سرشناسه : امینیان، یاسر، 1357-
عنوان و نام پديدآور : آن چهارده روز: روایت چهارده اتفاق ویژه زندگی امیرالمومنین (ع) از زبان خود امیرالمومنین (ع)/ ترجمه و تحقیق یاسر امینیان، سیدکوشا اعتمادی، سیدمحمود زارعی.
مشخصات نشر : تهران: بیان معنوی، 1402.
مشخصات ظاهری : 113 ص.؛ 14/5 × 21/5 س م.
شابک : 400000ریال: 978-622-94498-5-1
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
عنوان دیگر : روایت چهارده اتفاق ویژه زندگی امیرالمومنین (ع) از زبان خود امیرالمومنین (ع).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- امتحان الهی
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Ordeal
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع : 'Ali ibn abi-Talib, Imam I, 600-661
شناسه افزوده : اعتمادی، سیدکوشا، 1355-
شناسه افزوده : زارعی، سیدمحمود، 1368-
رده بندی کنگره : BP37/36
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9263389
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا
ص: 1
نام کتاب: آن چهارده روز؛
روایت چهارده رخداد ویژه
در زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان خود امیرالمؤمنین (علیه السلام)
ترجمه و تحقیق: مؤسسه بیان معنوی؛
یاسر امینیان، سیدکوشا اعتمادی، سید محمود زارعی،
جواد چناری، محمد مهدی صالح پرور
طراحی جلد: حمید قربانپور
صفحه آرایی: سید جواد مظفری
نوبت چاپ: اول 1402
شمارگان: 5000 نسخه
قیمت: 60000 تومان
مرکز پخش: 0217765576 و 09305050313
تمام حقوق برای مؤسسهٔ بیان معنوی محفوظ است.
سرشناسه : امینیان، یاسر، 1357
عنوان و نام پدیدآور: آن چهارده روز روایت چهارده رخداد ویژه در زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام)
از زبان خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) ترجمه و تحقیق یاسر امینیان، سیدکوشا اعتمادی،
سید محمود زارعی، جواد چناری، محمدمهدی صالح پرور
مشخصات نشر: تهران: بیان معنوی، 1402.
مشخصات ظاهری: 120 ص. ؛ 13 × 18 سم.
شابک: 1-5-94498-622-978
قیمت: 600000 ریال
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
عنوان دیگر: روایت چهارده رخداد ویژه در زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان خود امیرالمؤمنین (علیه السلام).
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول 23 قبل از هجرت - 40 ق. -- امتحان الهی
موضوع: 1 Ordeal -- 661-600 ,Ali ibn Abi - talib, Imam I
موضوع: علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع : Ali ibn abi-Talib, Imam I, 661-600
شناسه افزوده اعتمادی سیدکوشا 1355 زارعی، سیدمحمود، 1368-
چناری، جواد 1349؛ صالح پرور، محمدمهدی، 1366-
رده بندی کنگره: BP37/36 رده بندی دیویی: 297/951
شماره کتابشناسی ملی: 9263389
اطلاعات رکورد کتابشناسی: فیپا
خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان
ویراستار کتاب: شهناز محققیان
ص: 2
روایت چهارده روز
روایت چهارده رخداد ویژه در زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام از زبان خود امیر المؤمنین علیه السلام
ترجمه تحقیق: موسسه بیان معنوی
ص: 3
آن چهارده روز...7
سؤال «بزرگ یهودیان» از امیرمؤمنان علیه السلام...11
هفت امتحان علی علیه السلام در در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله...19
امتحان اول: سه سال به تنهایی...20
امتحان دوم: خوابیدن به جای پیامبر صلی الله علیه و آله در شبی مخاطره آمیز...22
امتحان سوم: کم سن ترین و کم تجربه ترین سرباز؛ در مقابل جنگاورترین ها... 26
امتحان چهارم: بیش از 70 زخم در دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله!...28
