به خدا قسم ای ابا خالد نور امام در قلوب مؤمنان از نور خورشید در روز روشن تر است به خدا قسم آن ها هستند که دل های مؤمنان را نورانی می کنند و خداوند نور آنان را از هر کس که بخواهد پنهان می کند و دل هایشان تاریک

ص: 139

می شود، به خدا سوگند ای ابا خالد هیچ بنده یی ولایت ما را نمی پذیرد مگر وقتی که خداوند قلب او را پاک نموده باشد و خداوند قلب بنده ای را پاک نمی کند مگر در وقتی که تسلیم ما باشد، پس هر کس که در برابر ما سلم باشد خداوند او را از حساب سخت سالم و از فزع اکبر در روز قیامت ایمن می دارد.

بنابراین آیه ﴿وَ النُّورِ الَّذی انزلنا﴾ نیز از آیاتی است که به ضمیمه حدیث فوق و نظائر آن دلالت بر هدایت باطنی امام می کند.

عصمت و آگاهی از غیب

یکی از خصوصیات امامت در قرآن (امامتی که طبق آیه شماره (1) از طرف خدا جعل می شود و طبق آیات شماره (1) و (2) و (3) پس از آزمایش ها وصبر و تحمل به انسان داده می شود) خصوصیت عصمت است و عصمت (یعنی مصونیت همه جانبه در ناحیه رفتار و گفتار و اندیشه ها) مستلزم علم و آگاهی غیبی است یعنی باید آگاهی خاصی از جانب خداوند داشته باشد که هیچ وقت دچار اشتباه و لغزش و خطا نشود و گرنه انسان با علم و آگاهی عادی و متعارف خواه ناخواه دچار اشتباه می شود.

البته استفاده مقام عصمت از آیات مورد بحث از دو راه احتمالاً می تواند تعقیب شود:

1- صراحت آیه شماره (1) که مقام امامت را مقام عهد و پیمان الهی می شمارد و می گوید مقام عهد به ظالمان و ستمگران نمی رسد.

در بیان این استدلال مرحوم علامه طباطبائی از یکی از اساتید خود نقل می کند که کند که وی دلالت جمله ﴿لا يَنَالُ عَهْدِى

ص: 140

الظَّالِمینَ﴾ را در آیه مبارکه بر عصمت این گونه بیان می کند مردم از نظر یک تقسیم عقلی به چهار گروه تقسیم می شوند، دسته اول کسانی که در تمام طول عمر ظالم و معصیت کارند، دسته دوم کسانی که در طول عمر هیچ گاه ظلم و گناه مرتکب نمی شوند، دسته سوم کسانی که در اوائل عمرشان ظالم و معصیت کارند ولی در آینده تو به کنند و گناه و نافرمانی را کنار می گذارند، دسته چهارم افرادی که در اوائل عمر افراد عادل و متقی هستند ولی پس از چندی دست به گناه و ظلم می زنند.

آن گاه می گوید ابراهیم (علیه السلام) در این آیات از خداوند خواسته است که فرزندان او را امام مردم قرار دهد؛ وقتی درباره این درخواست ابراهیم مطالعه می کنیم و از خود سؤال می کنیم که ابراهیم برای چه نوعی از فرزندان خود درخواست امامت نموده در پاسخ، هیچ گونه تردیدی نداریم که ابراهیم (علیه السلام) هرگز دربارۀ کسی که در تمام طول عمر خود گناهکار و معصیت کار است و یا کسی که پس از چندی دست به نافرمانی و معصیت خدا زده باشد درخواست امامت نمی کند، بنابراین در زمینه درخواست ابراهیم دو گروه دیگر بیشتر باقی نمی ماند؛ یک دسته افرادی که در تمام عمر گناهی مرتکب نشده اند، دسته دیگر افرادی که تنها در بخشی از اوائل عمر خود گناهکار بوده سپس توبه کرده اند و از این دو خداوند گروه دوم را ردّ کرده و فرموده است این ها به مقام امامت نخواهند رسید، تنها گروه اول را که در تمام عمر بی گناهند برای امامت پذیرفته است، در این صورت طبق این آیه امام در طول عمر خود نباید گناهی از او سرزند، اما این عصمت تنها در ناحیه گناه و معصیت است مصونیت از اشتباه را در ناحیه اعمال در برنمی گیرد، چنان که عصمت اندیشه را

ص: 141

نیز اثبات نمی کند.

2- راه دوم اثبات عصمت در آیه مبارکه اقتضای مقام امامت است، امام در تمام جهات امام و رهبر و پیشوا است و باید از گفتار و رفتار و افکار او پیروی شود و این مقام وقتی شایسته است که رهبر از هر جهت حتی از جهت اشتباه نیز مصونیّت داشته باشد و گرنه باید خود او راهنمائی و هدایت شود. قرآن کریم در این باره می فرماید: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهدّى الّا اَنْ يُهْدى﴾ (سوره يونس آیه 35) آیا آن کس به سوی حق راهنمایی کند سزاوارتر است که پیروی شود یا آن کس که هدایت نمی کند مگر این که هدایت شود بنابراین، امام باید از هر جهت مهتدی باشد و لازمه مهتدی بودن همه جانبه دارا بودن علم و احاطه غیبی است که انسان در سایه آن بتواند حتی از اشتباه نیز مصون باشد از این رو در یکی از آن آیات کریمه چنین می خوانیم: ﴿وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾ (سوره انبياء - 73) ما بجا آوردن خیرات و برگزیده افعال را به آنان وحی نمودیم و با وحی ما آنان کارهای شایسته را انجام می دهند.

این آیه دلالت می کند که در هر کار آن چه خیر و شایسته است به امام وحی می شود و وحی همان ادراک مرموز و نامرئی است که از غير طرق حواس ظاهری و وسائل تعلیم و آموزش های عادی برای انسان پیش می آید، و این آگاهی تنها از ناحیه خداوند افاضه می شود.

علامه طباطبائی در المیزان (ج 1 ص 276) می گوید: از این جا دو نتیجه گرفته می شود؛ اول آن که امام واجب است از گمراهی و معصیت معصوم باشد وگرنه خود هدایت نشده است همان طور که آیه مبارکه ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ اَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا ...﴾

ص: 142

بر آن دلالت می کند، بنابراین کارهای امام افعال برگزیده و انتخاب شده ای است که از جانب الهی آموخته شده و با تأیید و تسدید خداوندی و بدون این که عوامل خارجی نقشی در آن داشته باشد انجام می گیرد.

سند این مدعا کلمۀ «فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» است از جهت این که مصدر مضاف از نظر قواعد زبان عربی دلالت بر وقوع می کند، زیرا فرق است بین این که گفته شود ﴿وَ اَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ أَنِ افْعَلُوا الْخَيْرَاتِ﴾ که در این صورت دلالت بر وقوع و انجام کار نمی کند و بین این که گفته شود ﴿وَ اَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعَلَ الْخَيْرَاتِ﴾ که در این صورت دلالت می کند کارهای نیک انجام شده بوحی باطنی و تأیید آسمانی بوده است.

دوم این که نتیجه گیری می شود که کسی که معصوم نیست هرگز نمی تواند امام باشد

نکته یی که لازم به یادآوری است اینک درباره عصمت پیامبر و امامان آیات متعددی از قرآن مجید دلالت می کند و این یک اصل ضروری شیعه است با این وصف می توانیم براساس اصل عصمت نوعی از آگاهی غیبی را برای پیامبر و امام ثابت بدانیم، چه این که بنابر آن چه گفته شد عصمت مستلزم آگاهی از غیب است و بدون چنین آگاهی عصمت تحقق پیدا نمی کند.

ص: 143

ص: 144

آیات سیر باطنی در اشیاء

از جمله آیاتی که متضمن علم غیب نسبت به پیامبران و ائمه معصومین است آیاتی است که می توان یک جامع اشتراک معنوی برای آن ها فرض کرد و آن سیر باطنی در اشیاء است که از حدود آگاهی عادی بشر خارج است و باید به تعلیم الهی صورت گیرد این آیات انواع مختلفی دارد؛ قسمتی از این آیات را می توان تحت عنوان علم به ملکوت جهان و قسم دیگر را به عنوان علم به تأویل و قسم سوم را به عنوان آیات معراج نام برد اینک قسمتی از این آیات:

1- ﴿وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ (سوره انعام 6 آیه 75)

ترجمه: این چنین به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم و برای این که از صاحبان یقین باشد.

2- ﴿وَإِذْ قالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اََرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبَى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْر فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْء ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ (سوره بقره 2 آیه 260)

ترجمه: هنگامی که ابراهیم به پروردگارش گفت پروردگارا به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده می کنی گفت آیا ایمان

ص: 145

نیاورده ای؟ گفت آری ولی برای این که قلبم اطمینان پیدا کند. گفت پس چهار پرنده برگیر و قطعه قطعه کن سپس هر جزئی از آن ها را بر سر هر کوهی قرار ده آن گاه آن ها را بخوان شتابان به سوی تو خواهند آمد و بدان که خداوند غالب و استوار است.

3- ﴿وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الاحاديثِ﴾ (سوره یوسف 12 آیه 6)

ترجمه: این چنین خداوند تو را بر می گزیند و از تأویل احادیث آگاهت می سازد.

4- ﴿كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الارْضِ وَلِنُعَلِمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الاحاديثِ﴾ (سوره یوسف 12 آیه 21)

ترجمه: این چنین ما به یوسف در زمین تمکین دادیم و برای این که از تأویل احادیث تعلیمش دهیم.

5- ﴿وَ قَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ ...﴾ (سوره یوسف 12 آیه 100)

ترجمه: گفت ای پدر این تأویل خواب پیشین من است.

6- ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ﴾ (سوره یوسف 12 آیه 101)

ترجمه: پروردگارا به من سلطنت دادی و از تأویل احادیث آگاهم نمودی

7- ﴿سَأُنَبئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً﴾ (سوره كهف 18 آیه 78)

ترجمه به زودی تو را به تأویل آن چه نتوانستی بر آن صبر کنی خبر می دهم.

8- ﴿ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراًً... ﴾ (سوره كهف 18

ص: 146

آیه 82)

ترجمه: این تأویل چیزی است که نتوانستی بر آن صبر نمایی.

9- ﴿قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ...﴾ (سوره یوسف 12 آیه 37)

ترجمه: گفت طعامی که از آن بخورید نزد شما نخواهند آورد جز این که به تاویل آن شما را خبر می دهم...

10- ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ﴾ (سوره اسری 17 آیه 1)

ترجمه: منزه است خداوندی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به سوی مسجد اقصی مسجدی که اطراف آن را برکت دادیم سیر داد تا آن که قسمتی از آیات خود را به او نشان دهیم بدرستی که او (خداوند) شنوا و بینا است.

11- ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رأى﴾ (سوره نجم 53 آیه 11)

ترجمه : قلب آن چه دید دروغ نپنداشت.

12- ﴿لَقَدْ رَأى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبرى﴾ (سوره نجم 53 آیه 18)

ترجمه: همانا بخشی از آیات بزرگ پروردگارش را دید.

13- ﴿وَلَقَدْرَآهُ نَزَلَةً أخرى﴾ (سوره نجم 53 آیه 13)

ترجمه: همانا او را یک بار دیگر دید.

14- ﴿وَلَقَدْ رَأَهُ بِالأفق الْمُبِينِ﴾ (سوره تكوير 81 آیه 23)

ترجمه: همانا او را در افق آشکاری دید.

ص: 147

توضیح آیات

آیات فوق را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

دسته اول این آیات مربوط به ملکوت این عالم و دسته دوم مربوط به تأویل وقایع و حوادث و دسته سوم مربوط به معراج پیامبر اسلام است و هر دسته از آیات مزبور مفاد خاصی دارد که باید حدود دلالت آن ها از نظر علم و احاطه به امور غیبی روشن شود.

ملكوت اشیاء

در بیان دسته اول و حدود دلالت آیات مربوط به آن راجع به غیب نخست باید معنی ملکوت اشیاء یا ملکوت آسمان ها و زمین روشن شود.

راغب اصفهانی در المفردات (ص 473) می گوید: کلمه «ملکوت» مختصّ به ملک الهی است و ملکوت مصدر است و «تاء» برآن اضافه شده همچنان که به کلمه «رحموت» و «رهبوت» نیز این تاء ملحق گردیده است.

مرحوم علّامه طباطبائی در الميزان (ج 7 ص 177) می گوید: ملکوت به معنی ملک و مصدر است همان طور که طاغوت و جبروت نیز چنین است اگر چه از جهت معنی متضمن تاکید نسبت به معنی ملک و سلطنت می باشد چنان که طاغوت و جبروت نیز نسبت به معنی طغیان و جبران تأکید در بردارد.

سپس می گوید: اصطلاح قرآن و لغت در مفهوم ملکوت تفاوتی ندارد بلکه تفاوت در مصداق و موردی است که قرآن این کلمه را در آن بکار می برد؛ توضیح این که ملک و ملکوت هر دو به

ص: 148

معنی سلطنت است ولی سلطنت در نزد ما یک امر اعتباری و قراردادی است، ما برای ایجاد نظم و قدرت اجتماعی و امنیت و عدالت اقدام به تشکیل حکومت می نمائیم و شخصی را برای خودمان سلطان و فرمانروا قرار می دهیم این معنی دربارۀ خداوند نیز اگر چه تصور دارد از جهت این که حکم و حاکمیت در مجتمع انسانی حق خداست و اوست که حق حکومت و حاکمیت دارد همان طور که قرآن کریم می فرماید: ﴿إِنِ الْحُكْمُ الآلله﴾ (سوره انعام: آیه 57) اما همین معنی اعتباری یک منشاء تکوینی دارد آن چنان که هر یک از ما نسبت به قوایی که داریم (از قبیل قوّۀ دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردن) مالکیت تکوینی داریم به این معنی که با اراده و میل خود این قولی را اعمال می کنیم سلطنت و مالکیت ما نسبت به قوایی که داریم تابع اعتبار و قرارداد نیست تا بالغ و اعتبار مالکیت ما نسبت به این قولی از بین برود فعالیت این قواو اعضاء وجوارح کاملاً بستگی به میل و ارادۀ ما دارد و بدون اذن و اراده خود ما این قوا کاری انجام نمی دهند همچنان که وجود آن ها کاملاً بستگی به وجود انسان و روح انسان دارد و اگر انسان از بین برود قوای او نمی تواند مستقلاً ادامه حیات بدهد این حقیقت و واقعیتی است انکارناپذیر و قابل تغییر و زوال نمی باشد.

مالکیت و سلطنت خداوند نسبت به مخلوقات و آفریده های خود چنین است ایجاد اشیاء و تدبیر نظام آن ها بدست خداوند است، هیچ مخلوقی نمی تواند در وجود خود و آن چه پیامد وجود اوست مانند کارهایی که انجام می دهد و قوانی که دارد مستقل باشد و بدون اذن و اراده الهی وجود داشته باشد و یا کاری انجام دهد، همان طور که قرآن کریم می فرماید: ﴿تَبارَكَ الدَى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ

ص: 149

قَديرُ الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ - الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طباقاً﴾ (سوره الملک آیات 3-1) خجسته است خداوندی که سلطنت در دست اوست و او بر هر چیز قادر است آن کس که مرگ و زندگی را آفرید... آن کس که آسمان ها را به طبقات هفتگانه آفرید...»

در این آیه می بینیم ملک و سلطنت الهی را به خلق و آفرینش او ارتباط می دهد و در بیان علت ملک و سلطنت الهی همان خلق و آفرینش او را بیان می کند، و در جای دیگر وقتی امر الهی را تشریح می گوید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْىءٍ﴾ (سوره ی یس: آیه ی 83) همان امر الهی وقتی چیز پرا اراده کند این است که بگوید باش پس باشد پس منزه است خداوندی که ملکوت هر چیز دست اوست.

بنابراین همان گونه که می توان ملک و ملکوت الهی را به خلق و آفرینش او تفسیر و یا تعلیل کرد ارادهٔ تکوینی خداوند را (که با خلق و آفرینش او اتحاد و یگانگی دارد) می توان به ملک و سلطنت و ملکوت آسمان ها و زمین تفسیر کرد، و به دیگر سخن می توان گفت ملکوت اشیاء همان جنبۀ تکوینی و وجودی آن ها است که قیام و بستگی به اراده تکوینی خدا دارد.

ابراهیم (علیه السلام) و دیدن ملکوت

بعد از این که معنی ملکوت اشیاء با مراجعه به دو آیه گذشته روشن گردید و در نتیجه معلوم شد که ملکوت آسمان ها و زمین همان جنبه ارتباط واقعی بین مخلوقات و آفریدگار و یا به عبارت دیگر قیومیت و سلطنت خداوند نسبت به آن ها است جای این سؤال پیش

ص: 150

می آید که دیدن ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را چگونه صورت گرفته است؟ زیرا ارتباط واقعی و تکوینی بین اشیاء و خداوند چیزی نیست که از نظر حسّی قابل دیدن باشد و اگر منظور از رؤیت دیدن عقلی و فکری باشد چه امتیاز مهمی در این مسئله برای ابراهیم (علیه السلام) است چون هر موحد و خداشناسی باید دارای چنین طرز تفکری باشد و در این باره هر چه بیشتر باید فکر و تأمل کند چنان که بطور خطاب ملامت آمیز در این آیه مبارکه می گوید ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللهُ مِنْ شَيْءٍ وَ اَنْ عَسى اَنْ يَكُونَ قَدِ افَتَرَبَ اَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ (سوره ی اعراف: آیه ی 185)

آیا در ملکوت آسمان ها و زمین و آن چه خدا آفریده نظر نمی کنند و این که شاید اجل آنان نزدیک باشد، پس بعد از آن به چه گفتاری ایمان خواهند آورد.

در این آیه چنان که ملاحظه می شود نظر کردن و دیدن ملکوت آسمان ها و زمین و جمیع مخلوقات کاری است که در خور هر مؤمنی است و بنابراین دیدن ملکوت چه امتیازی برای ابراهیم (علیه السلام) است و چه گونه علم غیب محسوب می شود با این که رسیدن به توحید از راه تفکر در مخلوقات الهی و راه برهان و استدلال عقلی یک علم متعارف است و در اختیار همگان می باشد؟

در پاسخ این سؤال باید گفت: درست است که تفکر در آیات الهی و مخلوقات از نظر ارتباط آن ها با آفریدگار و نیاز آن ها به خالق در تمام مراحل خلقت همان سیر در ملکوت عالم است ولی درباره ابراهیم (علیه السلام) مشاهده و شهودی فوق این گونه نتائج فکری که از راه استدلال و برهان برای انسان ها حاصل می شود بدست آمده است،

ص: 151

البته این شهود از قبیل ادراکات حسی هم نبوده است شاهد این مدعا مطلبی است که در خود آیه مورد بحث وجود دارد و آن این که فرموده است: «این چنین ما به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نشان دادیم و برای این که از یقین کنندگان باشد» از این مضمون استفاده می شود که اولاً ارائه ملکوت از جانب خداوند صورت گرفته و نتائجی بر این مشاهده مترتب است که یکی از آن ها پیدایش صفت یقین است.

يقين مرتبه یی از علم و آگاهی است که هیچ گاه دچار شک و تردید و وسوسه نمی شود و هیچ وقت مورد غفلت واقع نمی گردد. (المنجد ص 926) (الفروق اللغويه ص 63).

راغب اصفهانی در المفردات (ص 552) می گوید: «یقین از صفات علم و فوق مرتبۀ شناخت و درک و نظائر آن است از این رو علم یقینی گفته می شود ولی شناخت یقینی گفته نمی شود، یقین عبارت از سکون و آرامش در فهم توأم با اثبات حکم است...»

مرحوم علامه طباطبائی در الميزان (ج 7 ص 179) می گوید: «یقین علمی است که به هیچ وجه مشوب به شک و تردید نباشد.»

در قرآن کریم علاوه بر خصلت های فوق برای یقین آثار مهمی بیان کرده است از جمله این که اگر نسبت به آخرت یقین آورند حقایق برای آنان مکشوف می شود و ماورای آن چه برای حواس ما پوشیده است نمایان می گردد چنان که فرموده است: ﴿كَلاً لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ (سوره ی التکاثر: آیه ی 6) چنین نیست اگر شما به علم یقین بدانید همانا جهنم را می بینید. در این آیه نیز مقصود از رؤیت رؤیت عقلی نیست زیرا آن چه انسان با استدلال و برهان عقلی

ص: 152

می خواهد به آن برسد آگاهی و شناخت متعارف در آن کافی است با این که در این آیه دیدن جهنم از آثار یقین به شمار آمده است.

چنان که مسلماً مقصود از آن، دیدن با چشم و حواس ظاهری نیست بلکه نوعی از شهود و آگاهی است که مردم متعارف از آن بی بهره اند و از این نظر علم غیب محسوب می شود.

مطلب دیگری که در آیه شماره (2) همین حقیقت فوق را تأیید می کند این است که ابراهیم (علیه السلام) با داشتن ایمان نسبت به زندگی پس از مرگ از خداوند می خواهد که او را در جریان چگونگی مرده زنده کردن بگذارد و هنگامی که خداوند از او سؤال می کند که مگر ایمان نداری؟ در جواب می گوید آری ولی برای آن که قلبم اطمینان پیدا کند و دچار شک و تردید نشوم.

علّامه طباطبائی در توضیح این معنی ذیل آیه مبارکه: ﴿رَبِّ اَرني كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتِی﴾ می گوید: از آیه مبارکه استفاده می شود که اولاً آن چه در مورد درخواست ابراهیم (علیه السلام) بوده است دیدن و مشاهده زنده کردن پس از مرگ بوده است زیرا شخصی مانند ابراهیم (علیه السلام) بالا تر از این است که اعتقاد به زنده شدن پس از مرگ داشته ولی دلیل و برهانی طبق آن نداشته باشد چون اعتقاد بدون دلیل یا اعتقاد تقلیدی و کورکورانه است و یا ناشی از اختلال فکری و هیچ یک از این دو با مقام آن حضرت (علیه السلام) سازش ندارد.

و ثانیاً: این که سؤال ابراهیم (علیه السلام) و خواسته او در رابطه با چگونگی زنده کردن مردگان است نه راجع به اصل زنده کردن مردگان چنان که می گوید پروردگارا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی؟ نه این که بگوید پروردگارا زنده کردن مردگان را به من نشان ده)

ص: 153

البته سؤال مزبور به دو گونه می تواند مطرح شود؛ نخست آن که ابراهیم (علیه السلام) بخواهد ببیند که مردگان پس از این که پوسیده شدند و از هم متلاشی و متفرق گشتند چگونه بار دیگر جمع می شوند. و چگونه حیات به اجزاء مادی پراکنده تعلق می گیرد؟

دیگر آن که ابراهیم (علیه السلام) بخواهد ببیند خداوند چگونه به مردگان روح می دهد و واقعیت احیاء که فعل خداوند است چگونه انجام می شود؟

البته سؤال در این صورت (در صورت دوم) سؤال از رؤیت و شهود باطن این عالم و ملکوت آن می باشد و مقصود از سؤال ابراهیم (علیه السلام) هم همین صورت است و در نتیجه سؤال آن حضرت (علیه السلام) راجع به سیر در ملکوت این عالم می باشد و اجابت و پذیرفتن خداوند و قرار گرفتن ابراهیم (علیه السلام) در جریان زنده کردن چهار پرنده بلکه زنده شدن آن ها به دست خود ابراهیم از همین باب است.

اما دلیل این مطلب سه وجه است:

وجه اول: این که ابراهیم (علیه السلام) گفته است: چگونه زنده می کنی؟ و نگفته است چگونه مردگان زنده می شوند؟ بنابراین معلوم می شود که سؤال ابراهیم از جمع شدن اجزاء مادی و تعلق حیات به آن ها نیست بلکه از چگونگی احیاء خداوند است بنابراین اگر درخواست وی راجع به مشاهده جمع شدن اجزاء مادی به جانب یکدیگر بود می بایست سؤال به این صورت ادا می شد که خداوند به من نشان ده که چگونه مردگان زنده می شوند؟ پس چگونگی طرح سؤال بهترین دلیل بر این است که سؤال او راجع به ظاهر پدیده ها نیست بلکه می خواهد در اعماق و

ص: 154

ژرفای باطن حرکت موجودات سیر کند و به ملکوت این عالم قدم بگذارد.

وجه دوم: آن که در آیه مبارکه پس از سؤال ابراهیم (علیه السلام) خداوند متعال به او می فرماید: چهار پرنده بگیر و آن ها را با خود انس بده سپس آن ها را ذبح نموده درهم مخلوط کن و بر سر هر کوهی قسمتی از آن ها را قرار ده آن گاه آن ها را بخوان، آنان شتابان به سوی تو خواهند آمد.

در این پاسخ خداوند خود ابراهیم را واسطه زنده کردن و مباشر در احیاء قرار می دهد معلوم می شود که در آن نکته یی است که با سؤال ابراهیم (علیه السلام) مناسبت دارد و چنین استنتاج می شود که درخواست ابراهیم (علیه السلام) نیز همین بوده که جریان مرده زنده کردن را از نظر واقع ببیند وگرنه اگر سؤال صرفاً مربوط به چگونه جمع اجزاء مادى و تعلق حیات به آن ها بود کافی بود که خداوند بدون وساطت ابراهیم (علیه السلام) این کار را انجام دهد و قهراً برای انس دادن پرندگان گان و خواندن آن ها نیز نکته یی باقی نخواهد ماند.

وجه سوم: آن که در ذیل آیه فرموده است: ﴿وَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَکیمٌ﴾ بدان که خداوند غالب و استوار است در این جا که خاتمهٔ یک آیه است از صفات و اسماء الهی عزّت و حکمت را انتخاب کرده با این که اگر سؤال ابراهیم مربوط به قابلیت اجزاء متفرق مادی برای قبول حیات بود جمله: ﴿وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ بدان که خدا بر هر چیز قادر است تناسب بیشتری داشت (المیزان ج 2 ص 388)

ص: 155

پیامبر و امامان در مشاهده ملکوت

از آیه گذشته استفاده شد که حضرت ابراهیم (علیه السلام) از کسانی است که به ملکوت عالم راه یافته و آن را مشاهده کرده است چنان که در روایات فراوان نیز وارد شده است که پیامبر اسلام و ائمه نیز به این علم و آگاهی دست یافته اند و برخی از این روایات از نظر سند صحیح می باشند، مانند این روایت که عبدالله بن مسکان از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: ﴿قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ وَ کَذلِكَ نُرى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ قالَ كُشِطَ لِإِبْرَاهِيمَ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ حَتَّى نَظَرَ مَا فَوْقَ الْعَرْشِ وَ كُشِطَ لَهُ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ فَعِلَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مِثْلُ ذَلِكَ وَ إِنّي لأرى صاحِبَكُمْ وَالْاَئمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثْلُ ذَلِكَ﴾ (تفسیر برهان ج 1 ص 531) امام صادق فرمود درباره آیه شریفه و کذلک ...: برای ابراهیم پرده از آسمان های هفتگانه برداشته شد بطوری که ابراهیم تا بالای عرش را دید و نیز زمین های هفتگانه برای وی ظاهر گردید و برای محمّد صلى اله علیه و آله نیز چنین شد و من می بینم امام شما و امامان بعدی نیز این کار درباره آنان عملی گشته است.

در روایت دیگری هم از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده است: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ قَالَ كَشَطَ اللَّهُ الْأَرْضَ حَتَّى رَأهَا وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ الْمَلَكَ الَّذى يَحْمِلُها وَالْعَرْشَ وَمَنْ يَحْمِلُهُ وَكَذَلِكَ اُرِيَ صاحِبُكُمْ﴾ (تفسیر برهان ج 1 ص 531)

درباره آیه شریفه فرمود خداوند زمین (تمام اجزاء آن) را

ص: 156

ظاهر ساخت بطوری که ابراهیم آن را و هر که بر آن قرار داشت دید و نیز فرشته یی که زمین را حمل می کند و عرش و فرشتگان محامل آن را دید و به صاحب شما (خود آن حضرت،) همچنان نشان داده شده است.

و از روایت دیگری که دربارۀ عرش وارد شده چنین استفاده می شود که خداوند ملکوت را به تمام اصفیاء و برگزیده های خویش نشان داده است.

علم به تأویل احادیث و اشياء

در آیهٔ شمارهٔ (3) تا آیه شماره (9) به جملاتی برخورد می کنیم که سخن از تأویل احادیث و یا تأويل خواب و يا تأويل افعال انسان بلکه سخن از تأویل طعامی که انسان می خورد به میان آورده است، اغلب این آیات مربوط به یوسف (علیه السلام) است ولی از آیات کریمه قرآن می توان استفاده کرد که پیامبران دیگری نیز از علم به تأويل برخوردار بوده اند.

آگاهی به تأویل آیات قرآن و همچنین تأویل گفته ها و افعال و اشیاء از علوم غیبی است یعنی علمی است که از راه های عادی نمی توان آموخت و اگر موازینی هم داشته باشد که بتوان به آن دست یافت دربارهٔ بعضی از پیامبران مانند یوسف (علیه السلام) به تعلیم الهی صورت گرفته است بنابراین تأویل خود نوعی علم غیب است و در بعضی از آیات، علم به تأویل قرآن در انحصار خداوند است.

قرآن کریم در یک مورد می فرماید: ﴿هُوَ الذّي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ أَخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ

ص: 157

تأويله وَ مَا يَعْلَمُ تَأوِيلَهُ إِلَّا اللهُ...﴾ (سوره آل عمران 3 آیه 7)

ترجمه: او آن کسی است که کتاب را بر تو فرود آورد قسمتی از آن آیات محکمات است که آن ها مادر (و اساس) کتاب است و قسمت دیگر متشابهات می باشد. اما کسانی که در دل های آنان کجی و انحراف است از متشابهات آن پیروی می کنند برای این که فتنه ایجاد کنند و به تأویل قرآن برسند با این که تأویل آن را جز خدا نمی داند.

معنی تأویل

تأويل بنابر آن چه مفسران و راغب اصفهانی در مفردات (ص 31) گفته اند و واژۀ آن نیز گواهی می دهد از اول بمعنی رجوع و بازگشت است.

مرحوم علامه طباطبائی نیز می گوید: تاویل اگر چه عبارت از مرجعی است که چیزی بدان بازگشت می کند ولی هرگونه رجوعی تاویل نمی باشد چنان که مرئوس به رئیس مراجعه می کند ولى رئيس تأويل مرئوس نیست همه اعداد به شماره یک باز می گردند و تشکیل دهنده همه اعداد عدد یک است یعنی یک ها است که پس از اجتماع دو و سه و چهار و دیگر اعداد را تشکیل می دهند ولی شماره یک تأویل اعداد نیست.

بنابراین، تأویل عبارت از رجوع خاصی است و نوع مخصوصی از رجوع و بازگشتن است (اما در بیان این که این چگونه رجوعی است می گویند: در بعضی از این آیات مانند آیاتی که سرگذشت موسی و خضر علیهما السلام را بیان می کند مورد تأویل و رجوع موردی است که کاری به هدف و منظور خاصی انجام می شود

ص: 158

و با عنوان خاصّی تحقق می یابد که آن عنوان و آن هدف ظاهر و آشکار نیست بلکه چه بسا با ظاهر و عنوان دیگری خودنمایی می کند.

همان طور که در سه مورد خضر (علیه السلام) کاری انجام می دهد که هدف اصلی خود را به موسی (علیه السلام) بازگو نمی کند و موسی (علیه السلام) عنوان دیگر و هدف دیگری به ذهنش خطور می کند، از این جهت مورد اعتراض موسى بن عمران قرار می گیرد.

در مورد اول وقتی موسی و خضر سوار بر کشتی می شوند خضر کشتی را سوراخ می کند و به صورت کشتی کهنه و کارکرده در می آورد در همین مورد موسی اعتراض می کند که آیا کشتی را سوراخ کردی تا اهل آن را غرق کنی؟ عمل منکری را مرتکب شدی. در مورد دوّم موسی و خضر به پسر بچه ای برخورد می کنند، خضر آن پسر بچه را می کشد فوراً موسی اعتراض می کند و می گوید: آیا خون بی گناهی را ریختی؟ همانا بکار زشتی دست زدی. در مورد سوم موسی و خضر به دهکده یی برخورد می کنند و از اهل ده غذا می طلبند ولی اهل ده از میهمان کردن آنان امتناع می ورزند و در همان جا دیواری را مشاهده می کنند که در شرف خراب شدن و برگشتن است خضر آن دیوار را بر پا می کند و آن را می سازد در آن جا موسی می گوید اگر بخواهی می توانی در برابر این کار پاداشی بگیری؟

در این جا خضر تصمیم می گیرد که از موسی جدا شود و می گوید تأویل کارهای خود را برای تو بیان می کنم و در توجیه کارهای خود می گوید کشتی را برای این جهت سوراخ کردم که مال افراد مستمندی بود که در دریا کار می کردند و پشت سر آن ها پادشاهی بود که هر کشتی سالم و بی عیبی را غصب می کرد،

ص: 159

خواستم تا آن کشتی معیوب باشد تا از دستبرد در امان بماند. اما آن پسر بچه را بدان جهت به قتل رساندم که مبادا بزرگ شود و پدر و مادر خود را به وادی کفر و طغیان بکشاند، خواستیم تا پروردگار فرزند پاکی که به رحمیت آنان نزدیک تر باشد نصیب آنان نماید.

و اما دیوار مربوط به دو یتیم بود و در زیر آن گنجی قرار داشت و پدر آنان مرد صالحی بود خداوند خواست تا آنان به رشد خود برسند و گنج خود را بیرون آورند تمام این کارها را به دلخواه خود نکردم بلکه به دستور الهی انجام دادم و در این جا است که می گوید این تأویل کارهایی است که نتوانستی بر آن صبر نمایی در این جا خضر (علیه السلام) به عنوان تأویل کارهای خود همان اهداف و غرض ها و صورت های واقعی کارهای خود را که به دستور الهی انجام گرفته بود بیان ،کرد بنابراین آن چه از این آیات به دست می آید این است که تأویل عبارت از رجوع کارها و اشیاء به صورت و چهره واقعی خود آن ها است.

چنان که تأویل در آیات مربوط به داستان یوسف (علیه السلام) نزدیک به همین معنی است یوسف (علیه السلام) در مورد خواب هایی که درباره خود دیده بود که ماه و خورشید و ستارگان در برابر او به سجده افتادند به سجود پدر و مادر و برادران در برابر خود تأویل کرد و گفت ای پدر تأويل رؤیای قبلی من است. و همچنین تأویل را قرآن کریم در مورد تعبیر خواب پادشاه و رفقای زندانی یوسف بکار برده است و تأویل در این موارد اگر چه به معنی رجوع است ولی رجوعی که مثال به ممثل واقعی خود می کند و این نیز نوعی از رجوع اشیاء به چهره واقعی خود می باشد

مرحوم علامه طباطبائی پس از این تحقیقی که درباره تأویل

ص: 160

کرده می گوید بنابراین معلوم می شود که تأویل از مفاهیم الفاظ و مدالیل آن نیست و استعمال تأویل در مورد معنی مخالف ظاهر لفظ از استعمالات تازه است که بعد از نزول قرآن پیدا شده و در قرآن تأویل هیچ گاه به این معنی نخواهد بود چنان که در آیات قرآن می بینیم تأویل را در جاهایی مانند خواب و خوردن طعام و کارهای انسان بکار می برد که اصلاً در آن جا لفظ و دلالت لفظ در کار نیست.

به همین جهت باید گفت این که تأویل تنها به معنی صورت خارجی اخبار باشد صحیح نیست زیرا اولاً چنان که اشاره شد تأویل به حسب آیات کریمه قرآن در اشیاء و افعال خارجی نیز که از قبیل الفاظ نیستند وجود دارد علاوه بر این که به حسب آیه مبارکه ﴿وَ اَوْفوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ (سوره اسراء - آیه ی 35) تأویل در احکام نیز وجود دارد، با این که در آن جا خبری از جریان خارجی در آینده وجود ندارد بلکه به مقتضای آیه كريمة ﴿وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ اَنْ يُفْتَرى...﴾ و در آیۀ ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ...﴾ و آیۀ ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ...﴾ (سوره ی یونس - آیه ی 39) «و آیات مشابه آن تأویل برای کلّ قرآن نیز وجود دارد با این که تمام قرآن از نوع اخبار نیست» (المیزان ج 3 ص 21 - 25).

الی در این صورت تأویل که همان چهره واقعی افعال و گفتار و اشیاء و حوادث است آگاهی به آن راهی جز افاضه و تعلیم الهی ندارد، و یوسف (علیه السلام) و بعضی از پیامبران از کسانی هستند که از این نوع آگاهی غیبی برخوردارند و خود آنان این علم و آگاهی را از جانب خدا دریافت کرده اند چنان که در آیه شماره (3) می فرماید

ص: 161

خداوند این چنین تو را برمی گزیند و از تأویل احادیث آگاهت می سازد و در آیات شماره (4) و (6) و آیات دیگر نیز این حقیقت به چشم می خورد.

آراء و اقوال در معنی تأویل

از چیزهایی که مورد اختلاف شدید بین مفسّران است اختلاف در معنی تأویل و رابطه تأویل با الفاظ است.

بعضی برآنند که تأویل همان تفسیر و مقصود کلام است منتهی در مورد آیه شریفه ﴿فَلَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله...﴾ (سوره آل عمران- آیه ی 7) مقصود، خصوص تأویل آیات متشابه است.

و بعضی برآنند که تأویل معنی مخالف ظاهر لفظ است و بعضی برآنند که تأویل معنایی از معانی آیه است که جز خدا و یا جز خدا و راسخین در علم آن را نمی دانند، اینان می گویند: تأویل معنایی مخالف ظاهر لفظ نیست بلکه آیات متشابه معانی متعددی دارند که بعضی در زیر بعض دیگر قرار می گیرد یعنی معانی معانی طولانی است که همه افهام به آن نمی رسد و بعضی از آن ها بقدری از افهام دور است که جز خدا یا جز خدا و راسخین در علم کسی بدان نمی رسد.

البته نزاع تنها در این مسئله نیست که آیا تأویل از معانی الفاظ است و یا از معانی و مفاهیم الفاظ نیست، بلکه نزاع دیگری در این مسئله است که رابطه تأویل با الفاظ چگونه است؟ آنان که تأویل را به معنی تفسیر معنا کرده اند (چنان که معنای رائج بین قدماء همین بوده) یا کسانی که تأویل را به معنی مخالف ظاهر لفظ معنی

ص: 162

کرده اند (چنان که رائج بین متأخران همین است) قهراً رابطه بین الفاظ و تأویل را رابطه دلالت می دانند.

اما کسانی که تأویل را معنی لفظ نمی دانند و می گویند تأویل معنایی است که از دسترسی افهام بشر بدور است در رابطه بین الفاظ و تأويل آن آراء مختلفی ابراز کرده اند بعضی برآنند که رابطه بین آن ها رابطه ملازمه و التزام است یعنی تأویل را معنی لازم مفهوم و مدلول لفظ می دانند و بعضی رابطه بین آن ها را رابطه ظاهر و باطن اشیاء می شمارند و می گویند ارادۀ معنی لفظ بعینه اراده باطن معنی نیز می باشد. از باب مثال وقتی کسی می گوید - مرا سیراب کن سیراب شدن مفهوم و معنی لفظ است و رفع تشنگی در مرحله دوم و برطرف شدن حاجت و نیاز در مرحله سوم و رسیدن به کمال در مرحله چهارم مطلوب و مقصود او است که این سه عمق و باطن مفهوم و معنی به شمار می آیند و این معانی در عرض یکدیگر نیستند تا استعمال لفظ در معانی متعدده باشد بلکه معانی طولیه یی است که هر کدام از دیگری استخراج و استنباط می شود و هر کدام باطن دیگری به حساب آید.

در این جا قول دیگری نیز وجود دارد که تأویل را امر عینی خارجی می داند و می گوید تأویل در احکام الهی همان مصالح واقعیه یی است که در متن واقع وجود دارد و منشأ جعل حکم می شود، و تأويل در آیات اخبار و قصص اگر مربوط به گذشته باشد تأویل آن همان جریانات خارجی است که گذشته است و اگر مربوط به آینده باشد همان وقایعی است که واقع خواهد شد و اگر مربوط به خدا و صفات او باشد تأویل آن همان حقایق واقعی آن است.

بنابراین قول، رابطه بين الفاظ و تأویل آن در هر مورد رابطه

ص: 163

خاصّی است که در این جا به آن اشاره شد اما با ملاحظه آیاتی که در قبل از زبان یوسف (علیه السلام) و همچنین خضر (علیه السلام) عنوان گردید روشن شد که تأویل هیچ گاه از قبیل مدالیل الفاظ اعم از معنای موافق ظاهر لفظ یا معنای مخالف آن نیست و رابطه بين الفاظ و تأويل رابطه دلالت وضعی نمی باشد بلکه معنای مدلول الفاظ و تأويل رابطه یی شبیه رابطه مثال با ممثل واقعی و یا رابطه یی از قبیل رابطه ظاهر اشیاء با باطن آن دارد و چون بررسی و دستیابی به این رابطه به طور دقیق در اختیار مردم عادی نمی باشد از این نظر آگاهی به تأویل اشیاء و احادیث علم غیب شمرده می شود.

آگاهی به تاویل قرآن

در این مسأله که آیا آگاهی به تأویل قرآن در انحصار خداوند است یا غیر خدا نیز به آن آگاهی دارد؟ اختلاف شدیدی بین مفسران قرآن ،است و منشاء این اختلاف اختلافی است که در ذیل آیه مباركه: ﴿وَ الرَّاسَخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا﴾ (سوره ی آل عمران - آیه ی 7) وجود دارد، در این جمله از جهت واوی که در آن واقع شده اختلاف است که آیا «واو» در آن عاطفه است یا استینافیه اگر «واو» عاطفه باشد معنای آیه مباركه ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ والرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ ﴾ این است که تأویل قرآن و یا تأویل آیات متشابه قرآن را جز خدا و راسخین در علم کس دیگر نمی داند.

بنابراین احتمال، راسخین در علم نیز از کسانی خواهند بود که مانند خداوند عالم به تأویل قرآن یا تأویل آیات متشابه می باشند.

ص: 164

احتمال دیگر در این آیه این است که «واو» استینافیه یعنی برای آغاز سخن و شروع مجدد باشد بنابراین احتمال معنی آیه این است که تأویل قرآن یا آیات متشابه را تنها خدامی داند و اما راسخین در علم (در مقابل کسانی که در دل ها تمایل به انحراف و فساد دارند) می گویند: پروردگارا ما ایمان آوردیم و همۀ آیات اعم از محکم و متشابه را از جانب خدا می دانیم.

در این صورت آگاهی به تأویل قرآن و یا آیات متشابه مخصوص خداوند است. در بین این دو احتمال مرحوم علامه طباطبائی در تفسير الميزان (ج 3 ص 26) احتمال دوم را ترجیح داده و گفته است: ظاهر آیات به حسب سیاق این است که مردم را می کند، یک دسته کسانی در برابر آیات متشابه قرآن به دو دسته تقسیم که متمایل به انحراف و کجروی هستند و به دنبال فتنه و جستجوی تأویل از پیش خود می روند یکدسته کسانی که راسخین در علم هستند آنان در برابر هر نوع از آیات تسلیمند و همه را از جانب خدا می دانند.

بنابراین جملۀ ﴿لا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله﴾ جمله یی است که در بین این بحث و این تقسیم قرار گرفته و مفاد آن انحصار علم تأويل به خدا است و «واو» استینافیه است.

معظم له علاوه بر استناد به ظهور سیاق آیات می گوید: علاوه بر این اگر «واو» برای عطف و مقصود شرکت دادن راسخین نسبت به تأویل قرآن باشد قهراً روشن ترین مصادیق راسخین در علم پیامبر اسلام است و در این زمینه چون دأب قرآن کریم این است که پیامبر اسلام را مستقلاً برای حفظ شرافت او نام ببرد بایستی نام رسول خدا قبل از

ص: 165

راسخین جداگانه ذکر می شد و قهراً آیه به این صورت در می آمد: ﴿وَ لا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ با این که در این جا نامی از رسول خدا برده نشده است، سپس می گوید: مگر این که گفته شود چون در ابتداء این آیات خطاب به پیامبر است و فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ﴾ و لازمه نزول كتاب بر قلب پیامبر دانستن تأویل آیات متشابه است. قهراً این مطلب که رسول خدا علم به تأویل قرآن و یا آیات متشابه دارد ضمناً بیان شده است و دیگر نیازی به تعرض نسبت به آن نیست از این جهت در این جا اسم پیامبر به میان نیامده است.

ایشان پس از این می فرماید این که آیه دلالت بر حصر علم به تأویل در خداوند دارد منافات ندارد که به دلیل دیگر استثناء برآن وارد شود و طبق احادیثی به پیامبر اسلام و ائمه نیز تعلیم داده شده است.

آگاهان از تأویل قرآن

در متون اسلامی و احادیث وارده روایاتی وارد شده است که پیامبر و ائمه را آگاهان به تأویل قرآن معرفی می کند از جمله روایاتی است که ذیلاً درج می گردد:

1- ﴿عَنْ أَبي بَصيرِ عَنْ أَبي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) ﴿قَالَ نَحْنُ الرَّاسِحُونَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ﴾ (اصول الکافی ج 1 ص 213).

ابی بصیر یکی از شاگردان امام صادق از وی نقل می کند که فرمود: ما هستیم راسخین در علم و ما تأویل آن را می دانیم.

2- عَنْ بَرِيدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا (علیه السلام) فِى قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: ﴿وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ وَالرَّاسِحُونَ فِى الْعِلْمِ﴾ فَرَسُولُ

ص: 166

اللهِ أَفْضَلُ الرَّاسِخينَ فِي الْعِلْمِ ، قَدْ عَلَّمَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ جَمِيعَ ما انْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَالتَأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُنَزِّلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلَّمْ تَأْوِيلَهُ وَ اَوْصِيائُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِذا قالَ الْعَالِمُ فِيهِمْ بِعِلْمٍ، فَأَجَابَهُمُ اللهُ بِقَوْلِهِ: «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبَّنَا وَالْقُرْآنُ خاص وَ عامَّ وَ مُحْكَمْ وَ مُتَشَابِةٍ و ناسِخٌ وَ مَنْسُوحٌ فَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَعْلَمُونَهُ﴾ (اصول الکافی ج 1 ص 213)

از برید بن معاویه از امام صادق یا امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که دربارۀ آیه مبارکه: ﴿لا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ...﴾ فرمود: پیامبر خدا بالاترین راسخین در علم است همانا خداوند جمیع آن چه فرستاده از تأويل و تنزیل به او تعلیم داده است و خداوند چیزی که علم تأویل آن را به پیامبر و اوصیاء او نیاموخته باشد بر وی فرود نیاورده و خداوند همه را به آنان آموخته است و آنان که تأویل آن را نمی دانند وقتی که عالم چیزی را اظهار می کند خداوند در پاسخ آنان می گوید آنان می گویند به آن ایمان آوردیم همه از جانب پروردگار ما است و قرآن مشتمل بر خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و راسخین در علم آن را می دانند.

-3- «فى تَفْسِيرِ الْعَيَّاشى عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سألتُ أَبا جَعْفَرِ (علیه السلام) عَنْ هذِهِ الرَّوَايَةِ: ﴿ما فِى الْقُرْآنِ إِلّا وَ لَها ظَهْرُو بَطنٌ؟ وَ ما فِيهِ حَرْفٌ إِلّا وَلَهُ حَدٌ وَلِكُلِّ حَدٍ مُطَّلِعٌ، مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ : ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؟ قَالَ: ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ ما مَضَى وَ مِنْهُ ما لَمْ يَكُنْ بَعْدُ، يَجْرِى كَما يَجْرِى الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ، كُلَّما جاءَ مِنْهُ شَيْ وَقَعَ. قالَ اللهُ: وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلُهُ إِلَّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، نَحْنُ نَعْلَمُهُ﴾ (نقل از الميزان ج 3 ص 74)

ترجمه: در تفسیر عیاشی از فضیل بن یسار نقل شده است که

ص: 167

گفت از اباجعفر (امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم معنی این روایت چیست که: «چیزی در قرآن نیست مگر آن که ظاهر و باطنی دارد و در آن حرفی نیست جز آن که حدی دارد و برای هر حدی آگاهی هست» مقصود از ظاهر و باطن چه می باشد؟ فرمود ظاهر آن همان چیزی است که نازل شده و باطن آن تأویل آن است قسمتی از آن گذشته و قسمت دیگر هنوز بوجود نیامده است و همانند خورشید و ماه جریان پیدا می کند هر چه زمان آن فرا می رسد واقع می شود، خداوند فرموده است تأویل آن را نمی داند جز خداوند و راسخین در علم و ما تأويل آن را می دانیم.

4- «عَنْ أَبِي الصَّباح قال وَاللهِ لَقَدْ قال لى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد (علیه السلام) ﴿إِنَّ الله عَلَّمَ نَبيَّهُ التَّنزيل وَالتَّأويل قالَ: فَعَلَّمَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و اله) عَلِيّاً، قال: وَ عَلَّمَنَا وَالله ...﴾ (بحارج 26 ص 173)

ترجمه: «از ابی الصباح کنانی نقل شده است که گفت: به خدا سوگند جعفر بن محمد (علیه السلام) به من گفت همانا خداوند به پیامبرش تنزیل و تأویل را آموخت و رسول خدا به علی آموخت و او نیز به خدا سوگند به ما آموخت نکته یی که از قسمتی از این احادیث استفاده می شود این است که در این احادیث علم امامان به تأویل قرآن از این لحاظ قرار داده شده که آنان مصادیق راسخین در علم در آیه می باشند و این دلالت دارد که و او در آیه کریمه عاطفه است نه استينافيه.

آگاهی پیامبر و امام به تأویل اشیاء و احادیث

آیات مورد بحث که در موضوع تأويل اشياء و احادیث و آگاهی به تعبیر خواب است اگر چه اکثراً درباره حضرت یوسف (علیه السلام)

ص: 168

وارد شده است ولی روایاتی در متون اسلامی آمده است که بطور کلی حکایت می کند آن چه به انبیای گذشته آموخته شده به پیامبر اسلام و امیر مؤمنان و سایر ائمه نیز تعلیم داده شده است، بنابراین طبق این روایات که متجاوز از (61) روایت آن در کتاب بحار (ج 26 ص 159 تا 179) آمده است می توان گفت پیامبر و امام نیز از تأویل اشیاء و احادیث و تعبیر خواب و سایر علوم غیبی برخوردارند. اینک قسمتی از این روایات از نظر شما می گذرد:

1- «عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ (علیه السلام) قَالَ: وَ الله اوُتيناما اوُتِى سُلَيْمَانُ وَ مَالَمْ يُؤتَ سُلَيْمَانُ وَ مَا لَمْ يُؤتَ اَحَدٌ مِنَ العالَمينَ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فِي قِصَّةِ سُلَيْمَانَ: ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾

ترجمه: از علی بن یقطین از موسی بن جعفر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: به خدا سوگند آن چه به سلیمان داده شده و آن چه به او و هیچ یک از عالمیان داده نشده به ما داده شده است، خداوند در قصّه سلیمان فرموده است این عطای ما است پس منت بگذار (به دیگران بیاموز) یا برای خود نگه دار که در مورد آن حسابی برای تو نخواهد بود.