امتحان پنجم: وقتی زنان مدینه بر من می گریستند...30
امتحان ششم: تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد!...34
امتحان هفتم: می خواستند تکه های بدنم را بر روی کوه ها پراکنده کنند!...36
ص: 4
هفت امتحان علی علیه السلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله...43
امتحان اول: هیچ یک از آن مصائب، مانع انجام مأموریت هایم نشد...44
امتحان دوم: در آن داغ می سوختم، که داغ دیگری اضافه شد...48
امتحان سوم: خون دل خوردن برای پراکنده نشدن امت...54
امتحان چهارم: سخت تر و طاقت فرساتر از واقعه شورا...64
امتحان پنجم: بر سر یک دوراهی دشوار...76
امتحان ششم: یا علی علیه السلام را بکشید یا دست بسته تحویل معاویه دهید!!...82
امتحان هفتم: جنگ با عابدان شب ها و روزه داران روزها...94
سرانجام کار...101
پی نوشت...105
ص: 5
ص: 6
ما معمولاً زندگی انسان ها را با اتفاقات خاص و روزهای بزرگ آن به یاد می آوریم. اتفاقاتی که معرف شخصیت و ویژگی های خاص آن فرد است. «آن چهارده روز» از همین جنس است؛ روایت چهارده نقطه عطف و اتفاق خاص زندگی امیرمؤمنان علیه السلام، آن هم از زبان خود ایشان. به عبارت دیگر با یک زندگی نامه خود گفته مواجهیم که اتفاقات روایت شده به انتخاب خود امیرمؤمنان علیه السلام بوده است. ماجرا از آن جایی شروع شد که روزی بزرگ یهودیان در کوفه به خدمت امام علیه السلام رسید و سؤالاتی را از ایشان پرسید.
ص: 7
روایت معروف به «رأس اليهود» که در کتاب معتبر خصال شیخ صدوق (م 381 ق) آمده است، یک نمای جامع و منحصر به فرد از زندگی امیرمؤمنان علیه السلام را از آغاز بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا شهادت در محراب به تصویر می کشد. این سخنان را امام علی علیه السلام حدود دو سال پیش از شهادتش، در پاسخ به پرسش بزرگ یهودیان در جمع اصحاب خویش در مسجد کوفه ایراد می کند و در پی آن مرد یهودی مسلمان می شود. هرچند برخی از وقایع ذکر شده در این حدیث را بارها شنیده ایم، اما امام علی علیه السلام نکاتی جزئی و ظریف را به زیبایی وصف می کند و تحلیل هایی دقیق ارائه می دهد که بسیاری از آن ها را نشنیده ایم و حتی برخی از آن ها برخلاف آن چیزی است که تاکنون شنیده ایم یا تصور می کردیم.
این حدیث همچنین مورد توجه ویژه بزرگانی چون علامه سید جعفر مرتضی عاملی رحمه الله علیه قرار گرفته است. او محقق و تحلیلگر برجسته تاریخ اسلام در عصر حاضر است که کتاب هایش در جهان اسلام مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و قریب به نود جلد کتاب تحلیلی در تاریخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام نگاشته است.
او به دلیل امتیازهای ویژه این حدیث، فصلی در کتابش را با عنوان «علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام» گشوده که بخش اصلی آن به نقل و شرح این روایت اختصاص دارد. وی در چرایی نقل کامل این حدیث بلند می نویسد: «این روایت، نمایی کلی
ص: 8
و تصویری جامع از آن چه امیرمؤمنان علیه السلام این در زندگی تبلیغی و جهادی خود متحمل شده اند، به دست می دهد.»
گفتنی است که این روایت را افزون بر کتاب خصال شیخ صدوق رحمه الله علیه. کتاب اختصاص شیخ مفید (م 413ق) با همین سند و تقریباً همین عبارات نقل کرده است.
متن عربی حدیث پیش رو مطابق روایت شیخ صدوق رحمه الله علیه در کتاب خصال است و در ترجمه به فارسی نیز برای روانی گفتار و قابل فهم بودن، در عین حفظ بار عاطفی و احساسی متن، به ترجمه صرف اکتفا نشده است؛ گاهی توضیحاتی افزوده شده، و گاهی ترجمه از حالت واژه به واژه (تحت اللفظی) خارج شده است. در عین حال برای رعایت جانب امانت و امکان مراجعه اهل تحقیق، متن عربی نیز در مقابل آن آمده است.