2- «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرِ (علیه السلام) قال: ﴿إِنَّ لِلَّهِ لَعِلْماً لا يَعْلَمُهُ غَيْرُهُ، وَ عِلْماً يَعْلَمُهُ مَلائكَتُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ اَنْبِياؤُهُ المُرْسَلُونَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ﴾ .

از جابر از ابی جعفر امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: همانا برای خداوند علمی است که غیر او آن را نمی داند و علمی است که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین می دانند و ما نیز آن را می دانیم.

3- «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ اََبِيهِ (علیه السلام) ﴿قَالَ إِنَّ لِلَّهِ عِلْماً

ص: 169

خاصّاً وَ عِلْماً عامّاً، فَلَمَّا الْعِلْمُ الخاصُّ فَالْعِلْمُ الَّذى لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ مَلائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ وَ اَنْبِيَانَهُ الْمُرْسَلِينَ وَ اَمّا عِلْمُهُ الْعَامُّ فَإِنَّهُ عِلْمُهُ الَّذى أَطلَعَ عَلَيْهِ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ وَانْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ وَقَدْ وَقَعَ إِلَيْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و اله)﴾.

ترجمه: از امام صادق (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود همانا برای خداوند علم خاصّی و علم عامی است اما علم خاص آن علمی است که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین به آن اطلاع داده نشده اند و اما علم عام او آن علمی است که ملائکه مقرب الهی و انبیاء مرسل او آموخته شده اند و از رسول خدا (ص) به ما رسیده است.

4- «عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: ﴿إِنَّ لِلَّهِ عِلْماً لَمْ يَعْلَمْهُ إِلا هُوَ وَ عِلْماً أَعْلَمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا أَعْلَمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَاَنْبِيَانَهُ وَ رُسُلَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ﴾.

ترجمه: از فضیل از ابی عبدالله (علیه السلام) نقل شده است که فرمود همانا برای خداوند علمی است که نمی داند آن را جز او و علمی است که به ملائکه و پیامبران او آموخته شده است پس آن چه به ملائکه و پیامبران آموخته شده ما آن را می دانیم.

5- «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قال: ﴿الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ هُوَ اَميرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام). وَ سُئِلَ عَنِ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أعْلَمُ أمِ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب؟ فَقَالَ ما كانَ عِلْمُ الّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتاب عِنْدَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ الكتاب إلّا بِقَدر ما تَأْخُدُ البَعُوضَهُ بِجَناحِهَا مِنْ مَاءٍ الْبَحْرِ، وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) : أَلا إِنَّ العِلْمَ الدَى هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ جَمِيعُ مَا فَضَّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّنَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ﴾

ص: 170

ترجمه: از ابی عبدالله (امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: آن که دارای علم کتاب است امیرالمؤمنین (علیه السلام) می باشد (این جمله ناظر است به آیه شریفه ﴿قل کَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ و سؤال شد که آیا آن کس که دارای علم کتاب است دانش بیشتری دارد یا آن که دارای علمی از کتاب است؟ (منظور از آن که دارای بخشی از علم کتاب است کسی است که در این آیه کریمه آمده است: ﴿قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب...﴾ که به حسب برخی روایات منظور آصف بن برخیا وصیّ حضرت سلیمان (علیه السلام) است.) فرمود نسبت علم آن کس که دارای علمی از کتاب است با آن کس که علم تمام کتاب را دارد نسبت آن مقدار رطوبتی است که بال پشه از آب در یا برمی دارد در برابر آب دریا ، و امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود آگاه باشید که دانشی که توسط آدم از آسمان به زمین آمده و تمام آن چه انبیاء تا پیامبر خاتم بدان فضیلت داده شده اند در عترت خاتم النبيين (صلی الله علیه و آله) وجود دارد.

سفر معراج و مشاهده آیات بزرگ الهی

یک سلسله از علوم غیبی یعنی علومی که از راه شهود غیر متعارف برای پیامبر اسلام حاصل شده و به اوصیائش منتقل گردیده است مشاهداتی است که در سفر معراج برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) میسّر گشته و آیات شماره (10) تا (14) از آیات مورد بحث در این زمینه وارد شده است در این آیات اصل معراج و سیر پیامبر در شبی از مسجد الحرام تا مسجد اقصی به منظور نشان دادن آیات بزرگ الهی واقعه یی مسلم و قطعی اعلام شده و دیدن آیات بزرگ الهی بطور شهود قبلی در افقی آشکار و شهودی پس از شهود دیگر قلمداد شده است در این آیات گرچه توضیحات زیادی درباره این سفر و آن چه

ص: 171

پیامبر مشاهده کرده به میان نیامده ولی در روایاتی که مربوط به این آیات وارد شده شرح مفصّلی آمده است.

داستان معراج در روایات

در تفسیر قمی از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود: در جریان معراج، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل (سه ملک از ملائکه پروردگار) با براق (وسیله پرواز در آسمان ها) به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند یکی دهانه براق را گرفت و دیگری رکاب را و دیگری مراقب وضع جامه و پوشش او بود براق به حالت سرکشی به حرکت درآمد و جبرئیل سیلی به صورت او نواخت و گفت: ای براق آرام باش هیچ پیامبری مانند این پیامبر (صلی الله علیه و آله) از پیش برتو سوار نشده است و بعد از وی نیز کسی مانند او برتو سوار نخواهد شد.

آن گاه براق به پرواز درآمد و مقدار کمی او را بالا برد و جبرئیل آیات الهی را از زمین و آسمان به او نشان می داد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود در این میان که من سیر می کردم یک منادی از طرف راست فریاد زد و مرا خواند جواب او راندادم و توجهی نکردم، آن گاه از طرف چپ ندایی به گوشم خورد که می گفت یا محمد، ولی من پاسخ ندادم و توجه نکردم سپس زنی که دست هایش باز و به همهٔ زینت های دنیا خود را آرایش داده بود گفت: ای محمد به من نگاه کن تا با تو حرف بزنم من توجهی نکردم و پس از آن به حرکت ادامه دادم و صدای وحشتناکی شنیدم و عبور کردم، آن گاه جبرئیل مرا پائین آورد و گفت نماز بخوان نماز خواندم گفت می دانی در کجا نماز بجا آوردی؟ گفتم نه، گفت در طور سینا آن جا که موسى با خدا تکلم کرد. سپس سوار شدم و مقداری گذشتم تا وقتی که گفت فرود آی و نماز بجا آور فرود آمدم و نماز خواندم مجدداً سؤال

ص: 172

کرد می دانی این جا کجا است؟ گفتم: نه گفت این جا بیت اللّحم نزدیک بیت المقدس و جایی است که عیسی بن مریم به دنیا آمده است.

آن گاه سوار شدم و گذشتیم تا به بیت المقدس رسیدیم و براق را به حلقه یی که مربوط به انبیا بود بستم و وارد مسجد شدم در حالی که جبرئیل در کنار من بود و ابراهیم و موسی و عیسی (علیه السلام) را در میان عده یی از انبیاء در آن جا دیدیم، آن ها نزد من آمدند، آن ها نزد من آمدند و نماز بر پا شد و چنین گمان می کردم که جبرئیل پیش خواهد افتاد اما وقتی صف ها منظم شدند جبرئیل بازوی مرا گرفت و بپیش برد من امامت کردم و افتخار نمی کنم.

سپس خازن و انباردار آمد و سه ظرف که یکی آب و دومی شیر و سوّمی شراب بود پیش آورد و شنیدم که گوینده یی می گفت: اگر آب را انتخاب کند خود و امتش غرق خواهند شد و اگر شراب را انتخاب کند خود و پیروانش گمراه می شوند و اگر شیر را بگیرد خود و پیروانش هدایت می یابند؛ از این رو ظرف شیر را گرفتم و از آن نوشیدم و جبرئیل به من گفت هدایت شدی و اُمّتانت نیز هدایت شدند.

آن گاه جبرئیل در بارۀ صداهایی که شنیده بودم و زنی را که مشاهده کردم گفت آن کس که از طرف راست تو را می خواند داعی یهودیت بود اگر به آن توجه می کرد امتانت یهودی می آن کس که از طرف چپ تو را می خواند داعی نصاری بود اگر به آن توجه می کردی پیروانت نصرانی می شدند و آن زن که با تمام زینت تو را می خواند دنیا بود اگر به آن متوجه می شدی پیروانت دنیا را بر آخرت اختیار می کردند.

ص: 173

سپس صدای رعب آوری شنیدم جبرئیل گفت یا محمد آیا می شنوی؟ گفتم آری گفت این سنگی است که از لب جهنم پرتاب کرده ام و هفتاد سال راه پیموده اکنون در محل خود استقرار پیدا کرده است.

گفته اند پس از این جریان پیامبر هیچ گاه نخندید تا وقتی که دار فانی را وداع گفت.

آن گاه پیامبر فرمود جبرئیل صعود کرد من نیز با او به آسمان دنیا پرواز کردم و بر آن ملکی به نام اسماعیل دیدم، ملکی که آیه مباركه ﴿إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَاتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ﴾ دربارۀ او نازل شده بود و تحت فرمان او هفتاد هزار ملک بود که هر یک از آن ها بر هفتاد هزار ملک فرماندهی داشتند او در آن جا گفت: ای جبرئیل کسی که همراه تو است کیست؟ آیا این محمّد رسول خدا است که مبعوث به رسالت شده است؟ جبرئیل گفت: آری، او درب را باز کرد و من سلام کردم او نیز سلام کرد، من برای او استغفار کردم و او برای من و گفت برادر و پیامبر صالح خوش آمد، ملائکه نیز مرا پذیرفتند تا وقتی که وارد آسمان دنیا شدم و تمام ملائکه را در حالی مشاهده کردم که می خندیدند و بشارت می دادند تا وقتی که به ملکی برخورد کردم که بزرگ تر و زشت تر از او ندیده بودم و خشم از چهرۀ او آشکار بود او نیز مانند سایر ملائکه به من دعا کرد اما نمی خندید و مانند سایر ملائکه خندان نبود؛ به جبرئیل گفتم: این کیست؟ من از دیدن او به وحشت افتادم، جبرئیل گفت همین طور است تمام ما از او می ترسیم این مالک خازن جهنم است هیچ گاه نخندیده و از روزی که خداوند ولایت بر جهنم را بدو سپرده است هر روز خشم و کینه اش نسبت به دشمنان خدا و اهل گناه زیادتر

ص: 174

می شود و خداوند به وسیله او انتقام می گیرد و اگر بنا بود که به روی کسی لبخند بزند در ملاقات تو می خندید من به او سلام کردم او به سلام من پاسخ داد و مرا به بهشت بشارت داد.

در این وقت که جبرئیل در مقام «مُطاعِ ثَمَّ اَمین» قرار گرفته بود گفتم آیا دستور نمی دهی که جهنم را به من نشان دهد؟ جبرئیل به او گفت ای مالک جهنم را به محمد نشان ده، او سر پوش جهنم را برداشت و دری را باز کرد، ناگهان زبانهٔ آتش به آسمان بالا رفت و شعله کشید به طوری که گمان کردم مرا نیز فرا خواهد گرفت. گفتم ای جبرئیل بگو تا سر پوش را به روی آن برگرداند جبرئیل فرمان داد تا زبانه آتش بجای خود بازگردید.

آن گاه از آن جا گذشتم و به انسان جسیم و بزرگ قامتی برخورد کردم گفتم ای جبرئیل این کیست؟ گفت: این پدر تو آدم است، ناگهان دیدم که ذر یه او بر او عرضه می شود و می گوید روح پاک و بوی خوش از جسد پاکیزه سپس رسول خدا سوره مطففین را تا آیه هفده که می فرماید: ﴿كَلاً إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَار لَفِى عِلّيّينَ وَ ما اَدْراكَ مَا عِلِيُّونَ كِتَابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ تا آخر تلاوت کرد و فرمود: بر پدرم آدم سلام کردم و او بر من سلام کرد من برای او استغفار کردم و او برای من و گفت خوش آمد فرزند شایسته و پیامبر شایسته که در زمان شایسته مبعوث شده است. سپس فرمود: آن گاه به ملکی از ملائکه عبور کردم که در مجلسی نشسته بود و تمام دنیا در بین زانوانش و لوحی از نور در دستش بود که بر آن چه در آن نوشته بود نگاه می کرد و به هیچ طرف دیگر نگاه نمی کرد و مانند شخص غمناک بدان رو آورده بود گفتم ای جبرئیل این کیست؟ گفت این ملک الموت است و پیوسته مشغول قبض ارواح است. گفتم ای

ص: 175

جبرئیل مرا نزدیک او ببر تا با او تکلم نمایم، جبرئیل مرا نزدیک وی برد، به او سلام کردم جبرئیل به او گفت: این محمد پیامبر رحمت است آن کس که خداوند او را برای رحمت به بندگانش فرستاد او به من خوش آمد گفت و سلام کرد و گفت: ای محمد تو را بشارت دهم که تمام خوبی ها را در پیروان تو می بینم؛ من گفتم سپاس را مرخدای منان را که صاحب نعمت ها بر بندگانش می باشد این از فضل پروردگار و رحمت او بر من است.

جبرئیل :گفت این در میان ملائکه کارش از همه سخت تر است به او گفتم آیا هر کس که مرده یا بعداً خواهد مرد روح او را می گیری؟ گفت آری گفتم آیا می بینی آن ها را هر کجا که باشند؟ و نزد آنان حاضری؟ گفت آری دنیا و آن چه که خدا آن را مسخر من قرار داده جز مانند در همی در کف دست مردی نیست که به آسانی هرگونه بخواهد آن را زیر و رو می کند، و هیچ خانه یی نیست مگر آن که من آن را هر روز پنج مرتبه وارسی کنم و هنگامی که بر مردگان خود گریه می کنند می گویم بر او گریه نکنید همانا من بارها به خانه شما می آیم تا وقتی که هیچ کس از شما را باقی نمی گذارم.

رسول خدا فرمود: ای جبرئیل مرگ امر بهت آور و عظیمی است جبرئیل گفت مراحل بعد از موت شدیدتر و هولناک تر است.

آن گاه پیامبر فرمود: سپس از آن جا گذشتم ناگهان به گروهی برخوردم که در جلوی آنان غذاهایی از گوشت پاک و گوشت پلید بود آنان گوشت پلید را می خوردند و گوشت پاک را رها می کردند؛ گفتم: این ها کیانند :گفت اینان اشخاصی هستند که حرام را می خورند و حلال را رها می کنند و آنان ای محمد از امتان تو

ص: 176

هستند.

سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود آن گاه ملکی از ملائکه را دیدم که خداوند به طور شگفت آوری او را خلق کرده بود نصف بدن او از آتش و نصف دیگر از یخ یا برف بود نه آتش برف را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش می کرد، و او با صدای بلند فریاد می زد و گفت: منزه است خداوندی که حرارت این آتش را از برف باز می دارد و آن را آب نمی کند و برودت و سردی این برف را می ستاند و به آتش صدمه ای نمی زند ای خداوندی که بین آتش و برف اُلفت برقرار کردی بین قلب های بندگانت الفت برقرار نما گفتم ای جبرئیل این کیست؟ :گفت این ملکی است که خداوند او را به تمام آسمان ها و زمین موکل نموده و او خیر خواه ترین ملائکه نسبت به بندگان خداوند روی زمین است و از روزی که آفریده شده به همین ترتیب که شنیدی برای آنان دعا می کند.

پیامبر گفت: (در این سیر) دو ملک را دیدم که در آسمان ندا می کردند یکی می گفت: خداوندا به هر انفاق کننده یی جای گزینی بده و دیگری می گفت خدایا مال هر ممسک و نگهدارنده را دستخوش تلف قرارده سپس عبور کردم ناگهان به گروهی برخوردم که لب هایی چون لب های شتر داشتند و از پهلوی آنان گوشت بریده و در دهان آنان گذاشته شد گفتم اینان کیانند؟ جبرئیل گفت این ها کسانی هستند که با اشارات چشم و ابرو و دهان به مردم زیان می رسانند، سپس از آنان گذشتم و به گروه هایی برخوردم که سرهای آن ها با سنگ کوبیده می شد گفتم اینان کیانند؟ گفت آن ها افرادی هستند که نماز عشاء را نخوانده به خواب می روند.

ص: 177

سپس به گروهی برخوردم که آتش در دهان آنان گذاشته می شد و از پشت آنان خارج می گردید گفتم اینان کیانند؟ جبرئیل گفت این ها افرادی هستند که اموال یتیمان را به ستم می خورند همانا آنان آتش می خورند و بزودی به آتش می رسند.

آن گاه به گروه هایی برخوردم که یکی از آنان می خواست از جای برخیزد از جهت بزرگی شکم نمی توانست، گفتم ای جبرئیل این ها چه کسانی هستند؟ گفت: این ها آنانند که ربا می خوردند و برنمی خیزند مگر مانند افرادی که از ناحیهٔ جن آسیب دیده اند اینان راه آل فرعون را باید سرانجام بپیمایند که صبح و شام به آتش عرضه می شوند و می گویند خداوندا چه زمان قیامت فرا می رسد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آن گاه عبورم به زن هایی افتاد که با پستان ها آویزان بودند گفتم این ها چه افرادی هستند؟ گفت اینان زنانی بوده اند که اموال همسران خود را برای فرزندان غیر آنان به ارث می دادند، سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خشم خداوند بر آن زنی باد که شخصی را بدون آن که با قومی نسبتی داشته باشد بر آنان وارد سازد تا بر اسرار آنان مطلع شده از خزانه های آنان شده از خزانه های آنان بخورد و استفاده کند.

سپس فرمود: (صلی الله علیه و آله) به فرشتگانی برخوردیم که با تمام وجودشان تسبیح و حمد پروردگار را بجا می آوردند و از هر ناحیه صدای آنان با تحمید و گریه از خوف خدا شنیده می شد از جبرئیل دربارۀ چگونگی وضع آنان سؤال کردم گفت: همین گونه که مشاهده می کنی خلق شده اند هر یک از این فرشتگان که در کنار فرشته دیگر است هیچ گاه با رفیق خود سخن نمی گوید و نه به طرف بالا و نه به طرف پائین متوجه نمی شود از جهت خوف و خشوعی که

ص: 178

نسبت به خدا دارد. من بر آنان سلام کردم آنان با اشاره سر جواب سلامم را دادند و از جهت خشوعی که نسبت به خدا داشتند به من نگاه نکردند جبرئیل به آنان گفت این محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبر رحمت است و خداوند او را به عنوان رسول و نبی و خاتم پیامبران و آقای آنان به سوی بندگانش فرستاده است با او سخن نمی گوئید؟

هنگامی که این مطلب را از جبرئیل شنیدند به طرف من رو آوردند و سلام و اکرام کردند و من و پیروانم را به خیر بشارت دادند آن گاه ما را به آسمان دوم بالا بردند در آن جا دو مردی که شبیه هم بودند دیدیم از جبرئیل سؤال کردم اینان کیانند؟ گفت این ها پسرخاله یکدیگر یحیی و عیسی هستند من بر آنان سلام کردم و آنان نیز بر من سلام کردند من برای آنان استغفار کردم و آنان برای من و به عنوان برادر و پیامبری شایسته مرا خوش آمد گفتند در آن جا نیز با ملائکه یی که صورت ها به سجده گذاشته و به تسبیح و تحمید حق تعالی مشغول بودند مواجه شدیم سپس به آسمان سوم بالا رفتیم در آن جا مردی را که زیبایی او نسبت به سایر مردم مانند زیبایی ماه نسبت به ستارگان بود مشاهده کردیم جبرئیل این کیست؟ گفت : گفتم این برادرت یوسف است بر او سلام کردم او نیز سلام نمود برای او طلب آمرزش نمودم او نیز برایم استغفار کرد و گفت: مرحبا بر کسی که پیامبر شایسته و برادر شایسته است و در زمان شایسته مبعوث شده است در آن جا نیز ملائکه یی مشغول تسبیح و تحمید بودند جبرئیل دربارۀ من سخنان گذشته را اظهار کرد و آنان نیز مانند سایر ملائکه رفتار کردند.

سپس به آسمان چهارم بالا رفتیم در آن جا به مردی برخوردیم از جبرئیل سؤال کردم گفت: این ادریس است که خداوند به مکان

ص: 179

بلندی بالا برده است بر او سلام کردم او نیز سلام کرد برای وی استغفار کردم او نیز برایم استغفار نمود و به ملائکه یی که در حال خشوع بودند مانند دیگر طبقات آسمان ها برخورد نمودیم، آنان به من و اُمّتانم بشارت به خیر دادند سپس فرشته یی را بر تختی دیدم که هفتاد هزار فرشته تحت فرمان او بودند و هر یک از آنان نیز بر هفتاد هزار فرشته حکمروایی داشتند...

سپس به آسمان پنجم رفتیم در آن جا مردی در سن کهولت با چشمانی درشت دیدم که کهولتی عظیم تر از آن مشاهده نکرده بودم در اطراف وی گروهی از پیروانش که کثرت آنان مرا به شگفت آورد جمع بودند گفتم: جبرئیل این کیست؟ گفت این هارون محبوب پسر عمران است که میان قوم خود محبوب بوده است، من بر او سلام کردم او نیز بر من سلام کرد من برای او استغفار کردم او نیز برای من، و در آن جا نیز ملائکه را با خشوع مانند دیگر آسمان ها دیدم.

آن گاه به آسمان ششم رفتیم در آن جا به انسان بلند قامتی برخوردیم و شنیدم که می گفت بنی اسرائیل گمان می کنند من گرامی ترین اولاد بنی آدم نزد خدا هستم با این که این مرد نزد خدا از من گرامی تر است گفتم: جبرئیل این کیست؟ گفت: این برادر تو موسی بن عمران است. بر او سلام کردم او نیز بر من سلام کرد برای او استغفار کردم او نیز برایم استغفار نمود و در آن جا ملائکه یی با خشوع مانند آسمان های دیگر مشاهده کردم.

سپس به آسمان هفتم بالا رفتیم و به هر فرشته یی بر می خوردیم می گفتند ای محمد حجامت کن و به پیروانت دستور بده تا حجامت ،کنند و در آن جا مردی که موهای سر و محاسنش سفید و سیاه بود مشاهده کردم که بر کرسی قرار گرفته است، گفتم ای جبرئیل این

ص: 180

کیست که در آسمان هفتم بر درب بیت المعمور در جوار خدا است. گفت: ای محمد این پدر تو ابراهیم است و این محل تو و محل کسانی است که از امتانت پرهیز کار باشند. سپس رسول خدا این آیه را خواند: ﴿إِنَّ اَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللهُ وَليُّ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آن گاه پیامبر گفت: من به او سلام کردم و او به من سلام کرد و گفت پیامبر شایسته و فرزند شایسته خوش آمدی که در زمانی شایسته مبعوث شده یی ، در این جا نیز ملائکه یی با خشوع مانند ملائکه دیگر مشاهده کردم در حالی که مرا و پیروانم را به خیر بشارت دادند پیامبر می گوید: در آسمان هفتم دریاهایی از نور دیدم که تلألؤ می کرد و امواج نور آن چشم را می ربود، و دریاهایی از ظلمت و دریاهایی از برف که دارای رعد بود و هرگاه که این ها را می دیدم و به فزع می افتادم از جبرئیل سوال می کردم جبرئیل می گفت بشارت باد تو را ای محمد از کرامت پروردگارت شکرگزاری کن و از الطاف پروردگار تقدیر نما، تا آن جا که خداوند به قوت خود مرا نگه داشت و بسیار با جبرئیل گفتگو کردم و اظهار شگفت می نمودم تا آن جا که جبرئیل گفت ای محمد چیزهایی که می بینی بزرگ می شماری با این که این ها مخلوقات خداست پس چه قدر عظیم است خداوندی که این ها را خلق کرده و آن چه را که از مخلوقات نمی بینی از این عظیم تر و شگفت آورتر است، همانا بین خداوند و بین مخلوقات خود هفتاد هزار حجاب است، و نزدیک ترین مخلوقات به خدا من و اسرافیل هستیم و بین ما و بین او چهار حجاب است یک حجاب از نور و یک حجاب از ظلمت و یک حجاب از ابرو یک حجاب از آب است.

پیامبر فرمود از عجائب مخلوقات خداوند که دیدم این بود

ص: 181

که خروسی را دیدم که دو پای او در اعماق زمین و طبقه هفتم و سر او در عرش بود و او ملکی از ملائکه خداوند بود که خداوند او را چنین آفریده بود او بقدری بالا آمد تا به آسمان هفتم رسید و از آن جا بالا آمد تا حدیکه شاخش نزدیک عرش رسید و او می گفت: ﴿سُبْحانَ رَبِّي حَيْثما كُنْتَ لا تَدْري أَيْنَ رَبُّكَ مِنْ عِظَمٍ شَأْنِهِ﴾. این خروس بزرگ دارای دو بال در شانه بود که وقتی آن ها را باز می کرد از مشرق و مغرب تجاوز می کرد وقتی که موقع سحر فرا می رسید بال ها را پهن می کرد و حرکتی به آن ها می داد و فریاد می زد و در فریاد خود می گفت: ﴿سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدوس سُبْحانَ اللهِ الكَبيرِ الْمُتَعَالِ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾ وقتى كه این را می گفت خروس های زمین همه تسبیح می گفتند و بال های خود را پهن می کردند و حرکت می دادند و شروع به فریاد می کردند و زمانی که این خروس در آسمان ساکت می شد خروس های زمین هم تماماً آرام می شدند و این خروس دارای موهای سبز و پرهای سفید بود و در سفیدی و سبزی شدیدترین رنگی بود که تا آن وقت دیده بودم.