همچنین متن اصلی حدیث، عنوان بندی نداشته است و عناوین متن عربی و فارسی برای سهولت خواندن و تفکیک قسمت ها از یکدیگر، در این کتاب اضافه شده است.
ص: 9
ص: 10
سؤال رأس الْيَهُودِ عَنْ امير المؤمنين علیه السلام
ص: 11
شیخ صدوق در کتاب خصال با سند خود از امام باقر علیه السلام روایت می کند:
امیرمؤمنان علیه السلام به تازگی از جنگ نهروان برگشته بود. در حالی که امام علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود، بزرگ یهودیان به حضور ایشان رسید و گفت: می خواهم سؤالی بپرسم که پاسخش را فقط انبیا و اوصیا (1) می دانند.
امام فرمود: ای مرد یهودی! هرچه می خواهی بپرس.
مرد یهودی گفت: ما در کتاب مقدس خود می خوانیم: هنگامی که خدا پیامبری را مبعوث می کند، به او فرمان می دهد که فردی را از خاندانش انتخاب کند تا پس از خودش امور امت را تدبیر کند و دربارۀ او با امت عهد و پیمانی ببندد، تا این پیمان پس از درگذشتش مبنا و میزان عمل و رفتار پیروانش باشد. همچنین در کتاب مقدس می خوانیم که خداوند اوصیا را، هم در زمان حیات انبیا و هم پس از وفات ایشان، امتحان می کند. اکنون مرا از تعداد این امتحان ها خبر بده و بگو اگر «وصی» از این آزمایش ها سربلند بیرون آید، سرانجامش چه می شود؟
امیرمؤمنان علیه السلام به او گفت: تو را سوگند می دهم به خدای واحد که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر
ص: 12
في الخصال عَنْ جَابِرِ الْجَعْفِيَّ عَنْ أَبِي جَعْفَر علیه السلام قَالَ:
﴿أَتَى رَأْسُ الْيَهُودِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبِ علیه السلام عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ عَنْ وَقُعَةِ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ أَشْيَاءَ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِيَّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيَّ﴾.
قَالَ: سَك عَمَّا بَدَا لَكَ يَا أَخَا الْيَهُودِ.
قَالَ: إِنَّا نَجِدُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ إِذَا بَعَثَ نَبِيَا أَوْحَيَ إِلَيْهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ مَنْ يَقُومُ بِأَمْرِ أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْ يَعْهَدَ إِلَيْهِمْ فِيهِ عَهْداً يُحْتَذَى عَلَيْهِ وَيُعْمَلُ بِهِ فِي أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ. وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ يَمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ. فَأَخْبِرْنِي كَمْ يَمْتَحِنُ اللَّهُ الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ وَكَمْ يَمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ مِنْ مَرَّةٍ وَإِلَى مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِ الْأَوْصِيَاءِ إِذَا رَضِيَ مِحْنَتَهُمْ؟ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ : وَاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ الَّذِي فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى علیه السلام، لَئِنْ أَخْبَرْتُكَ بِحَق عَمَّا تَسْأَلُ عَنْهُ لَتُقِرَنَّ بِهِ؟
ص: 13
موسی علیه السلام نازل کرد اگر پاسخ درست بدهم، آیا به آن اقرار می کنی و تأیید می کنی که در کتاب مقدس شما همین گونه آمده است؟
یهودی گفت: بله.
امام علیه السلام فرمود: تو را سوگند می دهم به خدایی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی علیه السلام فرو فرستاد، آیا اگر سؤالت را پاسخ دهم مسلمان می شوی؟
یهودی گفت: بله.