آن گاه با جبرئیل گذشته وارد بیت المعمور ،شدیم در آن جا دو رکعت نماز گزاردم و با من عده یی از اصحاب هم که بعضی از آنان لباس نو و بعضی لباس کهنه داشتند همراه بودند، دارندگان لباس نو وارد شدند دارندگان لباس کهنه نشستند سپس از آن جا بیرون رفتم و دو نهر در برابر من خضوع کردند یک نهر بنام کوثر و دیگری بنام رحمت، از نهر کوثر نوشیدم و با نهر رحمت غسل کردم، سپس آن دو نهر با یکدیگر در برابر من خضوع کردند تا وارد بهشت شدم، در این هنگام خانه های خود و خاندان خود را در اطراف آن دو مشاهده کردم

ص: 182

و خاک آن را مانند مشگ دیدم، و کنیزی را در بهشت دیدم که در نهرهای بهشت فرو می رود گفتم تو مال کیستی؟ گفت متعلق به زید بن حارثه، وقتی که صبح شد بشارت آن را به او دادم و در این هنگام پرنده آن را مانند مرغ آرزو و انارهای آن را مانند دلوهای بزرگ (یافتم) و درختی بود که اگر پرنده یی از تنه آن حرکت می کرد تا دور آن بگردد تا هفتصد سال نمی توانست دور بزند و هیچ منزلی در بهشت نبود جز این که شاخه یی از آن درخت در آن خانه وجود داشت، از جبرئیل سؤال کردم این چه درختی است؟ گفت درخت طوبی خداوند فرموده است: ﴿طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَابٍ﴾

رسول خدا فرمود: وقتی که وارد بهشت شدم به خود بازگشتم و از جبرئیل دربارۀ این دریاها و هول عجائب آن سؤال کردم پس گفت این ها سراپرده ها حجاب هایی است که خداوند پوشانده است، و اگر این حجاب ها نبود همانا نور عرش هر چه را در آن بود پاره می کرد. آن گاه به سدرة المنتهی رسیدم که هر برگی از آن به امتی سایه افکند و من در آن جا چنان بودم که خداوند فرموده است: ﴿قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى﴾ مرا ندا کرد و گفت: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ من از طرف خود و پیروانم گفتم: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾. آن گاه خداوند فرمود: ﴿لا يُكَلَّف اللهُ نَفْساً الأ وُسْعَها ، لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ من گفتم: ﴿رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ خداوند فرمود تو را موأخذه نمی کنم من گفتم: ﴿رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْضُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ و خداوند فرمود:

ص: 183

همانا این را به تو و امتانت دادم.

امام صادق فرمود هیچ کس بر خداوند گرامی تر از رسول خدا وارد نشد آن جا که این خصلت ها را برای پیروانش درخواست نمود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت پروردگارا به پیامبرانت فضائلی اعطا کردی به من هم بده خداوند فرمود دو کلمه از زیر عرش به تو می دهم و آن ﴿وَ لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللٌّهِ وَلاَ مَنْجَأَ مِنْکَ إِلاَّ إِلَیْکَ﴾ است.

پیامبر گفت ملائکه گفتاری را به من تعلیم داده اند که در صبح و شام بگویم و آن این است ﴿اللَّهُمَّ إِنَّ ظُلْمي أَصْبَحَ مُسْتَجِيراً بِعَفْوِكَ وَ ذَنْبي أَصْبَحَ مُسْتَجِيراً بِمَغْفِرَتِكَ وَ ذُلّى أَصْبَحَ مُسْتَجِيراً بعَزّتِكَ، وَ فَقْرِى أَصْبَحَ أَيْضاً مُسْتَجِيراً بِغِنَاكَ وَ وَجْهِيَ الْفَانِي أَصْبَحَ مُسْتَجِیراً بِوَجْهِکَ اَلْبَاقِی اَلَّذِی لاَ یَفْنَی﴾ این را در شب می گویم.

سپس اذان را شنیدم در این وقت ملکی که تا بحال در آسمان ها قبل از این دیده نشده بود اذان می گفت: مؤذن گفت: ﴿الله اَكْبَرُ اللهُ اكْبَرُ ﴾ خداوند فرمود بندۀ من راست می گوید من از هر چیز بزرگ ترم. مؤذن گفت: ﴿اَشْهَدُ اَنْ لا إِلهَ إلا اللهُ اَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا الله﴾ خداوند فرمود بنده من راست میگوید من خداوندی هستم که جز من خدایی نیست و خدایی غیر من نیست. سپس گفت: ﴿اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ﴾ خدا فرمود بنده من راست می گوید: همانا محمد بنده من و رسول من است من او را برانگیختم و انتخاب نمودم آن گاه مؤذن گفت: ﴿حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ﴾ فرمود: بنده من راست می گوید به سوی فریضهٔ من دعوت نمود پس هر کس که با رغبت به سوی آن برود گناهان گذشته او جبران می شود مؤذن گفت: ﴿حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ حَيَّ عَلَى الْفَلاحِ﴾ خداوند فرمود: همانا آن صلاح و نجات و رستگاری است.

ص: 184

سپس برای ملائکه امامت کردم همچنان که در بیت المقدس برای انبیا امامت کردم سپس ابر رقیقی مرا فرا گرفت و به سجده افتادم، پروردگارم مرا صدا زد و گفت همانا من بر تمام انبیاء قبل از تو پنجاه نماز واجب نمودم و بر تو و پیروانت نیز واجب می نمایم پس برای انجام آن در بین امت قیام کن.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت من پائین آمدم تا وقتی بر ابراهیم (علیه السلام) مرور کردم او چیزی از من نپرسید تا آن که به موسی (علیه السلام) برخورد کردم او از کار من سؤال کرد در جواب گفتم: پروردگارم فرمود بر هر پیامبری پیش از این پنجاه نماز واجب کردم و برتو و پیروانت نیز واجب می نمایم. موسی گفت ای محمد همانا امت تو آخرین امت ها و ضعیف ترین آنان هستند و بر پروردگار چیزی اضافه نمی شود پیروان تو طاقت انجام آن را ندارند به سوی پروردگارت بازگرد و از او بخواه تا در حق امتت تخفیفی بدهد.

رسول خدا فرمود من بازگشتم تا به سدرة المنتهی رسیدم و به سجده افتادم و گفتم من و پیروانم توانایی پنجاه نمازی که واجب فرموده یی نداریم برمن تخفیف بده خداوند ده نماز آن را از من برداشت و من برگشتم و به موسی خبر دادم او گفت برگرد تو طاقت نداری من بازگشتم و درخواست تخفیف نمودم و ده نماز دیگر از من برداشته شد، سپس بازگشتم و به موسی ابن عمران خبر دادم او باز مرا به بازگشت سفارش ،کرد و در هر بازگشت به سجده می افتادم تا به ده نماز رسید آن گاه به جانب موسی بازگشتم و خبر دادم باز هم گفت طاقت نداری مجدداً به جانب پروردگار بازگشتم و پنج نماز برداشته شد و به سوی موسی بازگشتم او گفت طاقت نداری ولی من گفتم از پروردگارم شرم می کنم که بار دیگر تقاضای تخفیف کنم و بر آن

ص: 185

صبر می نمایم. آن گاه منادی ندا کرد همان طور که بر پنج نماز صبر کردی این پنج نماز به پنجاه نماز «هر نمازی به ده نماز» برای تو حساب می شود و هرکس از پیروانت به حسنه یی تصمیم بگیرد و عمل کند برای او ده حسنه نوشته می شود و هر کس از پیروانت تصمیم معصیت بگیرد و عمل کند یک گناه بر او نوشته می شود و اگر عمل نکند گناهی نوشته نخواهد شد. (الميزان ج 13 ص 5 - 14)

و در این باره روایات بسیاری از طرق شیعه و سنّی وارد شده است که چگونگی معراج و مشاهدات پیامبر را با کیفیات مختلف بیان می کند این علوم و مشاهدات لازمۀ نبوت و رسالت نیست و به مقتضای آیات معراج از علوم غیر متعارف و علوم غیبی است که به پیامبر تعلیم داده شده است و مقصود از این سیر و حرکت به مقتضای آیه شماره (10) دیدن و آموختن آیات الهی بوده است و این آیات چنان که از آیه شماره (12) استفاده شد از آیات بزرگ الهی بوده و طبق آیه شماره (11) و (14) این رؤیت از ویژگی شهود عینی برخوردار و در افق آشکاری بوده که قابل شک و تردید نبوده است، چنان که طبق آیهٔ شمارهٔ (13) این رؤیت نسبت به بعضی از آیات بزرگ الهی به طور مکرّر اتفاق افتاده است.

تفسیر آیات از نظر روایات

از سیاق آیات معراج چنین بر می آید که خداوند متعال در صدد بیان تفصیل و شرح چگونگی معراج و مشاهدات پیامبر نبوده و آیات مزبور از جهاتی ابهام آمیز است و به طور روشن نمی توان آن ها را تفسیر و معنی کرد ولی در روایات توضیحاتی دربارۀ آن ها داده شده که تا حدی مطالب آیات را روشن می نماید؛ از این جمله روایاتی

ص: 186

است که مرحوم علامه طباطبائی در سوره نجم در بحث روایتی آورده که به بعضی از آن ها اشاره می شود.

در تفسیر آیات این سوره از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود پیامبر مقرب ترین مخلوقات به خداوند است بطوری که در شب معراج به آن جا رسید که جبرئیل به او گفت: ای محمد به پیش رو همانا در جایی قدم نهاده یی که نه ملک مقرب و نه پیامبر مرسلی در آن جا گام ننهاده است و اگر نه این بود که روح و نفس او از این مکان بود نمی توانست به آن جا برسد و به آن جا آن جا رسید که خداوند فرمود: «قابَ قَوْسَيْنِ» به اندازۀ فاصله دو سر کمان یا نزدیک تر، یعنی بلکه نزدیک تر.

چنان که از ابن عباس نقل شده است «ثُمَّ دَنی فَتَدَلَّی» یعنی محمد به پروردگارش نزدیک شد و به او تعلق گرفت و در تفسیر قمی آمده است که قول خدای متعال: ﴿فَأَوْحَى إِلى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى﴾ يعنى مشافهةً به بنده اش وحی نمود آن چه وحی نمود و از محمد بن فضیل نقل شده است که از امام هشتم سؤال کردم آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پروردگار عزوجل را دیده است؟ فرمود آری با قلبش دیده است، آیا نشنیده یی قول خدای متعال را که فرمود: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ قلب آن چه دید تکذیب نکرد آری او با چشم ندید ولی با دل مشاهده کرد.

و نیز در روایتی که از ابی ذر آمده نقل شده است که از رسول خدا سؤال :کرد آیا پروردگارت را دیده یی ؟ فرمود: نوری دیده ام و در کافی از طریق صفوان بن یحیی نقل شده است که ابوقرة از من خواست که او را نزد (امام هشتم) ابی الحسن الرضا ببرم او پس از سؤالاتی دربارۀ احکام از این آیه مبارکه ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزَلَةً

ص: 187

أخرى﴾ سؤال کرد امام فرمود: آیه بعد که می فرماید: ﴿ما كَذَبَ الْفُوَّادُ ما رَای﴾ توضیح این آیات را می دهد یعنی قلب محمد آن چه می دهد چشمش دید تکذیب نکرد سپس فرمود همانا آیات کبری حق تعالی را مشاهده کرد و آیات خدا غیر خدا است.

و نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که پیامبر فرمود وقتی به سدرة المنتهی رسیدم دیدم که برگی از آن درخت امتی از امت ها را می پوشاند و در آن جا بود که به پروردگارم مانند قاب قوسین او ادنی نزدیک شدم و در این جا جبرئیل جدا شد پیامبر به او گفت در این جا مرا رها می کنی و تنها می گذاری او گفت: به پیش رو به خدا سوگند بجایی رسیده یی که هیچ یک از مخلوقات الهی به آن نرسیده است و در آن جا پرتوی از نور پروردگارم مشاهده کردم و بین من و او سبحه حائل شد گفتم: سبحه چیست؟ حضرت (علیه السلام) در جواب با صورت به طرف زمین اشاره کرد و با دست به آسمان و سه مرتبه فرمود: ﴿جَلالَ رَبّی﴾ عظمت پروردگارم عظمت پروردگارم، عظمت پروردگارم.» (الميزان ج 19 ص 34-36).

مرحوم علامه معظم در سوره تکویر پیرامون آیه مبارکه ﴿وَلَقَدْ رَآهُ فِي الأفق الْمُبِينِ﴾ حدیثی از امام صادق آورده است که فرمود: هر کس در هر روز شعبان هفتاد مرتبه استغفار کند و بگوید: ﴿اَسْتَغْفِرُ الله الذى لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ وَأَتُوبُ اِلَیهِ﴾ در افق مبین نوشته خواهد شد، پرسیدم افق مبین چیست؟ فرمود: زمینی مسطّح و آرام در عرش است و در آن نهرهایی جاری مشتمل بر ظرف هایی به اندازه عدد ستارگان است. (المیزان ج 2 ص 333).

ص: 188

آیات شب قدر

طبق آیات متعددی از قرآن کریم و روایاتی از پیشوایان معصوم هر سالی که بر ما می گذرد شب قدری دارد، یعنی در یک شب معين تمام حوادث سال جاری و مقدرات افراد و مردم در سال آینده تعیین می شود و پس از تقدیر و حکم و قضاء الهی این آگاهی به امام آن عصر داده می شود؛ و در این باره آیاتی از قرآن کریم وارد شده است:

1- ﴿اِنّا اَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا أَدْرِيكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبَّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرِ﴾ (سوره قدر)

ترجمه: همانا ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم و تو چه می دانی شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است و ملائکه و روح در آن به اذن پروردگارشان از هر امری نازل می شوند.

2- ﴿حم وَالْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا اَنْزَلْنَاهُ في لَيْلَةٍ مُبَارَكَة إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسَلينَ﴾ (سوره دخان 44 آیه 53)

ص: 189

توضیح آیات قدر

قرآن کریم صریحاً در این آیه: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ﴾ (سوره بقره آیه 185) می گوید قرآن در ماه مبارک رمضان نازل گردیده است آن هم در یک شب پر برکت و باعظمتی، و در این آیات می فرماید: ﴿حم: وَالْكِتابِ الْمُبِينِ اِنَّا اَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ مُبارَكَة إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسَلينَ﴾ (سوره دخان 44 آیه 3 -5) سوگند به کتاب مبین که ما آن را در شب مبارکی فرود آوردیم همانا ما بیم دهندگانیم در آن هر امر محکمی از امر دیگر جدا می گردد، امری است از سوی ما همانا ما فرستندگانیم در جای دیگر صریحاً این شب مبارک را به عنوان شب قدر یاد می کند و می فرماید ﴿انَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم.

قرآن کریم ضمن این که دربارۀ نزول قرآن و زمان آن سخن به میان آورده از یک حقیقت دیگری پرده برداشته است و آن این که هر سال شب قدری دارد در شب قدر سرنوشت و مقدرات مردم روشن می شود در شب قدر ملائکه به زمین فرود می آیند و جریانات سال آینده و اخبار آن را به انسانی در روی زمین اطلاع می دهند، و بنا به روایاتی که در زمینه این بحث وارد شده شخصی که ملائکه به او مقدرات سال را آگاهی می دهند پیامبر و امام است.

هر سال شب قدری دارد

برای توضیح مطالب فوق باید هر کدام مستقلاً از نظر آیات قرآن و روایاتی که دربارۀ آن ها وارد شده مورد بحث قرار گیرد،

ص: 190

بنابراین در اثبات مطلب اوّل یعنی این که هر سال شب قدری دارد باید گفت: به ضمیمه چند نکته در آیات می توان ادعای مزبور را به اثبات رسانید:

اولاً: از آیه کریمه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ و آيه كريمه: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ استفاده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام شبی به نام شب قدر شبی پر برکت و بافضیلت که در آیه دیگر: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ﴾ آن را از هزار ماه بهتر می داند وجود داشته است.

ثانیاً این که این شب یکی از شب های ماه مبارک رمضان بوده است، چنان که در آیه کریمه: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾ فرموده است ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فرود آمده و با توجه به این که در آیه پیش خواندیم که قرآن در شب قدر نازل شده به این حقیقت می رسیم که شب قدر یکی از شب های ماه رمضان بوده است.

ثالثاً: این که شب قدر تکرار می شود و چنین نیست که فقط در زمان حیات رسول اکرم و منحصر به یک شب بوده باشد و دیگر تجدید نشود زیرا در آیه کریمه: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ﴾ شب را با خصوصیتی توصیف می کند که مقتضای آن تکرار و تجدید است زیرا در این آیه فرموده است که پیوسته و برای همیشه ملائکه و روح در این شب فرود می آیند و برای هر کاری در حال فرود آمدن می باشند و طبق آیه کریمه ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ﴾ در آن شب مقدرات و سرنوشت ها معین می شود این خصوصیت وقتی در شب قدر می تواند جریان داشته باشد که شب قدر منحصر به یک شب

ص: 191

نباشد بلکه تکرار شود.

در نتیجه وقتی تکرار شب قدر با تمام خصوصیات یعنی بودن در ماه مبارک رمضان و تکراری بودن در نظر گرفته شود لازمه آن این است که هر سال در ماه رمضان یک شب شب قدر باشد چنان که در این زمینه روایاتی نیز وارد شده که ذیلاً بعضی از آن ها نقل می شود:

﴿فِي تَفْسِيرِ الْبُرُهَانِ عَنِ الشَّيْخ الطَّوسِي عَنْ أَبِي ذَرِّ قَالَ: قلتُ يا رَسُولَ اللهِ لَيْلَةُ الْقَدْر شَى يَكُونُ عَلَى عَهْدِ الأَنْبِيَاءِ يَنْزِلُ عَلَيْهِمْ فِيهَا الْأَمْرُ فَإِذَا مَضَوْا رُفِعَتْ؟ قَالَ: لَا بَلْ هِيَ إِلَى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ (الميزان ج 20 ص 473)

ترجمه: در تفسیر برهان از شیخ طوسی از ابی در نقل شده است که گفت ای رسول خدا آیا شب قدر فقط در زمان پیامبران بوده است که امور بر آن ها نازل می شده است؟ و وقتی انبیا در گذشتند شب قدر برداشته شده است؟ فرمود: نه بلکه تا روز قیامت وجود دارد.

وَ فِيهِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفُضَيْلِ وَزُرَارَةٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ حَمُرَانَ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا جَعْفَرِ (علیه السلام) عَنْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةَ مُبَارَكَة﴾ قال: نَعَمْ لَيْلَةُ الْقَدْر وَ هِيَ فِى كُلّ سَنَةٍ فِى شَهْرٍ رَمَضَانَ فِى الْعَشْرِ الأَوَاخِرِ فَلَمْ يُنْزَلِ الْقُرْآنُ إِلّا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ﴾ (الميزان ج 20 ص 474)

ترجمه: در اصول کافی به اسنادش از فضیل و زراره و محمد بن مسلم از حمران نقل شده است که او از اباجعفر (علیه السلام) از قول خدای عز وجل ﴿اِنّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ مُبارَكَةِ﴾ سؤال کرد که آن چه شبی است :فرمود آری آن شب قدر است و در هر سال در ماه مبارک رمضان در دهه آخر آن می باشد پس قرآن جز در شب قدر فرود نیامده

ص: 192

و خداوند درباره آن شب فرموده در آن شب هر امر محکم و استواری از یکدیگر جدا می شود.

شب قدر شب تعیین سرنوشت است

شب قدر از این جهت قدر نامیده می شود که مقدرات و سرنوشت افراد معلوم می گردد این مطلب علاوه براین که تناسب نام گذاری آن را اقتضا می کند از آیات گذشته بوضوح استفاده می شود زیرا در آیه شماره (2) فرموده است ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍحَکیمِ﴾ در این شب (که شب مبارکی است) هر امر غیر متمایزی از یکدیگر جدا می شود و تمیز پیدا می کند.

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر این آیه می گوید ضمیر فیها در آیه مبارکه به کلمۀ «لیلة» در آیه قبل بازگشت می کند، و منظور از فرق جدا شدن چیزی از چیز دیگر حصول تمایز بین آن ها است و مفهوم مقابل فرق احکام است بنابراین امر حیکم چیزی است که اجزاء آن از یکدیگر تمایزی ندارد و خصوصیات و حالات آن معین نیست چنان که در این آیه مباركه: ﴿وَانْ مِنْ شَيْىءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ بدان اشاره کرده و فرموده است خزانه های هر چیز نزد ما است و ما آن را جز به اندازه معلوم فرود نمی آوریم.

پس برای امور به حسب قضای الهی دو مرحله وجود دارد، یک مرحله مرحلۀ اجمال و ابهام است و مرحله دوم مرحله تفصیل و شب قدر طبق آیه کریمه: ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ شبی است که امور از مرحلۀ احکام و اجمال بیرون می آید و به مرحله فرق و تفصیل وارد می.شود (الميزان ج 18 ص 140).

ص: 193

چنان که این حقیقت در روایات نیز به روشنی دیده می شود. در اصول کافی با وسائطی از زراره و محمد بن مسلم از حمران نقل کرده است که او یعنی حمران از امام باقر (علیه السلام) پیرامون آیه مبارکه ﴿إنّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ سؤال کرد،

حضرت در جواب فرمود آری شب قدر و آن در هر سال در ماه رمضان در دهۀ آخر است و قرآن در شب قدر نازل شده و خداوند فرموده است ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ یعنی در شب قدر سرنوشت و مقدرات هر چیزی در این سال تا مثل این شب در سال آینده معین می شود و قضای الهی به آن تعلق می گیرد پس آن حتمی و مشیت در آن برای خدا است. (یعنی از جهت نظام اسباب و شرائط حتمی است و هیچ چیزی جز مشیت الهی نمی تواند در جلو آن بایستد).

و نیز در کتاب درّ المنثور با وسائطی از ابن عباس راجع به آیه مباركه ﴿فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ سؤال شده است، ابن عباس در جواب گفته مقصود این است که از ام الکتاب آن چه مربوط به این سال است اعم از روزی و مرگ و زندگی و باران و حتی این که فلان شخص و فلان آدم به زیارت خانه خدا می رود تمام این امور تقدیر می شود. (الميزان ج 18 ص 143).

گزارش ملائکه به پیامبر و امام

در شب قدر علاوه بر این که مقدرات سال جاری از قضای الهی می گذرد و تقدیر می شود ملائکه پرودگار آن را به پیامبر و امام زمان گزارش می دهند و این اطلاع که توسط ملائکه نسبت به آینده برای پیامبر و امام بدست می آید یکی دیگر از علوم غیبی است که با وسائل و اسباب عادی وصول به آن غیر ممکن است از این جهت

ص: 194

بخشی از علوم غیبی پیامبر و امام محسوب می شود.

اما بیانگر این حقیقت در آیات مورد بحث همان جملهٔ ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ﴾ در آيه شماره (1) می باشد در این آیه مقصود از کلمهٔ «ملائکه» تا حدی روشن است و اما دربارهٔ روح احتمالات فراوانی داده شده که از جمله جبرئیل است زیرا در این آیه مبارکه: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينُ﴾ (سوره شعراء 26 آیه 193) روح در مورد جبرئیل بکار برده شده است، در هر صورت محط بحث در این آیه مبارکه بدست آوردن مقصود این کلمه نیست.

چنان که مقصود از کلمه «امر» یا امر تکوینی الهی است چنان که در آیه مبارکه فرموده است: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذا اَرَادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ و یا مقصود از آن طبق معنای عرفی و لغوی عبارت از «کار» و یا «چیز» است.

البته وقتی کلمهٔ «کل» بر آن اضافه می شود معنی هر کار و هر چیز و هر امر الهی را می دهد ولی چون طبق دلائل و شواهد گذشته نزول ملائکه و روح در هر سال در شب قدر انجام می گیرد قهراً جملۀ «مِنْ كُلِّ اَمْرِ» - از هر امر - مخصوص به امور یک سال و در محدوده امور مربوط به سال جاری خواهد بود و در هر صورت تشخیص این مطلب نیز در رسیدن به مطلبی که در این قسمت عنوان گردیده دخالتی ندارد آن چه در بحث مورد نظر مهم است این است که هدف از نزول ملائکه و روح و علت نزول آن ها چیست؟ آیا نزول آنان برای آگاهی دادن به مقدرات در شب قدر به پیامبر و یا امام زمان است و یا به انگیزه اجرای مقدرات است؟

ص: 195

سخنان مفسران

برای توضیح این معنی که نزول ملائکه در شب قدر برای چیست؟ خوب است سخنان بعضی از مفسران را در این زمینه از نظر بگذرانیم.

مرحوم علامه طباطبائی در الميزان (ج 20 ص 472) می گوید: در کلمهٔ «من» در جملۀ «مِنْ كُلِّ اَمْرِ» اقوال و احتمالاتی است از جمله این که به معنی «باء» باشد، قول دیگر این که برای ابتداء غاية باشد و سببیت را افاده کند یعنی به سبب هر امر الهی.

حق این است که مراد از امر اگر امر الهی باشد - چنان که در آیه مباركه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ به همین معنی تفسیر شده - در این صورت مِن برای ابتداء است و سببیت را افاده می کند و معنی این است که ملائکه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان با این خصوصیت که فرود آمدنشان به سبب امر پروردگار است فرود می آیند.

و اگر مقصود از امر امور عالم وجود و حوادث و وقایع باشد من بمعنى لام علت است و معنی این است که ملائکه و روح در این شب به اجازه پررودگار برای تدبیر هر امری از امور عالم به تدریج فرود می آیند».