امام علیه السلام فرمود: خداوند متعال اوصیا را هفت بار در زمان حیات انبیا امتحان می کند تا بندگی آن ها را امتحان کند؛ پس اگر موفق شدند و رضای الهی را جلب کردند، به پیامبران فرمان می دهد که آن ها را به دوستی در زمان حیات و جانشینی پس از وفات انتخاب کنند و اطاعت از اوصیا بر پیروان انبیا واجب و حتمی می شود.
اوصیا پس از درگذشت انبیا علیهم السلام، هفت نوبت امتحان می شوند تا صبر ایشان آزموده شود و اگر موفق شدند، خداوند متعال سعادت ابدی را برایشان رقم زده و آن ها را به انبیا ملحق می کند.
ص: 14
قَالَ : نَعَمْ.
قَالَ: وَالَّذِي فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى لَئِنْ موسى علیه السلام أَجَبْتُكَ لَتُسْلِمَنَّ؟
قَالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ علیه السلام: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ لِيَبْتَلِي طَاعَتَهُمْ، فَإِذَا رَضِيَ طَاعَتَهُمْ وَ مِحْنَتَهُمْ أَمَرَ الْأَنْبِيَاءَ أَن يَتَّخِذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ فِي حَيَاتِهِمْ وَأَوْصِيَاءَ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ وَيَصِيرَ طَاعَةُ الْأَوْصِيَاءِ فِي أَعْنَاقِ الْأُمَمِ مِمَّنْ يَقُولُ بِطَاعَةِ الْأَنْبِيَاءِ
ثُمَّ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ بَعْدَ وَفَاةِ الْأَنْبِيَاء علیهم السلام فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ لِيَبْلُوَ صَبْرَهُمْ فَإِذَا رَضِيَ مِحْنَتَهُمْ خَتَمَ لَهُمْ بِالسَّعَادَةِ لِيُلْحِقَهُمْ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ قَدْ أَكْمَلَ لَهُمُ السَّعَادَةَ﴾.
ص: 15
بزرگ یهودیان گفت: راست گفتی ای علی! اکنون مرا خبر ده که خداوند چند بار تو را در زمان حیات محمد علی علیه السلام و چند بار بعد از آن آزمود و بگو که سرانجام امر تو چه می شود؟
على علیه السلام دست یهودی را گرفت و گفت: بیا برویم تا به تو بگویم. گروهی از اصحاب امام گفتند: ای امیرمؤمنان! اجازه بده ما هم این اخبار را بشنویم.
امام فرمود: نگرانم دل هایتان تاب حرف های مرا نداشته باشد.
اصحاب گفتند: چرا درباره ما این گونه فکر می کنی؟
امام فرمود: به خاطر اعمال و رفتاری که از بسیاری از شما دیده ام. در این هنگام مالک اشتر گفت اجازه دهید ما نیز سخنان شما را بشنویم به خدا قسم اعتقاد ما این است که روی زمین جز شما هیچ وصيّ پیامبری وجود ندارد و پیامبر ما آخرین پیامبری بود و اطاعت از شما بر ما واجب است؛ همان طور که اطاعت از پیامبر واجب بود.
ص: 16
قَالَ لَهُ رَأْسُ الْيَهُودِ: صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَخْبِرْنِي كَمِ امْتَحَنَكَ اللَّهُ فِي حَيَاةِ مُحَمَّدٍ مِنْ مَرَّةٍ وَكَمِ امْتَحَنَكَ بَعْدَ وَفَاتِهِ مِنْ مَرَّةٍ وَإِلَى مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِكَ ؟
فَأَخَذَ عَلِيَّ علیه السلام بِيَدِهِ وَقَالَ: انْهَضَ بِنَا أُنَبِّئُكَ بِذَلِكَ. فَقَامَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْبِئْنَا بِذَلِكَ مَعَهُ.
فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ أَنْ لَا تَحْتَمِلَهُ قُلُوبُكُمْ!
قَالُوا: وَلِمَ ذَاكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ؟
قَالَ: لِأُمُورِ بَدَتْ لِي مِنْ كَثِيرِ مِنْكُمْ.
فَقَامَ إِلَيْهِ الْأَشْتَرُ فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْبِتْنَا بِذَلِكَ فَوَاللَّهِ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّهُ مَا عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ وَصِيُّ نَبِيَّ سِوَاكَ وَإِنَّا لَنَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يَبْعَثُ بَعْدَ نَبِيَّنَا علیهم السلام نَبِيَا سِوَاهُ وَأَنَّ طَاعَتَكَ لَفِي أَعْنَاقِنَا مَوْصُولَةٌ بِطَاعَةِ نَبِيِّنَا.
ص: 17
ص: 18
امْتَحَنَنِي فِي حَيَاةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّد صلی الله علیه و آله في سَبْعَةِ مَوَاطِنَ
ص: 19
آن گاه علی علیه السلام نشست و رو به یهودی کرد و فرمود:
ای مرد یهودی! خدای متعال مرا در زمان حیات پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله هفت بار آزمود و مرا در همه آن ها مطیع یافت؛ اطاعتی که نعمت و توفیق الهی بود؛ نه این که بخواهم خودستایی کنم.
یهودی گفت: ای امیرمؤمنان! خداوند چگونه تو را امتحان کرد؟
امام فرمود: اولین امتحان آن بود که خداوند پیامبرمان را به نبوت برگزید، در حالی که من کم سن ترین فرد خاندانم بودم و در منزل پیامبر صلی الله علیه و آله خدمتگزارش بوده، اوامرش را اجرا می کردم.
پس از مدتی، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرزندان عبدالمطلب از بزرگ و کوچک را در مجلسی گرد آورد و از آن ها خواست تا به انکار همه خدایان به جز الله و نیز نبوت او شهادت دهند؛ اما حضار امتناع کرده و از درِ مخالفت و انکار درآمدند و رابطهٔ خود را با او قطع کرده و تنهایش گذاشتند.
سایر مردم نیز او را از خود دور کرده و با وی مخالفت نمودند. پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را با امری روبرو کرده بود که بر آنان سنگین می آمد، قلب هایشان نمی توانست آن را بپذیرد و عقل هایشان توان درک آن را نداشت.
اما من به تنهایی دعوتش را اجابت کردم؛ به سرعت و با یقین کامل؛ به گونه ای که هیچ شکی در آن نداشتم. تا سه سال
ص: 20
فَجَلَسَ عَلَيَّ علیه السلام وَأَقْبَلَ عَلَى الْيَهُودِيَّ فَقَالَ:
يَا أَخَا الْيَهُودِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَكَ امْتَحَنَنِي فِي حَيَاةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّد صلی الله علیه و آله فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ فَوَجَدَنِي فِيهِنَّ مِنْ غَيْرِ تَزَكِيَةٍ لِنَفْسِي بِنِعْمَةِ اللَّهِ لَهُ مُطِيعاً.
قَالَ: وَفِيمَ وَ فِيمَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ: أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ أَوْحِيَ إِلَى نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله وَحَمَلَهُ الرَّسَالَةَ وَأَنَا أَحْدَثُ أَهْلِ بَيْتِي سِنَا أَخْدُمُهُ فِي بَيْتِهِ وَأَسْعَى فِي قَضَاءِ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي أَمْرِهِ.
فَدَعَا صَغِيرَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَكَبِيرَهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ. فَامْتَنَعُوا مِنْ ذَلِكَ وَأَنْكَرُوهُ عَلَيْهِ وَ هَجَرُوهُ وَنَابَذُوهُ وَاعْتَزَلُوهُ وَاجْتَنَبُوهُ.
وَ سَائِرُ النَّاسِ مُقْصِينَ لَهُ وَمُخَالِفِينَ عَلَيْهِ، قَدِ اسْتَعْظَمُوا مَا أَوْرَدَهُ عَلَيْهِمْ مِمَّا لَمْ تَحْتَمِلُهُ قُلُوبُهُمْ وَتُدْرِكُهُ عُقُولُهُمْ.
فَأَجَبْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَحَدِي إِلَى مَا دَعَا إِلَيْهِ مُسْرِعاً مُطِيعاً مُوقِناً لَمْ يَتَخَالَجَنِي فِي ذَلِكَ شَكٍّ. فَمَكَثَنَا بِذَلِكَ ثَلَاثَ حِجَجٍ وَ
ص: 21
بعد از آن هیچ کس جز من و خدیجه کبری رحمه الله علیها بر روی این کره خاکی نماز نمی خواند و به نبوت پیامبر شهادت نمی داد.
آن گاه علی علیه السلام رو به اصحاب کرد و گفت: آیا چنین نبود؟
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان!
امام علیه السلام در ادامه فرمود: اما امتحان دوم این بود: قریشیان همواره در این فکر بودند که چگونه می توانند پیامبر را به قتل برسانند. تا این که روزی در دارُالنَدوه (محل مشورت سران قریش) پس از بررسی بسیار، بر یک نقشه اتفاق نظر پیدا کردند. در آن جلسه، که ابلیس ملعون هم در شمایل «مُغِيرَة بن شُعْبه» حاضر بود، تصمیم گرفتند که از هر طایفهٔ قریش یک مرد داوطلب شود، سپس هر کدام شمشیر خود را برداشته و در حالی که پیامبر در بستر خود خوابیده است سراغ ایشان بیایند و همگی با شمشیرهایشان یک باره بر او ضربه بزنند و او را بکشند؛ در این حال قریش می توانست از این افراد حمایت کرده و آن ها را تسلیم بنی هاشم نکند و این گونه کسی قصاص نمی شود و خون پیامبر هدر می رود.
ص: 22
مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ خَلْقِ يُصَلِّي أَوْ يَشْهَدُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِمَا آتَاهُ اللَّهُ غَيْرِي وَغَيْرُ ابْنَةِ خُوَيْلِدٍ رَحِمَهَا اللَّهُ وَقَدْ فَعَلَ.
ثُمَّ أَقْبَلَ لا عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ : وَأَمَّا الثَّانِيَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ قُرَيْشاً لَمْ تَزَلَ تَخَيَّلَ الْآرَاءَ وَتَعَمَّلَ الْحِيَل فِي قَتْلِ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله حَتَّى كَانَ آخِرُ مَا اجْتَمَعَتْ ذَلِكَ يَوْمَ الدَّارِ دَارَ النَّدَوَةِ وَإِبْلِيسُ الْمَلْعُونُ حَاضِرٌ فِي صُورَةِ أَغوَرِثَقِيفٍ فَلَمْ تَزَلَ تَضْرِبُ أَمْرَهَا ظَهْرَ الْبَطْنِ حَتَّى اجْتَمَعَتْ آرَاؤُهَا عَلَى أَنْ يَنْتَدِبَ مِنْ كُلَّ فَخِذِ مِنْ قُرَيْشٍ رَجُلٌ ثُمَّ يَأْخُذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ سَيْفَهُ ثُمَّ يَأْتِيَ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم وَهُوَ نَائِمْ عَلَى فِرَاشِهِ فَيَضْرِبُوهُ جَمِيعاً بِأَسْيَافِهِمْ ضَرْبَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَيَقْتُلُوهُ وَإِذَا قَتَلُوهُ مَنَعَتْ قُرَيْشٍ رِجَالَهَا وَ لَمْ تُسَلِّمْهَا فَيَمْضِيَ دَمُهُ هَدَراً.
ص: 23
اما جبرئیل بر نبی اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد و ایشان را از نقشهٔ قریش و آن شب و ساعتی که می خواهند به کنار بسترش بیایند مطلع کرد و به پیامبر گفت که آن هنگام از شهر خارج و به غاری در آن اطراف برود. پیامبر صلی الله علیه و آله هم مرا از ماجرا با خبر ساخت و دستور داد تا (در شب هجرت) در بسترش بخوابم و با جان خودم از او محافظت کنم.