فخر رازی در تفسیر خود (ج 31 ص 35) می نویسد: اما قول خدای متعال «مِنْ كُلِّ اَمْرٍ» معنایش این است که ملائکه و روح برای هر امری فرود می آیند یعنی هر کدام به منظور خاصی فرود می آیند و دربارۀ آن وجوهی ذکر کرده اند یکی از وجوه این است

ص: 196

که آنان در کارهای زیادی مشغول هستند بعضی از آنان در رکوع و بعضی در سجود و بعضی در دعا و بعضی در تفکر و بعضی در تعلیم و بعضی ابلاغ وحی و بعضی برای درک فضیلت شب قدر یا برای این که به مؤمنان سلام کنند.

وجه دوم که قول اکثر است این که نزول آنان برای هر کاری است که در این سال تقدیر می شود از خوبی و بدی و..

وجه سوم چنان که بعضی کلمه «امر» را در آیه مبارکه «امرأ» قرائت کرده اند و گفته اند مقصود این است که برای هر انسانی فرود می آیند و روایت شده است که آنان هیچ مؤمن و مؤمنه یی را ملاقات نمی کنند جز این که بر او سلام می کنند... »

ولی باید گفت: این قول بر اساس قرائتی است که روشن نیست از قرّاء معروف باشد اما احتمالات دیگر که بیانگر جمله «مِنْ کُلّ اَمْرٍ» است بطور فهرست طبق گفتار دو مفسر فوق بقرار ذیل است:

1- ملائکه و روح به سبب امر پروردگار فرود می آیند.

2- ملائکه و روح برای تدبیر امور فرود می آیند.

3- ملائکه و روح برای انجام هر کاری فرود می آیند.

احتمال دیگری نیز طبق شواهدی که در آیه است و مطابق بعضی از احادیث وجود دارد و آن این که نزول ملائکه و روح برای آگاهی دادن مقدرات به انسانی در روی زمین از قبیل پیامبر و امام باشد؛ این احتمال مطابق حدیثی است که در اصول کافی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که علی (علیه السلام) در بسیاری از اوقات می فرمود: تیمی (ابوبکر) و عدى (عمر) نزد رسول خدا بودند در حالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) با حال خشوع و گر یه سوره قدر را می خواند آنان گفتند: برای چه این

ص: 197

قدر در قرائت این سوره رقت می آوری؟ فرمود: برای چیزی که چشمم دیده و در قلبم جای گرفته است و در حالی که اشاره به امیرمؤمنان کرد فرمود: برای چیزی که قلب این مرد بعد از من خواهد دید.

آنان مجدداً سؤال کردند چه چیز است که دیده یی؟ حضرت (صلی الله علیه و آله) در جواب این آیه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلّ اَمرٍ﴾ را روی خاک نوشت سپس فرمود: آیا بعد از این که خداوند فرموده است مِنْ كُلِّ امْرٍ چیزی باقی می ماند؟ گفتند: نه سپس فرمود آیا می فرمود: آیا می دانید که بر چه کسی نازل می شوند؟ گفتند: برشما ای رسول خدا فرمود: آری آیا بعد از من ليلة القدر وجود دارد؟ گفتند ،آری، فرمود آیا در آن شب فرود می آیند؟ گفتند: آری فرمود (صلی الله علیه و اله) به سوی چه کسی؟ گفتند: نمی دانیم.

امیر مؤمنان فرمود: در این جا پیامبر سر مرا گرفت و فرمود اگر نمی دانید بدانید که این شخص همان کسی است که ملائکه و روح بعد از من بر او فرود می آیند...» (تفسیر نورالثقلین ج 5 ص 633)

این حدیث همان طور که ملاحظه می شود بیانگر مورد نزول و جهت نزول است اگر چه در آیه مبارکه به روشنی این دو خصوصیت دیده نمی شود اما شواهدی می توان برای تأیید مضمون حدیث ذکر نمود البته این شواهد مربوط به تضعیف احتمالات گذشته و در نتیجه تقویت احتمالی است که مطابق مضمون حدیث است.

اما تضعیف احتمال اول از این جهت است که:

اولاً: آیه مبارکه با توجه به کلمه «فیها» در مقام بیان خصوصیات شب قدر است بنابراین اگر مقصود از «مِنْ كُلِّ اَمرٍ» نزول ملائکه و روح بامر پروردگار باشد خصوصیتی برای شب قدر نخواهد بود زیرا ملائکه همیشه به فرمان پروردگار حرکت می کنند،

ص: 198

و طبق آیه مباركه ﴿لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرونَ﴾ (سوره تحریم 66 آيه 6) ملائکه همیشه به فرمان خدا هستند و هر چه به آنان امر شود بجا می آورند.

ثانياً: این که در آیه فرموده است نزول ملائکه و روح در آن شب به اذن و اجازه پروردگار است و اگر معنی اذن این است که آن ها با پینشهاد خود و اجازه پروردگار این کار را انجام داده اند دیگر موردی برای امر پروردگار باقی نمی ماند، و اگر پیش از درخواست اجازه خداوند امر فرماید برای ذکر اذن نکته به نظر نمی رسد.

چنان که احتمال دوم نیز بعید است زیرا این احتمال علاوه بر این که شاهدی ندارد نکته یی برای ذکر نزول در جهت تدبیر به نظر نمی رسد.

و اما احتمال سوم از آن بعیدتر است زیرا همه مقدرات سال حوادث در آن شب واقع نمی شود بلکه به تدریج در طول سال انجام می گیرد.

بنابراین تنها احتمالی که در ذهن تقویت می شود این که نزول برای آگاهی و اعلام مقدرات باشد که حدیث گذشته نیز آن را تثبیت می نماید

و احادیثی که دلالت دارد که در شب های قدر در هر سال ملائکه و روح بر امام زمان نازل می شوند و مقدرات آن سال را بر امام عرضه می کنند فراوان است و ما تنها به حدیث مذکور اکتفا کردیم چنان چه کسی بخواهد می تواند به منابع حدیثی از جمله کافی و بصائر الدرجات و بحار الانوار مراجعه نماید.

ص: 199

ص: 200

آيات علم و قدرت حضرت سلیمان

از جمله آیات مثبت علم غیب درباره پیامبران آیاتی است که دلالت بر آگاهی پیامبران از زبان پرندگان و حشرات و سایر حیوانات می کند. مسئله دانستن و یا فرا گرفتن زبان حیوانات اگر ممکن باشد با تجربیات فراوان روی حالات و خصوصیات حیوانات به اندازه محدودی از طریق عادی انجام پذیرد ولی طبق دلالت روشن آیات این آموزش از راه غیر عادی و با تعلیم الهی انجام گرفته است، اینک نمونه یی از این آیات:

1- ﴿وَلِسُلَيْمَانَ الرّيحَ عُدُوهَا شَهْرٌ وَ رَواحُهَا شَهْرٌ وَ اَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يُعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِفَهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَمَاثِيلَ وَ جِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَ قَدورٍ راسياتٍ اِعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشكور﴾ (سوره سبا 34 آیه 12 - 13)

ترجمه: باد را تحت فرمان و اراده سلیمان قرار دادیم در حالی که بامداد آن یک ماه و عصر و بازگشت آن یک ماه بود و چشمۀ مس را برای وی روان ساختیم و از جن کسانی را قرار دادیم که در پیش رویش با اذن الهی کار می کردند، هر کدام از آنان را که از امر ما کجروی می کرد بعذاب دردناک مبتلا می ساختیم، آنان

ص: 201

آن چه سلیمان می خواست از محرابها و مجسمه ها و جام هائی باندازه حوض ها و دیگ های ثابت می ساختند؛ ای خاندان داود شکرگزار ید همانا اندکی از بندگان من شکرگزارند.

2- ﴿وَ لِسُلَيْمَانَ الرّيحَ عاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ لَّتى بَارَكْنَا فِيها وَ كُنا بِكُلِّ شَيْئَ عَالِمِينَ وَ مِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دونَ ذلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حافِظينَ﴾ (سوره انبیا 21 آیه 80 - 81)

ترجمه: باد تند را برای سلیمان رام کردیم که به فرمان وی به سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم جریان پیدا می کرد و ما به هر چیز عالم می باشیم و از شیاطین کسانی برای او (قرار دادیم که) غوّاصی می کردند (در در یا فرو می رفتند) و کارهای دیگری انجام می دادند و ما نگهبانشان بودیم.

3- ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاء اً حَيْثُ أصابَ وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَاءِ وَ غَواص﴾ (سوره ص 38 آیه 36)

ترجمه: پس باد را مسخر او قرار دادیم که به امر او هر جا خواست به نرمی حرکت می کرد و دیوها را هر بنا و غوّاصی را (نیز مسخر وی گرداندیم).

4- ﴿وَوَرثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِق الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ حَتّى إذا آتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانَ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى والِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضيه واَدخلني برَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ

ص: 202

الصَّالِحِينَ وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقال مالِي لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ لَا عَذّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً اَوْلَاذْبَحَنَّهُ أَوْلَيَأْتِيَنَّى بِسُلْطَانٍ مُبِينِ فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَالَمْ تُحِط بِهِ وَجُئتُكَ مِنْ سَبَا بنبأٍ يَقينٍ إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عظيمٌ وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْس مِنْ دُونِ اللهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَن السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ اَلّا يَسْجُدوا لِلّهِ الَّذى يُخْرِجُ الْخَبَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَما تُعْلِنونَ﴾ (سوره نمل 27 آیه 19-25)

ترجمه: سلیمان از داود ارث برد و گفت: ای مردم به ما زبان پرندگان آموخته شده است و از هر چیز بهره مند شده ایم همانا این فضل و نعمتی آشکار است و برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرنده دسته جمعی حضور می یافتند تا وقتی که به سرزمین موران آورده شدند (در این حال) موری گفت: ای موران داخل خانه های خود شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش در حالی که توجه ندارند شما را پایمال کنند سلیمان از گفتار او تبسم کرد و گفت: پروردگارا مرا وادار کن تا شکرانه نعمتی که به من و پدر و مادرم داده یی انجام دهم و مرا به رحمت خود در (زمره) بندگان شایسته ات وارد ساز و (سلیمان آن گاه) در جستجوی پرندگان برآمد و گفت چه شده است که هدهد را نمی بینم مگر او غایب است وی را عذابی سخت خواهم کرد یا سرش را می برم یا باید دلیل روشنی نزد من آورد؛ چیزی طول نکشید که هدهد آمد و گفت به چیزی دست یافته ام که بدان آگاهی نداری و برای تو از شهر «سبا» خبر قطعی آورده ام همانا دیدم زنی بر آنان پادشاهی می کند و از همه چیز بهره مند و دارای تختی بزرگ است او و قومش را دیدم که نه در برابر

ص: 203

خدا که در برابر آفتاب سجده می کردند و شیطان اعمال آنان را نزد ایشان جلوه داده و از راه (حق) بازداشته است و ایشان هدایت نمی شوند چرا در برابر خداوندی که نهان آسمان ها و زمین را آشکار می سازد سجده نکنند خداوندی که از پنهان و آشکار شما آگاه است.

5- ﴿قالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمينَ قَالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌ آمينٌ قَالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب اَنَا آتیکَ به قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَاهُ مُسْتَقِرَا عِنْدَهُ قَالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِى أَشْكُرُ اَمْ اكْفُرُ﴾ (سوره نمل 27 آیه 38 - 40).

ترجمه: گفت ای اشراف قوم کدام یک از شما تخت وی را نزد من می آورد پیش از آن که آنان تسلیم شدگان نزد من آیند؟

عفریتی از جنیان گفت: پیش از آن که از جای برخیزی من آن را نزد تو می آورم و من نسبت به آن نیرومند و امانتدارم (آن گاه) شخصی که دانشی از کتاب نزد او بود گفت: من آن را پیش از چشم به هم زدن نزد تو می آورم هنگامی که آن (تخت) را در نزد خود یافت گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که من سپاس می گزارم یا ناسپاسی می کنم.

توضیح آیات

آیات گذشته سلیمان را دارای دانش و قدرتی عظیم و ولایت بر جمادات و جریان هوا و بر حیوانات مخصوصاً پرندگان و جنیان می شمارد، براساس این ولایت و قدرت طبق آیات گذشته سلیمان

ص: 204

برای رسیدن به مقاصد خود استفاده می کرده و حتی با حیوانات نیز سخن می گفته است، در این صورت باید سلیمان از یک علم و و آگاهی غیر عادی وسیع برخوردار باشد این اجمالی است که از آیات گذشته بدست می آید اما تفصیل مطلب با مراجعه به تفاصیل و شرح آیات روشن می شود.

وزیدن باد به امر سلیمان

یکی از مسائلی که در آیات گذشته آمده است مسئله وزیدن باد به امر سلیمان است.

در آیه شماره (1) فرموده است ما باد را تحت فرمان و در خدمت او قرار دادیم بطوری که بامداد به اندازه یک ماه و شامگاهان نیز مسافت یک ماه را طی می کرد در تفسیر قمی در ذیل آیه ﴿وَ لِسُلَيْمَانَ الرّيحَ شُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَوَاحُها شَهْرٌ﴾ چنین آمده است: ﴿كَانَتِ الرّيحُ تَحْمِلُ كُرْسِيَّ سُلَيْمَانَ فَتَسِيُرِيهِ فِي الْغَدَاةِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ وَ بِالْعَشِيِّ مَسيرَةً شَهْرٍ﴾ (الميزان ج 16 ص 390)

ترجمه: باد چنین بود که تخت سلیمان را حمل می کرد و از صبح تا ظهر مسافت یک ماه راه را طی می کرد و همچنین از ظهر تا غروب آفتاب به اندازۀ یک ماه طی مسافت می نمود. و در آیه شماره (3) می فرماید: ﴿فَسَخَّرْنَا لَهُ الرّيحَ تَجْرِى بِاَمْرِهِ رُخاءاً حَيْثُ أصابَ﴾ باد را مسخر سلیمان قرار دادیم تا به امر او با آرامی جریان پیدا کند به هر سو به هر سو که بخواهد و حتی بادهای تند نیز که در آیهٔ شمارهٔ (2) آمده طبق این آیه به آسانی تحت اراده و فرمان وی در می آمدند و به هر سو که می خواست می رفتند، چنان که مرحوم علامه طباطبائی در جمع این دو آیه یادآور شده است و بنابر گفته بعضی از مفسران

ص: 205

چنان که مرحوم علامه مذکور در المیزان ( ج 17 ص 216) نقل کرده است: دوگونه توصیفی که در آیه راجع به جریان باد آمده مربوط به نحوه ارادۀ سلیمان است که گاهی اراده می کرده است تا به آرامی جریان پیدا کند و گاهی می خواسته است تا به شدت جریان داشته باشد.

در هر صورت از مجموع دو آیه بدست می آید که کیفیت وزش باد نیز تحت اراده و فرمان او بوده است، و نتیجه یی که این مطلب در موضوع بحث دارد این که لازمه اعمال ولایت تکوینی در اشیاء که برای حضرت سلیمان ثابت شده آگاهی آن حضرت از چگونگی بجریان انداختن باد و اطلاع دقیق از مسیر حرکت و مقصد و سایر خصوصیات مربوط به آن می باشد و این نوعی علم غیب است که سلیمان از آن برخوردار بوده است.

پریان در خدمت سلیمان

بخش دیگر از ولایت و قدرت حضرت سلیمان مسخر بودن جن و شیاطین در دست او است، در آیه شماره (1) این قسمت از سلطنت وی چنین بیان می شود:

از جنیان بودند که برای وی کار می کردند... و هر چه خواست انجام می دادند از جمله برای وی محراب ها (برای اقامه نماز) و مجسمه ها و ظرف های غذاخوری همانند حوض ها و دیگ های (بزرگ) ثابت ایجاد می کردند و از آیه شماره (2) و (3) استفاده می شود که از شیاطین بنایان و غواصانی در برابر سلیمان راه بودند که برای وی بناهایی می ساخته و برای او در آب های متراکم فرو می رفتند و غواصی می کردند و کارهای دیگری نیز انجام می دادند، و نکته

ص: 206

مهم این که این کارها با تسخیر سلیمان و نفوذ او در ارادۀ آنان انجام می گرفت و لازمه تسخیر آگاهی به اعمال و اراده مسخر است.

و در آیه شماره (4) می گوید گروه جنیان به عنوان سپاه در حضور او جمع و آماده به فرمان بودند و در آیه شماره (5) یکی از آنان را که به عنوان (عفریتی از جن) یعنی سرکش نام می برد با سلیمان سخن گفت و اظهار کرد که من می توانم تخت ملکه سبا را پیش از آن که از جای برخیزی نزد تو آورم، بنابراین لازمه این حضور و سخن گفتن نیز آگاهی خاص سلیمان نسبت به جن می باشد که آن نیز نوعی علم غیب محسوب می شود.

پرندگان و دیگر حیوانات

پرندگان و دیگر حیوانات نیز جزء سپاهیان سلیمان و در خدمت او بودند و سلیمان حتی زبان آنان را با تعلیم الهی آموخته بود، در آیات شماره (4) قرآن کریم از زبان سلیمان می گوید: «وَ قال يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ ای مردم به مازبان پرندگان آموخته شده است. حتی در این آیات جملاتی از یکی از موران نقل می کند که سلیمان آن را شنید و فهمید و تبسم کرد، و نیز مکالمه سلیمان را با هدهد نیز نقل کرده است که او با سلیمان در باره علت غیبت خود سخنانی گفت و جواب هایی از سلیمان شنید و حتی مأموریت یافت که نامه یی از سلیمان برای ملکه سبا برد و نظاره گر عکس العمل او باشد.

چنان که در این آیات حضور و آماده به خدمت بودن پرندگان را در برابر سلیمان آورده و همۀ این ها شاهد این است که سلیمان از علم و آگاهی خاصّی که در توان و دسترس افراد بشر عادی نبوده از

ص: 207

جانب الهی برخوردار بوده است.

پیامبر اسلام و علوم سلیمان

پس از بررسی آیات مزبور دربارۀ سلیمان این مسئله پیش می آید که آیا پیامبر اسلام و اوصیاء وی از این گونه علوم برخوردار بوده اند یانه؟

پاسخ در برابر این سؤال بطور حتم مثبت است، زیرا علاوه بر این که بعضی از عناوین عامّ گذشته از قبیل علم به تمام اسماء این گونه علوم را فرا می گیرند روایاتی نیز بطور عموم وارد شده که دلالت بر آگاهی پیامبر و اوصیای وی از جمیع علوم پیامبران گذشته دارد.

از جمله در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود اولین وصی در روی زمین هبة الله فرزند آدم بود و هیچ پیامبری پیامبری نگذشته است مگر آن که برای وی وصیی بوده است، و تمام انبیاء صد و بیست هزار بوده اند که پنج نفر از آنان اولوا العزم بوده اند و آنان نوح و ابراهیم و موسى و عيسى و محمد (صلی الله علیه و آله) می باشند و علی بن ابی طالب هبة الله (بخشش خدا) نسبت به محمد است و او علم اوصیاء و علم کسانی را که قبل از او بوده اند به ارث برده و محمد نیز علوم تمام انبیاء و پیامبران قبل از خود را به ارث برده است. (اصول کافی ج 1 ص 224 حديث 2).

و نیز در حدیثی از ابو بصیر از امام صادق نقل شده است که :فرمود: ای ابا محمد همانا خدای عزوجل به انبیاء چیزی نداده است جز آن که به محمد (صلی الله علیه و آله) نیز آن را داده است و صحیفه هایی که خدای عزوجل فرموده است «صُحُفٍ إبْرَاهِيمَ وَ مُوسى» نزد ماست

ص: 208

(ابوبصیر می گوید سؤال کردم) قربانت گردم این صحف لوح ها است؟ فرمود: آری. (اصول کافی ج 1 ص 225 حدیث 5).

و نیز در حدیث دیگری از ابی الحسن اول (امام هشتم) نقل شده است که از وی چنین سؤال شد: «جُعِلْتُ فِداكَ أَخبرنا عَن النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) وَرِثَ النَّبِيِّينَ كُلَّهُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ قَلْتُ مِنْ لَدُنْ آدَمَ حَتَّى انتَهى إلى نَفْسِهِ؟ قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً الا وَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله) أَعْلَمُ مِنْهُ قالَ: قُلْتُ: إِنَّ عيسى ابْنَ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ، قالَ: صَدَقْتَ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ كانَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) يَقْدِرُ عَلَى هَذِهِ الْمَنازِلِ قالَ: فَقَالَ إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ داوُدَ قالَ: لِلْهُدْهُدَ حِينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فِي أَمْرِهِ فَقَالَ مَالِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ» حِينَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَيْهِ فَقَالَ: لَا عَذِبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْلَاذْ بَحَنَّهُ اَوْلَيَأْتِيَنَى بِسُلْطانِ مُبِينِ» وَإِنَّما غَضِبَ لِأَنَّهُ كانَ يَذلُّهُ عَلَى الْمَاءِ ، فَهذا - وَ هُوَ طَائِرٌ- قَدْ أَعْطِيَ مَا لَمْ يُعط سُلَيْمَانُ وَ قَدْ كانَتِ الريحُ وَالنَّمْلُ وَالاِنْسُ وَالْجِنُّ وَ الشَّيَاطِينُ وَالْمَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ وَلَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ كانَ الطَّيرُ يَعْرِفُهُ وَإِنَّ اللهَ يَقُولُ فِى كِتابه «وَلَوْ اَنَّ قُرْآناً سُيَرَتْ بِهِ الْجِبَالُ اَوْ قَطِعَتْ بِهِ الْأَرْضُ اَوْ كُلَّمَ بِهِ الْمَوْتَى» وَ قَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هَذَا الْقُرْآنَ الَّذى فيه مَا تُسَیّرُ بِهِ الْجِبَالُ وَ تُقَطَّعُ بِهِ الْبُلْدَانَ، وَ تُحْيِى الْمَوْتى ، وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الهَواءِ وَإِنَّ فِى كِتاب اللهِ لَآيَاتٌ ما يُرادُ بها أمرٌ الّاً أَنْ يَأْذَنَ اللهُ به مَعَ مَا قَدْ يَأْذَنُ اللَّهُ مِمَّا كَتَبَهُ الْمَاضُونَ، جَعَلَهُ اللهُ لَنا فى أُمِ الكِتاب إِنَّ اللهَ يَقُولُ: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِى السَّمَاءِ وَالأَرْضِ الّا فى كتاب مُبِينٍ» ثُمَّ قال: ثمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» فَنَحْنُ الَّذِينَ اصْطَفَا نَا

ص: 209

اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ أَوْرَتَنَا هَذَا الَّذى فِيهِ تِبْيَانُ كُلّ شیءً﴾ (اصول کافی ج 1 ص 226 حديث 7)

ترجمه: قربانت گردم به من خبر ده که آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله) از تمام انبیاء ارث برده است؟ فرمود: آری، گفتم از آدم تا خودش؟ فرمود: خداوند هیچ پیامبری را برنینگیخت مگر آن که محمد از آنان داناتر بود. گفتم عیسی بن مریم (علیه السلام) به اجازه خدا مرده زنده می کرد گفت: راست می گویی سلیمان بن داود نیز زبان پرندگان را می دانست و رسول خدا به تمام این کارها قدرت و توانایی داشت. سپس فرمود: همانا سلیمان بن داود به هدهد هنگامی که دربارۀ او به تردید افتاد گفت چه شده که هدهد را نمی بینم یا از غائبین است، پس بر او خشم کرد و گفت او را سخت غذاب خواهم کرد و یا او را می کشم یا برای من دلیلی آشکار بیاورد، و از این جهت بر او خشم کرد که هدهد راهنمای آب بود و هر کجا که آب بود به سلیمان خبر می داد، این موجود با این که پرنده بود قدرتی به وی داده شده بود که سلیمان از آن برخوردار نبود و باد و مورچه و انس و جنّ و شیاطین و سرکشان مطیع او بودند در عین حال آبی که در زیر هوا قرار گرفته بود نمی دانست اما پرنده آن را می دانست.

خداوند در قرآن خود می فرماید اگر به واسطه قرآن کوه ها داده شود و زمین قطعه قطعه گردد و با مردگان تکلّم شود. (نباید تعجب کرد) به تحقیق ما این قرآن را که کوه ها به واسطه آن سیر داده می شود و شهرها قطعه قطعه می گردد و مردگان زنده می شوند ارث بردیم و ما می دانیم آبی که در زیر هوا است. و همانا در کتاب خدا آیاتی است که هر چیز اراده شود خداوند به واسطه آن اذن خواهد داد به اضافهٔ چیزهایی که از کتب گذشتگان اذن خواهد داد، و خداوند

ص: 210

در امّ الکتاب برای ما قرار داده است، همانا خداوند می فرماید: «هیچ پنهانی در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین است آن گاه فرموده است: «سپس ما کتاب را به بندگان برگزیدۀ خود به ارث دادیم» پس ما هستیم آنان که خداوند عزوجل ما را برگزیده و به ما این قرآن را که تبیان هر چیز است به ارث داده است.

در این حدیث چنان که ملاحظه شد چند مطلب وجود دارد:

1- آن چه انبیای گذشته می دانسته اند پیامبر و ائمه نیز می دانند.

2- آن چه سلیمان و عیسی بن مریم و سایر پیامبران بدان قدرت داشته و می دانسته اند پیامبر و ائمه نیز بدان توانائی داشته و بدان علم دارند.

3- در سایه ارث بردن قرآن کریم از یک ولایت تکوینی گسترده نسبت به تمام عالم برخوردارند و بر هر کاری توانا و دانا هستند.

بنابراین، حدیث مزبور علاوه بر دلالت بر مطلب مورد بحث به دلیل قرآنی آن نیز اشاره کرده و فرموده است با ارث بردن قرآن طبق دو آیه مذکور می توان بر هر کار توانا و دانا بود.