من نیز با کمال میل و به سرعت تمام این فرمان را اجرا کردم و خوشحال بودم که برای حفظ او کشته شوم. آن گاه پیامبر رفت و من در بسترش خوابیدم در موعد مقرر، مردان قریش در حالی که مطمئن بودند اکنون پیامبر را می کشند وارد اتاق شدند و آماده حمله به بستر بودند که ناگهان من شمشیر کشیده و آن گونه که خدا و مردم از این واقعه آگاه اند از خودم دفاع کردم.
سپس رو به اصحاب فرمود: آیا این گونه نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان
ص: 24
فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام عَلَى النَّبِي صلی الله علیه فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ وَأَخْبَرَهُ بِاللَّيْلَةِ الَّتِي يَجْتَمِعُونَ فِيهَا وَالسَّاعَةِ الَّتِي يَأْتُونَ فِرَاشَهُ فِيهَا وَ أَمَرَهُ بِالْخُرُوجِ فِي الْوَقْتِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ إِلَى الْغَارِ فَأَخْبَرَنِي رَسُولُ الله بِالْخَبَرِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَضْطَجِعَ فِي مَضْجَعِهِ وَأَقِيَهُ بِنَفْسِي.
فَأَسْرَعْتُ إِلَى ذَلِكَ مُطِيعا لَهُ مَسْرُوراً لِنَفْسِي بِأَنْ أُقْتَلَ دُونَهُ. فَمَضَى صلی الله علیه و آله لِوَجْهِهِ وَاضْطَجَعْتُ فِي مَضْجَعِهِ وَأَقْبَلَتْ رِجَالاتُ قُرَيْشٍ مُوقِنَةً فِي أَنْفُسِهَا أَنْ تَقْتُلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم فَلَمَّا اسْتَوَى بِي وَ بِهِمُ الْبَيْتُ الَّذِي أَنَا فِيهِ نَاهَضْتُهُمْ بِسَيْفِي فَدَفَعْتُهُمْ عَنْ نَفْسِي بِمَا قَدْ عَلِمَهُ اللَّهُ وَالنَّاسُ.
ثُمَّ أَقْبَلَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 25
امام فرمود: ای مرد یهودی! امتحان سوم این بود که: در جنگ بدر از جانب سپاه کفر، «شیبه» و «عُثبه» دو پسر «ربیعه» و همچنین «ولید بن عُثبه» که از جنگاوران قریش بودند ندای «هَل مِنْ مُبارز» سر داده و حریف طلب می کردند، اما هیچ یک از قریشیان در سپاه اسلام داوطلب نبرد نمی شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله من و دو نفر دیگر را برای مبارزه انتخاب کرد. من در آن هنگام کم سن ترین شخص در سپاه بودم و کمترین تجربه جنگی را داشتم. اما در آن روز خدای متعال به دست من وليد و شیبه را کشت. علاوه بر این، نام آوران جنگی دیگری را نیز کشتم و شماری را هم به اسارت درآوردم و موفقیت هایم از دیگر همرزمان بیشتر بود. در این نبرد پسرعمويم (عبيدة بن حارث) نیز به شهادت رسید.
سپس رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا این گونه نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 26
فَقَالَ علیه السلام: وَأَمَّا الثَّالِثَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ ابْنَيْ رَبِيعَةَ وَابْنَ عُتْبَةَ كَانُوا فُرْسَانَ قُرَيْشٍ دَعَوْا إِلَى الْبِرَازِ يَوْمَ بَدْرٍ فَلَمْ يَبْرُزَ لَهُمْ خَلَقَ مِنْ قُرَيْشٍ فَأَنْهَضَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مَعَ صَاحِبَيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا وَقَدْ فَعَلَ وَأَنَا أَحْدَثُ أَصْحَابِي سِنَا وَأَقَلُّهُمْ لِلْحَرْبِ تَجْرِبَةً فَقَتَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ بِيَدِي وَلِيداً وَ شَيْبَةَ سِوَى مَنْ قَتَلْتُ مِنْ جَحَاجِحَةِ قُرَيْشٍ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ سِوَى مَنْ أَسَرْتُ وَكَانَ مِنِّي أَكْثَرُ مِمَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِي وَاسْتُشْهِدَ ابْنُ عَمِّي فِي ذَلِكَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 27
سپس علی علیه السلام فرمود: ای مرد یهودی اما امتحان چهارم این بود که یک سال بعد از جنگ بدر همه اهل مکه به خونخواهی کشته هایشان در بدر به ما هجوم آوردند و قبایل نزدیک مکه را هم تحریک کرده و با خود همراه کردند.