البته در این جا احادیث دیگری نیز در خصوص علم سلیمان و برخورداری پیامبر و ائمه از آن وجود دارد که ذیلاً بعضی از آن ها آورده می شود:

1- «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) : ﴿إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً، وَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ التَّوْرَاتِ وَالإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ وَ تِبْيَانَ مَا فِي الأَلْوَاحِ، قال: قُلْتُ: إِنَّ هذا لَهُوَ الْعِلْمُ؟ قال: لَيْسَ هذا هُوَ الْعِلْمُ ، إِنَّ

ص: 211

الْعِلْمَ الَّذى يَحْدُثُ يَوْماً بَعْدَ يَوْمٍ وَسَاعَةً بَعْدَ ساعَةٍ﴾ (اصول کافی ج 1 ص 225 حدیث 3)

ترجمه: از مفضل بن عمر نقل شده است که گفت ابوعبدالله (علیه السلام) فرمود: سلیمان از داود ارث برد و محمد نیز وارث سلیمان گردید و ما نیز از محمد ارث بردیم و همانا نزد ماست علم تورات و انجیل و زبور و بیان آن چه در الواح است.

مفضل گفت: سؤال کردم علم همین است؟ فرمود این علم نیست علم آن است که هر روز و هر ساعت بوجود می آید.

در این حدیث چنان که ملاحظه می شود پیامبر وارث سلیمان و ائمه وارثان پیامبر قلمداد شده اند در نتیجه بهره هایی که سلیمان از ولایت و علم داشته به پیامبر و به پیامبر و امامان سپرده شده است.

2- «عَنْ صُرَيْسِ الْكَناسى قالَ: كُنْتُ عِنْدَ اَبي - عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصيرِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام) إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ عِلْمَ الأنبياء وَإِنَّ سُلَيْمَانَ وَرثَ دَاوُدَ وَ إِنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَرثَ سُلَيْمَانَ، وَ إنّا ورثنا مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ وَالْوَاحَ مُوسى، فَقالَ أَبُو بَصِيرِ: إِنَّ هذا لَهُوَ الْعِلْمُ فَقالَ: يا اَبا مُحَمَّدٍ لَيْسَ هذا هُوَ العِلْمُ ، إِنَّمَا الْعِلْمُ ما يَحْدُتُ باللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، يَوْماً بِيَوْمٍ وَ سَاعَةً بساعةٍ﴾ (اصول کافی ج 1 ص 225 حدیث 4)

ترجمه: از ضریس کناسی نقل شده است که گفت نزد ابو عبد الله (امام صادق) بودم و ابو بصیر نزد وی بود حضرت فرمود همانا داود علم تمام انبیا را به ارث برد و سلیمان نیز وارث داود و محمد (صلی الله علیه و آله) وارث سلیمان گردید و ما نیز از محمد (صلی الله علیه و آله) ارث بردیم همانا نزد ما صحف ابراهيم و الواح موسى است.

ابو بصیر گفت: علم همین است؟ فرمود: ای ابا محمد علم

ص: 212

این نیست بلکه علم چیزی است که در شب و روز و هر ساعت پدید می آید.

آيات علم الكتاب

دسته دیگری از آیات که بیانگر شمول علم و دانش پیامبر و امام نسبت به مسائل غیبی می باشد آیاتی است که علم به کتاب مبین یا قرآن کریم و یا بعض کتب آسمانی را محیط بر تمام مسائل و تمام اشیاء می شمارد از جمله آیاتی است که از نظر شما گذرد:

1- ﴿وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ ما فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ (سوره انعام 6 آیه 38)

ترجمه: هیچ جنبنده یی در زمین و هیچ پرنده یی که به دو بالش پرواز می کند نیست جز آن که (آن ها هم) امت هایی مانند شمایند، ما در کتاب از هیچ چیزی فروگذار نکرده ایم.

2- ﴿وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلّا هُوَ، وَ يَعْلَمُ ما فِى الْبَرِ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يابسٍ اِلّا في كِتابٍ مُبِينٍ﴾ (سوره انعام 6 آیه 59)

ترجمه: خزائن (یا کلیدهای) غیب نزد او است و جز او کسی نمی داند و می داند آن چه در خشکی و در یا است و نمی افتد هیچ برگ درختی جز این که آن را می داند و نه دانه یی در تاریکی های زمین و نیست تر و خشکی جز این که در کتابی آشکار است.

3- - ﴿ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذى اَحْسَنَ وَ تفصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ (سوره انعام 6 آیه 154)

ترجمه: سپس به موسی کتاب دادیم تا آن که تکمیل باشد

ص: 213

بر کسی که نیکویی کند و تفصیل برای هر چیز و هدایت و رحمت شاید آنان به لقای پروردگار ایمان آورند.

4- ﴿قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب﴾ (سوره رعد 13 آیه 43)

ترجمه: بگو خداوند و آن کس که علم کتاب نزد او است میان من و شما به عنوان گواه کافی است.

5- ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ جْئنَا بِكَ شَهيداً عَلَى هؤُلاء وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلّ شَيْءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمينَ﴾ (سوره نحل 16 آیه 89)

ترجمه: روزی که از هر گروهی شاهدی برایشان از خودشان بر می انگیزیم و تو را شهید بر اینان می آوریم و کتاب را بر تو فرود آوردیم تا بیانگر هر چیز و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان باشد.

6- ﴿وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتاب هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللهَ بعِبادِهِ لَخَبِيرُ بَصِيرٌ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبادِنا﴾ (سوره فاطر 35 آیه 32)

ترجمه: آن چه از کتاب به تو وحی نمودیم همان حق و تصدیق کننده چیزی است که در برابر اوست همانا خداوند نسبت به بندگانش خبیر و بینا است سپس کتاب را به کسانی که از بندگانمان برگزیدیم به ارث دادیم.

7- ﴿وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ (سوره اعراف 7 آیه 145)

ترجمه: و نوشتیم برای او در لوحها از هر چیزی موعظه و بیانی نسبت به هر چیز.

ص: 214

8- ﴿وَ مَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في السَّمَاءِ وَلا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا اكْبَرَ الاّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾ (سوره یونس 10 آیه (61

ترجمه: هیچ موجودی به وزن ذره در آسمان و زمین از پروردگار تو پوشیده نیست و نه کوچک تر از آن و نه بزرگتر جز این که در کتاب مبین است

9- ﴿وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِي الْاَرْضِ إِلا عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَي َعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فى كِتاب مُبِينٍ﴾ (سوره هود 11 آیه 6)

ترجمه: هیچ جنبنده یی در زمین نیست جز آن که روزی آن بر عهده خداوند است و (خداوند) محل استقرار و محل موقت آن را می داند تمام در کتاب مبین است.

10 - ﴿وَ ما مِنْ عَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابِ مُبينٍ﴾ (سوره نمل 27 آیه 75)

ترجمه: هیچ پنهانی در آسمان و زمین نیست جز این که در کتاب مبین است.

11- ﴿عالِمٌ الْغَيْبِ لايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ﴾ (سوره سبأ 34 آيه 3)

ترجمه دانای نهان است هیچ وزن ذره یی در آسمان و زمین از او پوشیده نیست و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر جز این که در کتاب مبین است.

توضیح آیات

آیات فوق را به سه دسته می توان تقسیم کرد؛ یک دسته

ص: 215

آیاتی است که به عنوان «کتاب مبین» و یا «الکتاب» با الف ولام آمده و این کتاب را مشتمل بر تمام امور و تمام اشیاء اعم از نهان و آشکار معرفی می کند ولی صریحاً این کتاب را معرفی ننموده است.

دسته دوم آیاتی است که صریحاً نام کتابی را مانند قرآن و یا کتاب موسی یادآور شده و آن را بیانگر هر چیز معرفی می کند.

دسته سوم آیاتی است که به طور اجمال به افرادی اشاره می کند که علم کتاب به آنان آموخته شده و وارث علم کتاب و یا قرآن گردیده اند.

در مجموع این آیات ارتباط دسته دوم و سوم روشن است زیرا دسته دوم خود قرآن و یا تورات را معرفی می کند و دسته سوم افرادی که کاملاً آشنایی و معرفت به این کتب آسمانی دارند معرفی می کند، اما انطباق دسته اول و دوم که آیا کتاب مبین همان قرآن است و کتابی که هیچ چیزی در آن فروگذار نشده حتی اموری که مربوط به دین و هدایت افراد به صراط مستقیم نیست آیا آن قرآن کریم است و یا لوح محفوظ و یا کتاب دیگر؟ از نظر خود آیات روشن نیست ولی در روایات بسیاری قرآن کریم بیان گر تمام اشیاء حتی امور غیبی آسمان ها و زمین و جریانات گذشته و آینده معرفی شده است از این نظر می توان گفت قرآن کریم مشتمل بر تمام حقایق و تمام مسائل حتی امور غیبی نیز می باشد و مفاد آن با آن چه که در «کتاب مبین» یا «الکتاب» در دسته اول آمده یکسان می باشد، بنابراین دسته اول آیات با دسته دوم نیز قابل انطباق است.

ص: 216

روشنگری قرآن

در آیات گذشته حتی آیه شماره پنج ﴿وَ نَزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ گرچه دلالت روشنی از نظر خود الفاظ و ظهور آیه در این باره که قرآن روشنگر هر چیز باشد در کار نیست بلکه در آیه فوق با توجه به این که قرآن کتاب هدایت و دین است قهراً روشنگری قرآن نیز مربوط به امر هدایت و نیازهای دینی می باشد ولی در روایات فراوانی دیده می شود که در پرتو علم به تمام مراتب قرآن می توان به تمام حقایق آگاهی یافت از جمله احادیثی است که از نظر شما می گذرد:

1- ﴿فِي الْكَافِي بِاسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الأَعْلَى ابْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) يَقُولُ: قَدْ وَلَدَنى رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) وَاَنَا اَعْلَمُ كِتابَ اللهِ وَ فِيهِ بَدءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كائنٌ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ وَ خَبَرُ ما كانَ وَ خَبَرُ ما هُوَ كائنٌ اَعْلَمُ ذَلِكَ كَما أنْظُرُ إلى كَفَى إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلَّ شَئً» (الميزان ج 12 ص 350)

ترجمه: در کتاب اصول کافی از عبدالعلی بن اعین نقل شده است که گفت از اباعبدالله (علیه السلام) شنیدم که می فرمود : از رسول خدا تولد یافتم در حالی که کتاب خدا را می دانم که در آن است خبر

ص: 217

آسمان و زمین و خبر بهشت و جهنم و خبر آن چه که بوده و خواهد بود، این ها را می دانم آن چنان که در کف دستم می نگرم، خداوند می گوید در آن بیان هر چیز است. این روایت با اندک اختلاف در نقل در اصول کافی ج 1 ص 229 حدیث 4 آمده است.

در این حدیث امام صادق با استناد به آیه مبارکه می گوید من به تمام اخباری که بوده و آن چه که خواهد بود مانند این که به کف دست خود نگاه می کنم آگاهم و در کتاب خدا فرموده است ما قرآن را که روشنگر هر چیز است برتو نازل کردیم.

البته ما که در برخورد با آیات قرآن جز ظاهر معنای الفاظ از آن چیزی نمی فهمیم دانستن اخبار گذشتگان و آیندگان و جریانات آغاز آفرینش و دیگر مسائل با اتکاء به این مرحله از علم و دانش برایمان میسر نیست ولی برای کسانی که طبق روایت مذکور عالم به تمام مراحل علم به قرآن می باشند این علم میسر است.

2- «في تفسير العَيّاشى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ حَمَّادِ اللّحَّامِ قالَ: قالَ: أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) نَحْنُ نَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ نَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْضِ و ما فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النّارٍ وَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ َقالَ: فَبَهَتُّ اَنْظُرُ إلَيْهِ فَقالَ: يَا حَمَّادُ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتاب الله تعالى ثُمَّ تَلا هذِهِ الآية: ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئنَابِكَ شَهيداً عَلَى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تَبَيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدَى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ، إِنَّهُ مِنْ كِتابِ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ (الميزان ج 12 ص 350)

ترجمه: در تفسیر عیاشی از منصور از حماد اللحام نقل شده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: ما می دانیم آن چه در آسمان ها است و

ص: 218

می دانیم آن چه در زمین است و آن چه در بهشت یا جهنم است و آن چه در میان این ها است. حمّاد می گوید: من با حالت بهت و حیرت بر او نظر می کردم فرمود ای حماد این در کتاب خداوندی است که در آن بیان هر چیز است سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فى كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئنَابِكَ شَهِيداً عَلَى هَؤُلاءِ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلّ شَيْء﴾ همانا این علم از کتابی است که در آن بیان هر چیز است.

در این حدیث نیز مانند حدیث گذشته امام (علیه السلام) در پرتو علم به قرآن خود را عالم به آن چه در آسمان ها و زمین است معرفی می کند و هنگامی که شنونده در شگفت و حیرت واقع می شود امام به استناد آیه مبارکه ﴿وَ نزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ تعجب و شگفتی را در این زمینه دفع می کند.

البته در خود آیه مورد بحث نیز نکته یی وجود دارد که همان مضمون دو روایت فوق و روایات دیگر را تأیید می کند و آن رابطه بین اول آیه و آخر آن است در اوّل آیه می فرماید: روزی که از هر امتی گواهی می آوریم و تو را گواه بر اینان قرار می دهیم و در آخر آن می فرماید و قرآن را به عنوان روشنگر بر تو فرود آوردیم.

بین این دو مطلب رابطه یی که بذهن می آید همین است که چون قرآن روشنگر هر چیز است پیامبر اسلام در سایه علم به قرآن می تواند شاهد و ناظر و آگاه بر تمام اعمال امت باشد.

البته این گونه آگاهی در رابطه با الفاظ و مفاهیم ظاهری الفاظ قرآن بدست نمی آید و قرآن و علم حاصل از آن منحصر به الفاظ و عبارات نیست بکله طبق بسیاری از احادیث قرآن مراحل مختلفی دارد که یکی از آن مراحل همان مفاهیم ظاهری الفاظ است.

ص: 219

3- ﴿عَنْ حارِثِ بْنِ الْمُغيَّرَةِ وَ عدَّةٍ مِنْ اَصْحابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنَ يُشْرِ الخَثْعَمَى سَمِعُوا اَبَا عَبْدِ الله (علیه السلام) يَقُولُ: إِنّى لَاَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ ما فِى الأَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما فِى الْجَنَّةِ وَاَعْلَمُ مَا فِى النَّارِ وَاَعْلَمُ ما كانَ وَ مَا يَكُونُ، قال، قال: ثُمَّ مَكَثَ هَنِئَةً فَرَأَى اَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ فيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شئً﴾ (الکافی ج 1 ص 261 حدیث 2)

ترجمه: از حارث بن مغیره و عده یی از اصحاب ما که عبد الاعلى و ابوعبيدة و عبدالله بن بشر خثعمی از آنان می باشند از ابوعبدالله امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: من می دانم آن چه در آسمان ها و زمین است و می دانم آن چه در بهشت است و می دانم آن چه در آتش است و می دانم آن چه که بوده و خواهد بود، سپس اندکی تأمل نمود و دید که شنیدن این مطالب بر شنوندگان سنگین آمد از این جهت فرمود این علم را از کتاب خدا آموخته ام خدای عزوجل می فرماید در آن بیان هر چیز است.

این حدیث هم مانند احادیث گذشته گویای این جهت است که در پرتو علم به قرآن امام از همه حقایق غیبی آگاه است.

حتی اگر کسی در دلالت این احادیث از این جهت اظهار تردید کند و بگوید مقصود از آن چه در آسمان ها و زمین است و یا آن چه در گذشته و آینده خواهد بود خصوص اشیاء و اموری است که در هدایت مردم و نیازهای دینی دخالت دارد و شامل همه امور غیبی نخواهد شد و اگر شامل تمام غیب ها باشد باز مقصود از آن دانستن مطالب بطور اجمال و ابهام است نه بصورت شرح و تفصیل.

در پاسخ این ایراد گفته می شود: علم امام بطور اجمال نسبت

ص: 220

به آینده و گذشته و موجودات زمینی و آسمانی و یا اخباری که در لسان وحی و قرآن نسبت به گذشته و آینده آمده هیچ تعجب و شگفتی ندارد، آن چه موجب شگفتی شده و شنوندگان را در بهت و حیرت فرو می برد دانستن تمام مطالب غیبی است که آنان از بیان امام فهمیده اند و امام (علیه السلام) نیز آنان را در فهم این مطلب تخطئه نکرد بلکه از قرآن کریم برای رفع تعجب و حیرت آنان استفاده کرد.

بنابراین معلوم می شود ائمه و پیشوایان دین قرآن کریم را نه تنها روشنگر نیازمندی های دینی بلکه روشنگر تمام حقائق و امور غیبی می دانسته اند.

مراحل مختلف قرآن

الف: در خود قرآن کریم آیاتی است که برای قرآن مراحل مختلفی قائل است و حقیقت قرآن را حقیقت متعالی قلمداد می کند که هرکس دسترسی بدان نتواند یافت و جز پاکان نمی توانند آن را بفهمند و برای این که همگان بتوانند از آن بهره برداری کنند از آن مرتبه عالی که داشته متنزل گشته و در قالب الفاظ آمده است؛ چنان که در سوره واقعه (56) آیه 77 تا 80 می فرماید: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في كِتَابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾.

ترجمه: این قرآنی کریم است در کتاب پوشیده شده که جز پاکان آن را مسّ نکنند فرود آورده یی از جانب پروردگار عالمیان از این آیه استفاده می شود که قرآن کریم غیر از این اوراق و صفحات چاپ شده ای که در دست ما است و فهم الفاظ و عبارت آن در امکان همگان حتی افراد ناپاک هم می باشد حقیقت متعالی

ص: 221

دیگری دارد.

و نیز در سوره زخرف 42 آیه 2 تا 4 می فرماید: ﴿وَالْكِتاب الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُراناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فى أمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ ﴾

ترجمه: سوگند به کتاب آشکار همانا ما آن را قرآن عربی قرار دادیم باشد که شما بفهمید و بدرستی که آن در امّ الکتاب نزد ما بلند مرتبه و استوار است

ظاهر و باطن قرآن

ب: مؤید دیگر این مطلب حدیث معروفی است که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رسیده و در کتب حدیث و تفسیر نقل شده است که پیامبر فرمود: ﴿إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَلِبَطْنِه بَطْناً إلى سَبْعَةِ اَبطُنٍ﴾ (تفسیر صافی مقدمه 8 و سفينة البحار ماده «بطن»)

ترجمه: همانا برای قرآن ظاهر و باطنی است و برای باطن آن نیز باطنی تا هفت بطن .

و نیز در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) آمده است: ﴿فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَقَّعٌ وَ مَا حِلٌ مُصَدَّقُ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَضْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَلَهُ ظَهْرٌ وَ بَطنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ. ظَاهِرُهُ آنيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجُومٌ وَ عَلى نَجُومِه نُجُومٌ لا تُحْصى عَجائبُهُ وَلا تُبْلَى غَرائبُهُ﴾ اصول کافی ج 2 ص 599 حدیث 2)

ص: 222

ترجمه: هنگامی که فتنه هایی مانند پاره های شب تاریک شما را احاطه کرد بر شما باد به قرآن همانا او شفاعت کننده یی است که شفاعتش پذیرفته می شود و کوشش کننده یی است که سعیش قبول می شود، هر که او را پیشوای خود قرار دهد او را به بهشت رهبریش می کند و هر که او را پشت سر گذارد او را به جهنم سوق می دهد او راهنمایی است که به بهترین راه راهنمایی می کند، کتابی است که در آن تفصیل و بیان و تحصیل است، او فضل (مایه فضیلت) است و هزل نمی باشد برای آن ظاهر و باطنی است، ظاهر آن حکم و باطن آن علم است ظاهر آن زیبا و باطن آن عمیق و ژرف است برای آن نشانه هایی است و بر نشانه های آن نشانه هایی است که مانند ستارگان ظاهر و روشن است، عجائب آن به شماره در نمی آید و کهنه نمی شود.

اخبار غیبی در قرآن

ج : مؤید دیگر این مطلب اخباری است که قرآن را حاوی کلیه اخبار غیبی معرفی می کند چنان که در حدیثی چنین آمده است: «عَنْ سَمَاعَةِ بْن مِهران قالَ: قالَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام): ﴿إِنَّ الْعَزِيزَ الجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقِ الْبَارُ، فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَخَبَرُ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَوْ اَتَاكُمْ مَنْ

ص: 223

يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ﴾ (اصول کافی ج 2 ص 599)

ترجمه: از سماعة بن مهران نقل شده است که گفت ابوعبدالله (امام صادق) فرمود: همانا خداوند عزیز جبار کتابش را بر شما فرو فرستاد در حالی که او راستگو و نیکی کننده است در آن کتاب اخبار شما و اخبار پیش از شما و اخبار بعد از شما و اخبار آسمان و زمین است و اگر کسی بیاید که از این امور شما را خبر دهد تعجب می کنید.

مقایسۀ دو علم «عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ» وَ «عِلْمُ الكِتابِ»

د: مؤید دیگر این مطلب روایاتی است که علم کسی را که به تمام کتاب آگاه است (امیرالمؤمنین علیه السلام) با علم کسی که بخشی از کتابرا می داند (آصف بن برخیا چنان که در پاره یی روایات آمده) مقایسه می کند، از این مقایسه معلوم می شود که دانستن قرآن و علم به آن در علم غیب و توانایی نسبت به امور خارق العاده نقش مهمی دارد چنان که در قسمتی از گفتگوی جمعی با امام صادق در حدیثی چنین آمده است:

﴿قُلْنَا لَهُ: جُعِلْتُ فِداكَ سَمِعْنَاكَ وَ اَنْتَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذا فِي اَمْرِ جارِيَتِكَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِيراً وَلا نُنْسِبُكَ إِلَى عِلْمِ الْغَيْبِ قَالَ: فَقَالَ يَا سُدَيْرُ: اَلَمْ تَقْرَءِ الْقُرْآنَ؟ قُلْتُ بَلَى، قَالَ: فَهَلْ وَجَدَتَ فِيمَا قَرَأتَ مِنْ كِتاب اللهِ عَزَّوَجَلَّ: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب أَنَا آتِيكَ به قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» قَالَ: قلْتُ جُعِلْتُ فَداكَ قَدْ قَرَأَتُهُ قالَ: فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ ؟ وَ هَلْ عَلِمْتَ ما كانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمٍ الْكِتابِ؟ قَالَ: قُلْتُ: أَخْبِرْنِي بِهِ؟

ص: 224

قالَ: قَدْرُ قَطْرَة مِنَ الْمَاءِ فِي الْبَحْرِ الأَخْضَر فَمَا یكُونُ ذَلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ؟ قَالَ قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا أَقَلَّ هَذَا فَقَالَ : يَا سُدِيرُ ما اكْثَرَ هذا؛ أنْ يَنسِبَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى الْعِلْمِ الّذى أخْبِرُكَ به يا سُديرُ، فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأتَ مِنْ كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَيْضاً: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ قالَ: قُلْتُ: قَدْ فَرَأَتُهُ جُعِلْتُ فِداكَ قالَ: اَفَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب كُلّه اَفهَمُ اَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب بَعْضِهِ؟ قُلْتُ : لا بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب كُلّه، قال: فَأَوْمَأ بِيَدِهِ إلى صدره و قال: عِلْمُ الكِتابِ وَاللهِ كُلَّه عِنْدَنَا ، عِلْمُ الكِتابِ وَاللهِ كُلّه عِنْدَنا﴾ (اصول کافی ج 1 ص 257)

ترجمه: از شخصی بنام سدیر و جمع دیگری نقل شده است که به امام صادق (علیه السلام) گفتیم: فدایت شویم شنیده ایم که شما سخنانی درباره کنیزتان فرموده اید ما می دانیم شما علوم زیادی دارید ولی علم غیب را به شما نسبت نمی دهیم.

امام در مقابل سخن وی فرمود: ای سدیر آیا قرآن خوانده یی گفت آری خوانده ام، فرمود آیا این آیه ﴿قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتاب اَنَا اتيكَ به قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفكَ﴾ را خوانده ایی؟

گفت: قربانت گردم خوانده ام. فرمود آیا آن مرد را شناخته یی و آیا می دانی چقدر از علم کتاب نزد او بوده است؟ گفتم: بفرمائید تا بدانم. فرمود به مقدار قطره یی در برابر آب دریای اخضر پس چه مقدار است از دانش کتاب؟ گفتم قربانت گردم چقدر کم است. فرمود: ای سدیر چقدر زیاد است این علم که خداوند آن را علم و دانش قلمداد کند. آن گاه فرمود آیا در بین آیات این آیه را ﴿قُل کَفی بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ خوانده یی؟ گفتم آری. فرمود آیا آن کس که تمام علم کتاب را دارد دانشمندتر

ص: 225

است یا کسی که بعضی از کتاب را بداند؟ گفتم البته آن کس که تمام کتاب را بداند. آن گاه با دست خود اشاره به سینه خود نمود و فرمود: تمام علم کتاب نزد ما است بخدا سوگند تمام علم کتاب نزد ما است.

از این حدیث معلوم می شود که دانستن قرآن نقش مهمی در دانستن مسائل غیبی و قدرت امور خارق العاده دارد زیرا طبق بعضی از روایات و شواهد دیگر مقصود از کتاب در آیه مبارکه همان قرآن کریم است چنان که علامه طباطبائی در تفسیر المیزان ( ج 11 ص 426) این معنی را تأیید می کند و می گوید:

﴿وَ بِهذا يُتَأَيَّدُ ما ذَكَرَهُ جَمْعٌ وَوَرَدَتْ بِهِ الرِّواياتُ مِنْ طرُق أَهْلِ البَيْتِ (علیه السلام) أَنَّ الآيَةَ نَزَلَتْ في عَلِيّ (علیه السلام) فَلَوِ انْطَبَقَ قَوْلُهُ : «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ عَلَى اَحَدٍ مِمَّنْ آمَنَ بِالنَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) يَوْمَئِذٍ لَكانَ هُوَ فَقَدْ كَانَ أَعْلَمَ الأُمَّةِ بِكِتَابِ اللهِ وَ تَكَاثَرَتِ الرّوَايَاتُ الصَّحِيحَةُ عَلى ذَلِكَ وَلَوْلَمْ يَرِدْ فِيهِ إِلّا قَوْلُهُ (صلی الله علیه و آله) في حَدِيثِ الثَّقَلَيْنِ الْمُتَوَاتِرِ مِنْ طُرُقِ الْفَرِيقَيْنِ: «لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الْحَوْضَ» لَكَانَ فِيهِ كِفَايَةٌ»

ترجمه: با این شواهد تأیید می گردد آن چه جمعی گفته اند و بر طبق آن روایاتی از طرق ائمه اهل بیت وارد شده است که آیه درباره علی (علیه السلام) نازل شده پس اگر آیه ﴿وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب﴾ بر کسی از پیروان پیامبر (صلی الله علیه و آله) انطباق داشته باشد همانا بر علی (علیه السلام) تطبیق می گردد، زیرا او دانشمندترین فرد امت به کتاب خدا است و روایات صحیحه بسیاری بر آن وارد شده است و اگر نبود جز حدیث متواتر ثقلین که از طریق فریقین وارد شده: ﴿لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَى الْحَوْضَ﴾ همانا در این باره کافی بود.

ص: 226

در نتیجه می توان گفت آیه مبارکه ﴿تبياناً لِكُلّ شَیيْء﴾ اختصاص به امور مربوط به هدایت ندارد بلکه قرآن در مراحل اعلی مشتمل بر تمام امور غیبی است و کسی که عالم به علم قرآن با تمام مراحل آن است تمام امور غیبی را می تواند استفاده کند.

روشنگری تورات

همان طور که در بحث گذشته اشاره شد شان کتاب آسمانی که برای هدایت مردمان فرود می آید این است که تنها عهده دار بیان مسائل مربوط به هدایت باشد و اگر در خود آیات کتاب آسمانی اعلام شده باشد این کتاب بیان کنندۀ هر چیز است با توجه به این که وضع کتاب برای هدایت و ارشاد است از آن بیش از این نمی توان فهمید که کتاب بیانگر همه امور مربوط به هدایت و راهنمایی باشد بنابراین اگر در سوره انعام 6 آیه 154 آمده است: ﴿ثُمَّ آتَيْنَا الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِى اَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَیيْءٍ ﴾ سپس به موسی کتابی (آسمانی) برای اتمام نعمت بر بندگان نیکوکار و بیانگر هر چیز دادیم قاعدتاً باید مقصود از بیانگری هر چیز تمام مسائل مربوط به دین و امر هدایت و ارشاد باشد، ولی در برخی احادیثی که ذیل آیه وارد شده نیز آمده است که در الواح تورات بیان هر چه در گذشت بوده و در آینده خواهد آمد وجود دارد.

از جمله در تفسیر عیاشی از ابی عبدالله (امام صادق (علیه السلام) چنین آمده است:

﴿قالَ فِي الْجَفْرِاِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعالى لَمَّا انْزَلَ الألواح عَلى مُوسى (علیه السلام) أَنْزَلَها عَلَيْهِ وَ فِيهَا تِبْيَانُ كُلَّ شَیيْءٍ كَانَ اَوْ هُوَ كائنٌ إِلى اَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ... ثُمَّ دَعَا اَميرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ

ص: 227

فقال (صلی الله علیه و آله) دونَكَ هَذِهِ فَفِيها عِلْمُ الاَوَّلِينَ وَالآخِرينَ وَ هِيَ اَلْواحُ مُوسى وَ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَيْكَ فَقَالَ: لَسْتُ أَحْسِنُ قِرَائَتِهَا قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ اَمَرَنِى اََنْ آمُرَكَ اَنْ تَضَعَها تَحْتَ رَأسِكَ لَيْلَتَكَ هذِهِ فَإِنَّكَ تُصْبِحُ وَ قَدْ عَلِمْتَ قِرائَتَها قال فَجَعَلَها تَحْتَ رَأسِهِ فَاصْبَحَ وَ قَدْ عَلَّمَهُ اللهُ كُلَّ شَیيْءٍ فِيها فَاَمَرَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) بِنَسْخِها فَنَسَخَها في جِلْدٍ وَ هُوَ الْجَفْرُ وَ فِيهِ عِلْمُ الاَوَّلِينَ وَالآخِرينَ وَ هُوَ عِنْدَنا» (نور الثقلين ج 2 ص 69)

ترجمه: امام صادق (علیه السلام) ) دربارهٔ جفر فرمود: خداوند تبارک و تعالی هنگامی که الواح را بر موسی (علیه السلام) نازل کرد به گونه یی بود که در آن تبیین هر چیز که بوده یا خواهد بود تا قیامت وجود داشت... سپس پیامبر امیر مؤمنان را خواست و فرمود این الواح که حاوی علوم اولین و آخرین و الواح موسی است نزد تو باشد و پروردگارم به من امر نموده که آن را به تو بدهم.

(امیر مؤمنان) گفت من نمی توانم آن ها را بخوانم. پیامبر فرمود: جبرئیل به من دستور داده که تو را امر کنم تا آن ها را در این شب زیر سر خود بگذاری آن گاه در وقت صبح می توانی تمام آن ها را بخوانی. امیرمؤمنان آن ها را زیر سر گذاشت و پس از این که شب را به پایان رسانید خداوند هر چیز را که در آن بود به وی تعلیم داده بود؛ آن گاه پیامبر دستور داد تا آن ها را بنویسد امیر مؤمنان آن ها را در پوستی نوشت و مقصود از جفر همان است و دانش اولین و آخرین در آن موجود است و آن نزد ما است.

نظیر همین روایت از بصائر (در بحارج 26 ص 187) نقل شده است.

خلاصه مضمون روایت این است که خداوند وقتی الواح را

ص: 228

بر موسی علیه السلام نازل نمود مشتمل بود بر تبیان هر چیزی که واقع شده یا واقع می شود تا روز قیامت به موسی امر کرد که الواح را در کوهی قرار ده حضرت موسی الواح را در شکاف کوهی قرار داد تا زمان پیامبر اسلام که عده ای از یمن برای ملاقات پیغمبر اسلام می رفتند به آن محل کوه که رسیدند الواح را یافتند و برداشتند وقتی حضور پیامبر آمدند پیامبر الواح را از آن ها مطالبه کرد و همین باعث شد که آنان به وی گرویدند پیامبر الواح را از آنان گرفت و در آن علم اولین و آخرین موجود بود و به على عليه السلام داد، على علیه السلام عرض کرد من نمی توانم آن را بخوانم فرمود یک شب آن را زیر سرت بگذار همین کار را کرد صبح تمام آن چه در الواح بود یعنی علم اولین و آخرین به علی تعلیم شده بود.

از این روایت استفاده می گردد که الواح مشتمل بوده بر هر چیزی و همان تعبیری که در قرآن مجید وارد شده که تِبْيَانُ كُلِّ شَئً در این روایت درباره الواح وارد شده است.

روایت دیگر: ﴿في بصائرِ الدَّرَجَاتِ عَلِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِ والزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْوَلِيدِ قال قال لى أبو عَبْدِ اللهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَيُّ شَئً تَقُولُ السّيعَةُ فى عيسى وَ مُوسى وَ اَميرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ قَلْتُ : يَقُولُونَ: إِنَّ عِيسَى وَ مُوسَى عَلَيْهِمَا السَّلامُ أَفْضَلُ مِنْ اَميرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ: اَتَزعَمُونَ اَنَّ اَميرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ قَدْ عَلِمَ مَا عَلِمَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؟ فَلْتُ نَعَمْ وَلكِنْ لا يُقَدِّمُونَ عَلَى اوّلِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ اَحَداً قَالَ اََبُو عَبْدِ اللهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فَخَاصِمْهُمْ؟ بكِتابِ اللهِ قُلْتُ: وَفِي أَي مَوْضِع منْهُ أَحَاصِمُهُمْ؟ قَالَ: قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لِمُوسى: «وَ كَتَبْنَا لَهُ فِى ألألواح مِنْ كُلّ شَیئً عَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ يُكْتَبْ لِمُوسى عَلَيْهِ

ص: 229

السَّلامُ كُلَّ شَیئً وَ قَالَ أَنَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِعيسى عَلَيْهِ السَّلامُ «وَ لابيّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ» وَ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ جِنابكَ عَلى هؤلاء شَهيداً وَ «نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تبياناً لِكُلِّشَيْئ»﴾

ترجمه: در بصائر الدرجات از علی بن اسماعیل از محمد بن عمرو زیات از عبدالله بن ولید نقل شده است که ابوعبدالله (علیه السلام) به من فرمود شیعیان دربارۀ عیسی و موسی و امیرمؤمنان چگونه قضاوت کنند؟ من گفتم آنان معتقدند که عیسی و موسی از امیرمؤمنان برتر و بالاترند. فرمود: آیا آنان عقیده دارند که آن چه رسول خدا می داند امیر مؤمنان هم می داند؟ گفتم: آری ولی هیچ کس را بر پیامبران اولوالعزم مقدم نمی دارند.

امام صادق فرمود با آنان به کتاب خدا محاجّه کن زیرا خداوند دربارۀ موسی در قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الالواحِ مِنْ كُلِّ شَيْء...﴾ ما در الواح از هر چیزی برای او نوشتیم پس تمام چیزها برای وی در الواح نوشته نشده بود، و همچنین دربارهٔ عیسی بن مریم می:گوید ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ برای این که بعض چیزهایی که در آن اختلاف کرده اید برای شما بیان کنم؛ اما درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده است ﴿ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً ﴾ ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْئ﴾ تو را بر اینان گواه آوردیم و کتاب را روشنگر هر چیز بر تو فرود آوردیم.

این روایت گرچه برخلاف روایت گذشته حکایت می کند که الواح موسى مشتمل بر بیان تمام حقایق غیبی نبوده است ولی حداکثر این است که در اثر تعارض این دو روایت ما نتوانیم به این دو تمسک جوئیم، ولی روایاتی که درباره قرآن و روشنگر بودن آن

ص: 230

نسبت به هر چیز وارد شده کافی است و بر مطلوب دلالت روشن دارد.

ائمه و علم قرآن

علاوه بر پیامبر تمام پیشوایان معصوم دوازده گانه آشنا به تمام حقایق دینی و غیر دینی هستند زیرا طبق احادیث متواتر اهل بیت عصمت هیچ گاه از قرآن جدا نخواهند شد و علم قرآن با تمام مراحلی که برای آن است نزد ائمه می باشد و آیاتی چند از قرآن کریم به ضمیمه روایات بیانگر این جهت می باشد.

از جمله آیه شماره (4) که وقتی معترض سخن منکران نبوت و رسالت پیامبر (صلی الله علیه و اله) می شود می گوید: ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکتاب﴾ کسانی که کافر شدند می گویند تو پیامبر نیستی در پاسخ آنان بگو شهادت خداوند بین من و شما و شهادت کسی که علم کتاب نزد او است در این امر کفایت می کند و حجت را بر شما تمام می سازد.

و در این باره اضافه بر روایاتی که در ذیل آیه روشنگری قرآن آمده در مورد این آیه نیز روایاتی آمده است که امیرمؤمنان و سایر پیشوایان معصومین را عالم به تمام کتاب معرفی می کند.

از جمله در حدیثی چنین آمده است:

﴿عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ انا آتيكَ بِه قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفَكَ» قالَ: فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) بَيْنَ أصابِعِه فى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ: وَعِنْدَنا وَاللهِ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلّه﴾ (اصول کافی ج 1 ص 229 حدیث 5)

ص: 231

ترجمه: عبدالرحمن کثیر از ابوعبدالله (علیه السلام) (امام صادق) نقل می کند که فرمود: «آن کس که نزد او علمی از کتاب بود گفت من قبل از آن که نگاهت به سوی تو باز گردد آنرا (تخت بلقیس را) نزد تو می آورم» آن گاه امام صادق انگشتان دست خود را باز کرد و روی سینه گذاشت و فرمود بخدا سوگند علم تمام کتاب نزد ما است.

و نیز در حدیث دیگر چنین آمده:

«عَنْ بَرِيدِ بْنِ مُعَاوِيَةٍ قَالَ قَلْتُ لإِبَي جَعْفَرِ (علیه السلام) ﴿قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب؟» قَالَ: إِيَّانا عنى وَ عَلِيٌّ اَوَّلُنَا وَ أَفْضَلْنَا وَ خَيْرُنَا بَعْدَ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله)﴾ (اصول کافی ج 1 ص 229 حدیث 6)

ترجمه: از بریدبن معاویه نقل شده است که به ابی جعفر (علیه السلام) امام باقر گفتم مقصود از آیه مبارکه ﴿قُلْ كَفى بالله شهيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ کیست؟ امام فرمود مقصود ما هستیم و علی اول ما و افضل از ما و بهترین ما پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) می باشد.

و نیز در حدیث دیگری آمده است:

﴿عَنْ أَبِي سَعِيدِ الخُدْري قال: سَأَلْتُ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله) عَنْ قوْلِ اللهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتاب قال: ذلِكَ وَصِيُّ أَخِي سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُودَ فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللهِ فَقَوْلُ اللهِ: قُلْ كَفى باللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ قَالَ: ذَلِكَ اَخي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالب﴾ (الميزان ج 13 ص 427)

ترجمه: از ابی سعید نقل شده است که وی گفت از رسول خدا سئوال کردم مقصود از آیه مباركه ﴿قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ﴾ کیست؟ فرمود: مقصود وصیّ برادر من سليمان بن داود .

ص: 232

است گفتم پس مقصود از آیه مبارکه ﴿قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ کیست؟ فرمود: این شخص برادر من على بن ابی طالب است.

و در ذیل آیه مبارکه ﴿ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبَادِنَا﴾ نیز در اصول کافی ج 1 ص 226 ح 71) چنین آمده است:

اِنَّ اللهَ يَقُولُ: ﴿وَ مَا مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلّا فِي كِتَابِ مُبِينٍ﴾ ثُمَّ قَالَ: ﴿ثَمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبادِنَا فَنَحْنُ الذِّينَ اصْطَفَيْنَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ اَوْرَثنَا هذا الّذى فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَیيْءٍ﴾

ترجمه: همانا خداوند می فرماید هیچ پنهانی در در آسمان و زمین نیست مگر آن که در کتاب آشکار است سپس فرموده است ما کتاب را به بندگان برگزیدۀ خود به ارث داده ایم، و ما هستیم کسانی که خداوند عزوجل ما را برگزیده و وارث چیزی قرار داده است که در آن بیان هر چیز است.

در این حدیث علاوه بر این که قرآن را بیانگر همه چیز حتی امور غیبی آسمان و زمین می داند ائمه علیهم السلام را هم وارثان علم کتاب معرفی می کند و چنان چه این احادیث برای معرفی علم و دانش ائمه و پیشوایان دین در کار نبود - تنها حديث متواتر ثقلين برای این جهت کافی بود و اگر حدیث متواتر ثقلین هم در کار نبود ضرورت مذهب بر این که علی (علیه السلام) و یازده فرزند معصومش دانا به تمام ابعاد کتاب خدا بوده اند کفایت می کرد.

ص: 233

علم غیب در موارد جزئی

علاوه بر آیاتی که علم غیب را تحت عناوین کلی برای پیامبر و امام اثبات می نماید آیاتی است که بطور جزئی و در موارد معين علم غیب به پیامبر و یا امام نسبت می دهد، و چون استقصای بحث در این موارد بطول می انجامد و از طرفی این گونه علم غیب مورد انکار منکران علم غیب نیست چندان ضروری به نظر نمی رسد، از این جهت صرفاً بخاطر این که بحث بطور همه جانبه طرح شده باشد با رعایت اختصار به قسمتی از این موارد اشاره می شود و تعرض به این بحث علاوه بر آگاهی دادن به جنبه های مختلف این مسئله در رفع استبعاد آگاهی یافتن انسان به مسائل غیبی مؤثر خواهد بود. اینک قسمتی از این آیات:

1- ﴿وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةِ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداتَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ ﴾ (سوره بقره 2 آيه 23 - 24)

ترجمه: اگر شما درباره آن چه که ما بر بنده خود فرو فرستاده ایم در تردید هستید سوره یی از مانند او بیاورید و شهدای خود را از غیر خدا بخوانید اگر راست گو هستید پس اگر نکردید و هرگز نخواهید کرد پس بپرهیزید از آتشی که آتش گیره آن مردم و سنگ ها است و برای کافران مهیا گردیده است.

2- ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً ﴾ (سوره اسراء 17 آیه 88)

ص: 234

ترجمه: بگو اگر جنّ و انس جمع شوند که مانند این قرآن بیاورند مانند آن نخواهند آورد اگر چه یار و یاور یکدیگر باشند.

3- ﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِى أدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُو يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ وَعْدَ اللهِ لا يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ الناس لا يَعْلَمُونَ﴾ (سوره الروم آیه 1- 6)

ترجمه: روم در نزدیک ترین سرزمین شکست خواهد خورد و ایشان بعد از شکست بزودی در پاره یی از سنوات غلبه می کنند و کار همیشه در دست خداست و در این روز مؤمنان به یاری خدا خوشحال می،شوند هر که را (خدا) بخواهد یاری می کند و او غالب و مهربان است خداوند وعده داده است و وعده خود را مخالفت نمی کند ولی اکثر مردم نمی دانند.

4- ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ﴾ (سوره مائده 5 آیه 68)

ترجمه: ای پیامبر آن چه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را انجام نداده یی و خداوند تو را حفظ می کند، همانا خداوند گروه کافران را هدایت نخواهد کرد.

5- ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهَا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ (سوره حجر 15 آیه 94 - 96)

ترجمه: پس آشکار کن آن چه بدان دستور داده شده یی و از مشركان اعراض نما همانا از شر استهزا کنندگان تو را کفایت خواهیم

ص: 235

نمود آنان که با خدا خدای دیگری می خوانند پس بزودی خواهند دانست.

6- ﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللهُ إلى طائفَةِ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُروجُ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ اَبَداً، وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ، فَأقعُدُوا معَ الْخالِفِينَ﴾ (سوره تو به 9 آیه 83)

ترجمه: پس اگر خداوند تو را به سوی طایفه ای از ایشان برگرداند از تو اجازه می خواهند که خارج گردند به آنان بگو شما هرگز با من بیرون نخواهید رفت و هرگز همراه من با دشمنی پیکار نخواهید نمود، شما در آغاز کار به نشستن و خودداری از پیکار راضی شدید اکنون نیز با تارکین جنگ بنشینید.

7- ﴿لَوْكانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لَا تَتَعُوكَ، وَلكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشَّفَةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ، يُهْلِكُونَ اَنْفُسَهُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ (سوره تو به 9 آیه 42)

ترجمه: اگر بهرۀ نزدیک و سفر همواری بود دنبالت می آمدند ولی رنج و مشقت برایشان گران آمد و بزودی بخدا سوگند می خورند که اگر می توانستیم با شما خارج می شدیم، خود را هلاک می کنند و خدا می داند که ایشان دروغ می گویند.

8- ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ، إِذَا انْقَلَبْتُمْ اِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَاوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ (سوره تو به 9 آیه 95)

ترجمه: هنگامی که بسوی آنان باز گشتید بزودی برای شما سوگند یاد می کنند تا شما متعرض آنان نگردید از آنان روی بگردانید آنان پلیدند و جایگاه آنان جهنم است تا پاداشی باشد به آن چه کسب می کردند.

ص: 236

9- ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا اَمْوَالُنَا وَ اَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْلَنَا يَقُولُونَ بِالْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾ (سوره فتح آيه 11)

ترجمه: بزودی بادیه نشینان آنان که جنگ را رها کردند می گویند اهل و عیال و اموالمان ما را بخود مشغول کرد ما را ببخشید آنان بزبان چیزی می گویند که در دل باور ندارند.

10- ﴿سَيَقُولُ الْمُخَلَفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ اَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لَا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلاً﴾ (سوره فتح - آیه 15)

آنان که از رفتن به جهاد سر باز زدند بزودی وقتی برای گرفتن غنیمت ها می روید خواهند گفت بگذارید تا ما نیز از شما پیروی کنیم، آنان می خواهند کلام الهی را تغییر دهند (چون خداوند فرموده بود آن ها هرگز با تو به جهاد نمی آیند) به آنان بگو هرگز شما از ما پیروی نخواهید کرد این چنین از پیش خدا فرموده است بزودی می گویند شما نسبت به ما حسد می ورزید بلکه نمی فهمند جز اندکی.

11- ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفَينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولى بَاسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللهُ اَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً اليما﴾ (سوره فتح آیه 17)

ترجمه: به آن بادیه نشینان که از جهاد سر باز زدند بگو بزودی برای پیکار با گروهی که نیرومند و رزمنده هستند خوانده می شوید که باید یا اسلام آورند و یا با ایشان مقاتله نمائید پس اگر اطاعت کنید خداوند پاداش نیکو به شما می دهد و اگر پشت کنید

ص: 237

چنان که از پیش پشت می کردید خداوند شما را عذاب دردناکی خواهد نمود.

12- ﴿وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُدُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً، وَ عَدَكُمُ اللهُ مَعَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَتْ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً﴾ (سوره فتح 48 آيه 19 - 20)

ترجمه و غنیمت های زیادی که آن را می گیرند و خداوند عزیز و حکیم است. خداوند غنیمت های بسیاری به شما وعده داده که خواهید گرفت پس این را برای شما تعجیل نمود و از دست مردمان شما را کفایت کرد و تا برای مؤمنان نشانه یی باشد و شما را به راه راست هدایت نماید.

13- ﴿وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللهُ إحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ اَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللهُ اَنْ يُحِقَ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْكَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾ (سوره انفال آیه 87)

ترجمه: هنگامی که خداوند شما را به یکی از دو طایفه وعده می دهد که آن (یکی از دو طائفه) برای شما است و شما دوست می داشتید ای کاش غیر صاحب شوکت و قدرت برای شما باشد و خداوند می خواهد حق را با کلمات خود تحقق بخشد و دنباله کافران را قطع کند.

14- ﴿آمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُولُوُّنَ الدُّبُرَ﴾ (سوره قمر 54 آیه 44- 45).

ترجمه: آیا می گویند ما به تمامی پیروز می شویم بزودی همگی پا به فرار می گذارند و پشت می کنند.

ص: 238

15- ﴿إِنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلى معادٍ قُلْ رَبّى اَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ﴾ (سوره قصص آیه 85)

ترجمه: آن کس که قرآن را بر تو فرض و واجب نمود همانا ترا به سوی بازگشتن گاه رهسپار می سازد بگو پروردگار من به آن کس که هدایت آورده و آن کس که در ضلالت آشکار است داناتر می باشد.

16- ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ المَسْجِد الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلّيقِينَ رُؤْسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ، فَعَلِمَ مَالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحاً قَريباً﴾ (سوره فتح 48 آیه 27)

ترجمه: همانا خداوند خواب پیامبرش را راست آورد که هر آینه در مسجد الحرام با خواست خدا داخل خواهد شد در حالی که ایمن باشید و سرها را تراشیده و تقصیر کرده ترسی نداشته باشید پس او چیزی می داند که شما نمی دانید و به دنبال آن پیروزی نزدیکی قرار داد.

17- ﴿اِنّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبیناً﴾

ترجمه: همانا ما فتح کردیم برای توفتح آشکاری

18- ﴿تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب وَ تَبَّ مَا أَغْنى عَنْهُ مَالُهُ وَ ما كَسَبَ سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ في جيدِها حَبْلُ مِنْ مَسَدٍ﴾ (سوره لهب آیه 1 - 5)

ترجمه: بریده باد دست های ابی لهب بریده باد. مال او و آن چه بدست آورد او را بی نیاز نکرد بزودی در آتشی که زبانه می کشد جای می گیرد وزن او که حمل کننده هیزم است در گردن وی

ص: 239

ریسمانی از لیف خرما است.

19- ﴿وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ ، هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ، سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِِ» (سوره قلم 68 آيه 10-16)

ترجمه: اطاعت از آن کس که زیاد سوگند می خورد و خوار است بسیار عیب جوینده است و برای سخن چینی بسیار راه می پیماید، منع کننده خیر و تجاوزگر و گناه کار است، و علاه بر آن درشت خو و پست است؛ چون صاحب مال و فرزندان شده است. هنگامی که آیات ما بر او خوانده می شود می گوید داستان های پیشینیان است بزودی بر بینیش داغ می نهیم. (این تعبیر که کنایه است نهایت ذلّت و خواری را می فهماند)

توضیح آیات

آیات مزبور چنانکه از ترجمه آن ها بدست آمد بخشی از اخبار غیبیه قرآن کریم است که توسط آن نه تنها امام و پیامبر بلکه کس که در برابر این آیات قرار گرفته باشد از این گونه مسائل غیبی آگاهی یافته است و همان گونه که قبلاً یادآوری شد این گونه غيب ها در آیات کریمه قرآن مورد قبول منکران علم غیب نیز هست و هدف از عنوان این بحث چنان که در آغاز اشاره شد طرح همه جانبه بحث در مسئله و توجه به این نکته است که وقتی راه یافتن به مسائل غیبی جهان توسط این آیات امکان پذیر شده باشد و قرآن کریم راهی به جهان غیب در موارد مختلف گشوده باشد جای تعجب نیست که در کلیه امور توسط وحی افراد خاصی را از قبیل پیامبر و

ص: 240

امام آگاه نماید.

اما توضیح هر یک از آیات گذشته و شرح نزول آن ها از این قرار است:

(تحدی های قرآن کریم)

تعدادی از آیات گذشته مانند آیه شماره (1) و (2) اخبار به عجز و ناتوانی جن و انس در مقابله با قرآن کریم و یا قسمتی از آن بلکه در مقابل حتی سوره یی از قرآن کریم است، و این تحدی نه تنها در برابر افراد و در مقابل انسان های یک عصر بلکه انسان های تمام اعصار و زمان ها تا قیامت می باشد و بازنه تنها انسان ها بلکه انس و جن را به مقابله می طلبد و بطور صریح و قاطع اخبار به عجز و ناتوانی آنان برای همیشه می دهد و این پیش بینی که تاکنون مورد تصدیق همه جهان است بعدها نیز چنین باشد جز از راه وحی میسر نخواهد ،بود در آیه شماره (1) با تعبیر ﴿لَنْ تَفْعَلُوا﴾ هرگز نخواهید آورد و در آیه شماره (2) با تعبیر ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً﴾ اگر چه پشت در پشت یکدیگر بنهند و قدرت های خود را روی هم بگذارند ادا شده است.

پیروزی روم و شکست پس از آن

یکی از اخبار غیبی قرآن همان طور که در آیه شماره (3) آمده خبر پیروزی روم بر ایران است در زمان نزول آیه رومیان از ایرانیان شکست خورده و از صحنه جنگ گریخته بودند، این جنگ در نواحی شام و نزدیک حجاز اتفاق افتاده بود و منظور از کلمه «اَدنی الأَرْض» نزديك ترین نقطه به حجاز است که در آن جا امپراطوری روم

ص: 241

با تمام قدرتش دچار شکست گردید.

قرآن کریم خبر می دهد که آنان پس از شکست برای چند سالی پیروز خواهند شد و در آن روز که پیروز می شوند مؤمنان می شوند خوشحال و مسرور می شوند که خداوند روم را یاری کرده است چون آنان به خداوند و رسالت حضرت مسیح بن مریم معتقد بودند به همین مناسبت در ذیل آیه مبارکه در روایتی از طریق اهل سنت از ابن عباس در ذیل آیه مبارکه «الم غُلِبَتِ الرُّومُ» نقل شده است که مشرکان دوست می داشتند که فارس بر روم غلبه کند چون اهل فارس بت پرست بودند و مسلمانان دوست داشتند که داشتند که روم پیروز شود چون اهل روم د کتاب آسمانی بودند، مسلمانان این مطلب را به ابی بکر گفتند و ابوبکر نیز به رسول خدا گفت رسول خدا فرمود: رومیان پیروز خواهند شد...» (نقل الميزان ج 16 ص 170 از کتاب درّ المنثور)

این روایت مورد قبول علمای اهل سنت قرار گرفته ولی مرحوم علامه طباطبائی ایراد نموده است که در این روایت اهل فارس بت پرست قلمداد شده اند با این که این مطلب خلاف اتفاق قوم است که اهل فارس مشرک بوده اند نه بت پرست در هر صورت روایت مضمون آیه را تا حدی توضیح می دهد.

(مصونیت پیامبر از شر مردم)

یکی از اخبار غیبی قرآن کریم اخبار از مصونیت پیامبر اکرم از شرّ مردم است در آیه شماره (4) خداوند به پیامبر دستور می دهد که وظیفه رسالت خود را نسبت به ابلاغ مسئله ی خلافت که بروی نازل شده بود انجام دهد و خداوند او را از شر مردم حفظ خواهد نمود.

ص: 242

طبق تصریح قسمتی از کتب اهل سنت و احادیث متواتر شیعه آیه مزبور در روز غدیر نازل شده است هنگامی که خداوند به پیامبر دستور داده بود که مسئله ولایت علی (علیه السلام) را به مردم ابلاغ نماید و پیامبر از عواقب آن حذر می کرد تا خداوند وعده داد که او را از شر مردم حفظ خواهد نمود و گزند و آسیبی به او نخواهد رسید، و چنان که قطعیت تاریخ نشان می دهد این کار از طرف پیامبر اسلام انجام گردید و هیچ گونه گزند و آسیبی به وی نرسید.

همچنان که آیه شماره (5) نیز در موردی فرود آمده است که پیامبر چند سال مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می کرد تا آن گاه که آیه مزبور نازل گردید پیامبر (صلی الله علیه و آله) مأموریت یافت تا آشکارا مردم را به سوی اسلام دعوت کند و خداوند به وی خبر داد که عده یی او را استهزاء خواهند نمود و خداوند او را از شرّ استهزاء کنندگان حفظ خواهد کرد و چنان که تاریخ هم نشان داد استهزای مردم اثری در خنثی کردن تبلیغات پیامر نگذاشت.

در تفسیر عباسی آمده که حلبی (از شاگردان امام صادق) از آن حضرت (علیه السلام) نقل کرده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) سالیانی در مکه مخفیانه دعوت می کرد و علی (علیه السلام) و خدیجه با او بودند تا آن گاه که خداوند به وی امر کرد آشکارا مأموریت خود را انجام دهد، از آن پس پیامبر خود را بر قبائل عرضه می نمود و آن ها را علناً به دین اسلام دعوت می کرد آنان هم می گفتند: دروغگو هستی از ما بگذر، ما سخن تو را نمی پذیریم. (نقل الميزان ج 12 ص 209)

چنان که از انس بن مالک نیز نقل شده که آیه فوق به این مناسبت فرود آمد که پیامبر از میان مردم عبور می کرد، عده یی در پشت سر با اشاره او را مسخره می کردند و می گفتند: این کسی

ص: 243

است که خیال می کند پیامبر است و جبرئیل با اوست (لباب النقول 133 به نقل مفاهيم القرآن ص 293)

در این جریان آیه خبر داد که دعوت پیامبر غالب خواهد شد و بر دشمنانش پیروز خواهد گشت و آنان که او را استهزاء می کنند مأیوس و ناامید خواهند شد و این خبر قرآن در وقتی بود که هیچ کس باور نمی کرد عظمت و شوکت قریش فرو ریزد و پیامبر بر آنان غالب شود.

(گفتار منافقان تارک جهاد)

قسمت دیگری از اخبارهای غیبی قرآن کریم مربوط به افشاگری و پرده برداری از اسرار منافقین و سرانجام کار آن ها است؛ در آیات گذشته آیه شماره (6) تا آیه شماره (12) مربوط به همین نوع اخبار پنهانی است و این اخبار بیشتر در سوره توبه و سوره فتح آمده است.

در سوره توبه دربارۀ جنگ تبوک و داستان تخلف منافقان از این جنگ پر رنج و مشقت می گوید: اگر این جنگ یک بهره برداری نزدیک و سفر کوتاهی بود از تو پیروی می کردند ولی راه (مشقت بار) بر آنان دور شد و بزودی به خدا سوگند یاد می کنند که اگر ما می توانستیم با شما خارج می شدیم آنان خود را هلاک کنند و خدا می داند که آنان می داند که آنان دروغ می گویند.

هنوز پیامبر و مسلمانان از جنگ تبوک باز نگشته بودند که پیک وحی پیامبر را آگاه می سازد که وقتی به سوی آنان باز گردید آنان به سوی تو می آیند و اجازه می خواهند که در سفرهای بعد با تو از مدینه خارج شوند و به جهاد رهسپار گردند ولی به آنان خبر ده که

ص: 244

شما هرگز با من بیرون نخواهید آمد و با هیچ دشمنی جهاد نخواهید نمود، شما نخستین بار از جنگ باز نشستید اکنون نیز با بازنشستگان مانند کودکان و زنان و پیرمردان و فرسودگان بازنشینید

چنان که در آیه شماره (8) از سوگند خوردن آنان در آینده نزدیک و راز آن پرده بر می دارد و می گوید سوگند آنان برای این است که از آنان دست بردارید و متعرض آنان نشوید اکنون که آنان پلید و پستند و جایگاهشان جهنّم است از آنان اعراض کنید و از ایشان رو بگردانید.

و نیز در سوره فتح آیه شماره (9) دربارۀ جنگ حدیبیه از گفتار آنان در آینده خبر داده و می گوید بزودی سوگند یاد می کنند که اموال و اهل ما را بخود مشغول کرد برای ما از خداوند آمرزش طلب آن چه می گویند در دل بدان اعتقاد ندارند آنان بدین وسیله می خواهند اظهار ایمان و ندامت کنند. اما خداوند از مکنون قلبی آنان پیامبر را آگاه می سازد و می گوید: سر مطلب این نیست که به زبان می گویند بلکه علت اصلی این است که آنان معتقد بودند که مسلمانان توانایی نبرد با صنادید قریش و کفار مکه را ندارند بلکه کشته خواهند شد و برای همیشه به سوی اهل و دیار و وطن باز نخواهند گشت.

و نیز در آیه شماره (10) از گفتار آینده منافقان و متخلفان خبر می دهد و می گوید: بزودی تخلف کنندگان از جنگ می گویند هنگامی که به سوی غنیمت های زیاد (در جنگ خیبر) سفر کردید بگذارید تا ما نیز دنبال شما بیائیم آنان بدینوسیله می خواهند کلام خداوند را تبدیل کنند و تغییر دهند زیرا خداوند توسط پیامبر به آنان خبر داده بود که آنان هیچ گاه از پیامبر پیروی نخواهند کرد و هرگز با

ص: 245

دشمنی جنگ نکنند آن گاه می فرماید که شما هرگز دنبال ما نخواهید آمد. سپس خبر دیگری از گفتار آینده آنان می دهد و می گوید بزودی خواهند گفت: علت ممانعت شما این نیست که کلام خداوند تغییر پیدا نکند بلکه از آن جهت است که شما نسبت بما حسد می ورزید اما قرآن در پاسخ آن می گوید آنان بسیار کم فهم می باشند و جز اندکی نمی فهمند.

و نیز بار دیگر در آیه شماره (11) به آنان خبر می دهد بزودی شما بادیه نشینان متخلف از جهاد برای پیکار با قومی که دارای کارزاری سخت هستند مانند قبائل (هوازن) و (حنين) و (ثقيف) خوانده می شوید که باید با آنان بجنگید یا تسلیم شوند اگر شما اطاعت کنید پاداش نیکو داده می شوید و اگر پشت کنید همان طور که از قبل پشت کردید خداوند شما را عذاب دردناکی خواهد نمود.

(وعده های الهی به مؤمنان)

از جمله اخبار غیبی در موارد مختلف وعده یی است که قرآن کریم بطور قطع به مؤمنان می دهد از جمله در سوره فتح آیه (19) در بازگشت از سفر حدیبیه می فرماید همانا خداوند از مؤمنان راضی شد هنگامی که با تو (ای رسول گرامی) در زیر درخت پیمان بستند و خداوند دانست آن چه در قلوب آن ها است و آرامش را بر آنان فرود آورد و آنانرا به فتح و پیروزی نزدیکی رسانید. آن گاه خبر می دهد که غنیمت های زیادی را در جنگ خیبر و جنگ های بعدی خواهید برد و در طلیعه ی آن ها غنیمت خیبر را پیش آورد و شر مردم را از شما بازداشت تا آن که نشانه یی برای مؤمنان باشد و شما را براه راست هدایت فرماید و نیز در سوره انفال آیه (7) در جریان بدر خداوند به

ص: 246

آنان خبر داد که او شما را بر یکی از دو طایفه پیروز خواهد گردانید و از تمایل قلبی آنان خبر داد که شما دوست می داشتید که با گروهی که ضعیف هستند یعنی کاروان تجارتی که از شام بر می گردند و بیش از چهل نفر نبودند به سر راه آنان بروید تا از جهت ضعف جنبه ای اقتصادی به اموال دست یابید ولی خداوند می خواست که آنان به جنگ طایفهٔ «نفیر» که هزار مرد جنگی بودند بروند و با تضعیف قدرت نظامی کفار چنان به آن ها ضربه وارد سازنده در این جنگ که همان جنگ بدر است خداوند به مؤمنان قبل از جنگ خبر پیروزی و غلبه بر دشمن و قطع شدن دنباله کافران را داده بود با این که عده مؤمنان در مقابل کفّار اندک و سلاح جنگی آنان بسیار ناچیز بود و تنها کسی که از میان آنان دارای اسب سواری بود مقداد و یا او و زیبر بن عوام بود با آن که کفّار از جهت عدد سه برابر مسلمانان و هم از مردان جنگی و از انواع سلاح آن روز برخوردار بودند، بطوری که قرآن کریم آنان را صاحب شوکت و قدرت وعزت معرفی می کند ولی در عین حال خداوند وعده داد که ترس در دل راه ندهید و پیش از این که جمعیت مسلمانان به سوی دشمن حرکت کنند پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

﴿سيرُوا عَلى بَرَكَةِ اللهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ وَعَدَنى «إحْدى الطَّائِفَتَيْن» وَلَنْ يُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ، وَاللهِ لَكَأنَّى انْظُرُ إِلى مَصْرَع اَبی جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ وَ عُتَبَةِ بْنِ رَبِيعَةٍ وَ شَيْبَةَ بْنِ رَبِيعَةٍ وَ فُلانٍ وَ فُلانٍ وَ أَمَرَ رَسُولُ اللهِ بِالرَّجِيلِ وَخَرَجَ إِلى بَدْرٍ﴾ (المنار ج 9 ص 601)

ترجمه: حرکت کنید با برکت الهی همانا خدای عزوجل به من وعده داده است که پیروزی بر یکی از دو طایفه نصیب ما گردد به خدا سوگند گویا به محل کشته شدن ابى جهل بن هشام و عتبة

ص: 247

فرزند ربیعه و فلان و فلان نگاه می کنم آن گاه رسول خدا فرمان داد تا کوچ کنند و به سوی بدر روان شد.

و در همین جنگ بدر قرآن کریم (در سوره قمر 48 آیه 24) به گفتاری از کفار اشاره می کند که گفتند ما به تمامی پیروز خواهیم شد آن گاه قرآن کریم خبر می دهد که بزودی تمام آن ها فرار می کنند و پشت به جنگ می نمایند و در این باره نقل شده است که در روز بدر ابوجهل بر اسب سواری خود زد و در قسمت مقدم جبهه به پیش افتاد و گفت: ما امروز از محمد و یارانش انتقام خواهیم گرفت اما خداوند او و تمام یارانش را هلاک کرد و حق را جلوه داد و اسلام اوج گرفت و مسلمانان پیروز شدند در حالی که هیچ کس خیال نمی کرد که سیصد و سیزده نفری که سلاح جنگی ندارند بتوانند بر جمع بزرگی که مسلح به سلاح جنگی کامل بودند پیروز شوند، بلکه آنان مانند خاکستری گشتند که باد تند بر آن وزید و آنان را پراکنده و نابود کرد. (البیان ص 52)

(وعده خداوند به پیامبر و مؤمنان)

از جمله اخبار غیبی قرآن کریم در موارد جزئی خبرها و وعده هایی است که به شخص پیامبر اسلام و یا به آن حضرت (صل الله علیه و آله) و مؤمنان می دهد.

چنان که در سوره قصص 28 آیه 85 می فرماید: همانا آن کس که بر تو قرآن را واجب نمود تو را به سوی بازگشتنگاهی بر می گرداند به آنان (کفار مکه) بگو پروردگار من نسبت به آن که هدایت آورده و آن کس که در گمراهی آشکار است داناتر می باشد.

در این که آیه شریفه خبر از بازگشت پیامبر به جایگاه اصلی

ص: 248

خود می دهد تردیدی نیست اما دربارهٔ این که مقصود از معاد در آیه مبارکه چیست مفسران سخنانی گفته اند و هر یک معاد را بر معنایی از قبیل مرگ و قیامت و محشر و مقام شفاعت و بهشت و بيت المقدس و معراج و معانی دیگر تطبیق کرده اند؛ اما مرحوم علامه طباطبائی می گوید: «تدبّر در سیاق آیات اقتضا می کند که مقصود از معاد همان معانی می باشد که در اول سوره بدان اشاره شده است و آیات بعد نیز آن را تأیید می کند.

در اول سوره خداوند قصه بنی اسرائیل و موسی را بازگو می کند و این که چگونه خداوند امنیت و سلامتی و عزّت و قدرت را به سوی آنان باز گردانید بعد از آن که بدست آل فرعون خوار و ضعیف شده بودند که پسران آنان را می کشتند و زن ها را زنده نگه می داشتند.

بنابراین آیه مورد بحث با دلالت التزامی همچنان که اول سوره نیز آن را تأیید می کند وعده نیکی به مؤمنان می دهد که خداوند بزودی آنان را از فتنه و شدت و سختی نجات دهد و دین آنان را بر تمام ادیان پیروز گرداند و در زمین به آنان قدرت دهد پس از آن که زمینی و سایبانی نداشته باشند. (الميزان ج 16 ص 89)

وعدۀ دیگر و یا خبر مسرت بخش دیگری که خداوند به مؤمنان داده در آیه شماره (16) با اشاره به خوابی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دیده بود بازگو شده در این آیه فرموده است همانا خداوند خواب پیامبرش را راست قرار داد که حتماً شما با خواست خدا در مسجد الحرام داخل شوید در حالی که هیچ ترسی ندارید سرها را تراشیده و تقصیر کرده اید حج خانه خدا را بجا می آورید پس خداوند از چیزهایی که شما نمی دانستید آگاهی داشت و فتح و پیروزی نزدیکی (برایتان) پیش آورد.

ص: 249

در ذیل این آیه مبارکه اهل سیره و تاریخ نقل کرده اند که پیامبر در مدینه پیش از رفتن به حدیبیه خواب دیده بود که مسلمانان به مسجد الحرام داخل شدند پیامبر این جریان را به اصحاب و یارانش خبر داد تا وقتی که با عده یی از مدینه خارج شدند و به حديبيّه رسیدند در آن جا توقف کردند و پیامبر یک مأمور برای اطلاع فرستاد وی خبر آورد که کعب بن لوئی و عامر بن لوئی به عنوان سپاه پیشگام عده یی از قبائل مختلف را جمع کرده اند در آن جا گفتاری بین پیامبر اند، اسلام (صلی الله علیه و آله) و آنان رد بدل شد و با یکدیگر قرارداد صلح نوشتند که تا ده سال جنگ نکنند و پیامبر با اصحابش در آن سال وارد مکه نشوند و به مدینه باز گردند و از سال آینده می توانند به مکه داخل شوند و سه روز در آن جا توقف کنند و بیش از سلاح معمول نداشته باشند.

پس از انعقاد این قرارداد و توافق طرفین پیامبر با یارانش به سوی مدینه برگشتند ولی منافقین گفتند ما نه سرمان را تراشیدیم و نه تقصیر کردیم و نه به مسجدالحرام وارد شدیم خداوند به این مناسبت آیه مزبور را نازل فرمود و خبر داد که رؤیای پیامبر حق است و تأکید کرد که حتماً در آینده به مسجدالحرام وارد خواهند شد. (سیره ابن هشام ج 2 غزوة الحديبيه، مجمع البيان ج 5 ص 126).

یکی دیگر از وعده های الهی و اخبار خاصی که به ظهور پیوست مطلبی است که دربارۀ فتح مکه بدان اشاره شده و نقل شده است که مسلمانان از سفر حدیبیه با حالت حزن و اندوه بازگشتند. اما هنگامی که این آیه ﴿إِنَّا فَتَحْنَالَكَ فَتْحاً مُبيناً﴾ نازل شد سرور و شادمانی به پیامبر دست داد زیرا آیه با تعبیر اخبار از گذشته از قضای الهی حکایت می کرد و دو سال بعد از نزول آیه مکه فتح گردید و به

ص: 250

دست مسلمانان افتاد (مجمع البيان ج 5 ص 108)

(سرانجام بعضی از کافران)

از جمله اخبار غیبی قرآن در امور جزئی اخبار مربوط به سرنوشت بعضی از کافران است چنان که در آیه شماره (18) دربارهٔ سرانجام ابولهب و همسرش خبر می دهد که آنان در حال کفر خواهند مرد و به سعادت اسلام نائل نخواهند گشت، چون در این آیه می فرماید بریده باد دو دست ابولهب هرگز مال و سایر چیزهائی که بدست آورده به حال او سودی نخواهد داشت و همسر او که بدوش کشنده هیزم است بر گردنش ریسمانی از لیف خرما است. تثبیت این عذاب ها بدان جهت است که اسلام نیاوردند و گرنه اسلام تمام اعمال گذشته آنان را جبران می کرد و گویا این آیه اشاره است که در آتش جهنم نیز به همان هیئتی که در دنیا بوده اند معذب خواهند بود مخصوصاً زن او که هیزم حمل می کرد و بر سر راه پیامبر می ریخت و بر گردنش ریسمانی از لیف خرما بود در جهنم نیز به همان صورت عذاب الهی را می چشد اما خود ابولهب فرزند عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و یکی از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود و اصرار زیادی در تکذیب پیامبر داشت و هر چه توانائی داشت در راه ایذای پیامبر بکار می گرفت و برای اولین بار که پیامبر بعد از نزول آیه شریفه ﴿وَ انْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾ قریش را جمع کرد و فرمود اگر به شما خبر دهم که دشمن صبحگاه و شبانگاه بر شما وارد خواهد شد مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند: آری، پیامبر فرمود: من بیم دهنده شما هستم و از عذابی که در پیش دارید شما را هشدار می دهم. ابولهب گفت: مرگ بر تو آیا برای این ما را جمع کردی؟ آن گاه سورۀ

ص: 251

مزبور فرود آمد و خداوند در برابر آن نفرین ابولهب گفت: بریده باد دو دست ابولهب

اما كلمه ابولهب به معنی آتش افروزنده یا همراه زبانه ی ،آتش گنیۀ او است اسم او عبدالعزی و یا عبد مناف است و به مناسبت کار او در دنیا و زبانه آتشی که در آخرت به مقتضای آیه مبارکه ﴿سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ﴾ نصیبش می گردد کنیۀ او را انتخاب نموده است.

فرجام دیگری که قرآن کریم درباره بعضی از کفار نقل می کند راجع به ولید بن مغیره است که خبر می دهد او در حال کفر خواهد مرد و خداوند او را در رنج و عذابی که هیچ راحتی در آن نیست وارد خواهد ساخت و داغ بر پیشانی او خواهد نهاد.

در قسمتی از صفات ولید بن مغیره که در آیه شماره (19) یادآوری شده به پیامبر اسلام می فرماید: اطاعت نکن از هر زیاد سوگند خورنده خوار و ذلیل که از دیگران بسیار عیب جویی می کند و سخن چین است و از خیر جلوگیری می کند و تجاوزگر و گناهکار و خشن و بی اصل است از این جهت که دارای مال و اولاد می باشد وقتی آیات ما بر او خوانده می شود می گوید افسانه ی پیشینیان است بزودی بر بینی او داغ می نهیم.

و در آیه دیگر می فرماید:

﴿سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ ادْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ، فَقَالَ إِنْ هذا الّا سِحرٌ يؤثَرُ اِنْ هذا إِلّا قَوْلُ الْبَشَر سَأصْلِيهِ سَقَرَ﴾ (سوره مدثر 74 آیه 11)

ترجمه: بزودی در حال بالا رفتن پر مشقت عذاب را بر او می چشانیم، او همانا فکر کرد و سنجید پس مرگ بر او و سنجش او

ص: 252

سپس بار دیگر مرگ بر او و فکر و نقشه ریزی او، او نگاه کرد و روترش نمود و قیافه درهم کشید سپس پشت کرد و استکبار نمود و گفت این نیست مگر سحری که از ساحران آموخته می شود (در حالی که) نیست این جز گفتار انسانی، بزودی او را در آتش جای خواهیم داد.

در این آیه نیز از سرانجام حال ولید بن مغیره که در حال کفر خواهد مرد خبر می دهد زیرا او اگر اسلام می آورد اعمال گذشته اش جبران می شد و عذاب کفر و شرک و مخالفت با آیات الهی را نمی چشید.

چنان که نقل شده است که قریش در «درالندوه» (مجلس شورای خود )جمع شدند و ولید به آنان خطاب کرده گفت شما دارندگان حسب و نسب هستید و صاحبان عقل و اندیشه هستید و عرب به شما روی آورند و از شما نظرخواهی می کنند و این درست نیست که از شما در نظرخواهی پاسخ های مختلف بشنوند، همه با هم متفق شوید و یک سخن درباره او بگوئید تا در بین مردم موثر افتد اکنون بگوئید که درباره این مرد (رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)) چه بگوئیم؟

بعضی گفتند: می گوییم او شاعر است. ولید چهره خود درهم کشید و گفت ما شعر شنیده ایم ولی گفتار او به شعر شباهت ندارد.

برخی دیگر گفتند: او کاهن است. ولید گفت وقتی شما نزد او می روید گفتار کاهنان را از او نمی شنوید.

بعضی دیگر گفتند: او دیوانه است. ولید در پاسخ او گفت رفتار و گفتار او به دیوانگان نمی ماند.

بعض دیگر گفتند: ساحر است. ولید گفت: ساحر چیست؟

ص: 253

گفتند: کسی است که بین دو دشمن دوستی و بین دو دوست دشمنی ایجاد می کند گفت پس او ساحر است، همه از نزد او بیرون آمدند و هر کدام که با پیامبر برخورد می کردند گفتند: ای ساحر ای ساحر تا این امر بر پیامبر سخت و دشوار آمد و آیات مزبور دربارهٔ ولید نازل شد (مجمع البیان ج 1 ص 387)

این ها قسمتی از اخبارات غیبی قرآن در امور جزئی است که در این جا عنوان گردید، توفیق پیگیری این گونه تحقیقات را برای سایر پژوهندگان حقایق اسلامی خواستاریم.

ص: 254

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109