جبرئیل بر پیامبر نازل شد و او را از این لشکرکشی آگاه کرد و پیامبر با اصحابش در منطقه احد مستقر شدند. سپاه مشرکین به سمت ما آمدند و همه با هم یکباره به ما حمله کردند و گروهی از مسلمانان شهید شدند و مهاجرین و انصاری که از این شکست جان سالم به در برده بودند به خانه های خود در مدینه برگشتند؛ در حالی که همگی می گفتند رسول خدا کشته شد و یارانش هم کشته شدند اما من در کنار پیامبر ماندم.
در نهایت خداوند شر مشرکان را دفع کرد؛ در حالی که من در دفاع از رسول خدا بیش از هفتاد زخم برداشته بودم. سپس امام لباس خود را کنار زد دست بر زخم های تنش کشید و فرمود: ثواب آن چه کردم ان شاء الله نزد خدا محفوظ است.
ص: 28
فَقَالَ عَلِيَّ علیه السلام: وَأَمَّا الرَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ أَقْبَلُوا إِلَيْنَا عَلَى بَكْرَةِ أَبِيهِمْ قَدِ اسْتَحَاشُوا مَنْ يَلِيهِمْ مِنْ قَبَائِلِ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ طَالِبِينَ بِتَأْرِمُشْرِكِي قُرَيْشٍ فِي يَوْمِ بَدْرٍ.
فَهَبَطَ جَبْرَئِيلَ علیه السلام عَلَى النَّبِيّ صلی الله علیه و آله، فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ. فَذَهَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم وَعَسْكَرَ بِأَصْحَابِهِ فِي سَدّ أُحُدٍ. وَأَقْبَلَ الْمُشْرِكُونَ إِلَيْنَا فَحَمَلُوا إِلَيْنَا حَمْلَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَاسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَكَانَ مِمَّنْ بَقِيَ مِنَ الْهَزِيمَةِ. وَبَقِيتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَمَضَى الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ إِلَى مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْمَدِينَةِ، كُلُّ يَقُولُ: قُتِلَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله وَ قُتِل أَصْحَابُهُ.
ثُمَّ ضَرَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَكَ وُجُوهَ الْمُشْرِكِينَ وَ قَدْ جُرِحْتُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَيْفاً وَ سَبْعِينَ جَرْحَةً مِنْهَا هَذِهِ وَ هَذِهِ ثُمَّ أَلْقَى علیه السلام رِدَاءَهُ وَأَمَزَيَدَهُ عَلَى جِرَاحَاتِهِ. وَكَانَ مِنِّي فِي ذَلِكَ مَا عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ ثَوَابُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
ص: 29
آن گاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا این گونه نیست؟
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان.
سپس امام علیه السلام فرمود: ای مرد یهودی! اما امتحان پنجم این بود: قریش و تمام عرب برای قتل پیامبر و نسل عبدالمطلب هم پیمان شدند که تا وقتی پیامبر و این نسل را از میان برندارند به خانه هایشان بازنگردند. سپس درحالی که از موفقیت خود مطمئن بودند با جنگ افزارهایشان در نزدیک مدینه مستقر شدند.
پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی جبرئیل علیه السلام مطلع شد و به همراه مهاجرین و انصار مشغول کندن خندقی به دور خود شدند. سپاه کفر پشت خندق خیمه زد و ما را محاصره کرد. برآورد آنان این بود که مسلمانان بسیار ضعیف اند و پیروزی از آن قریش خواهد بود کفار از آن سوی خندق فریاد می کشیدند و ما را تهدید می کردند و از این سوی، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را به خدا دعوت می کرد و از آن ها می خواست که به خاطر نسبت خویشاوندی دست از جنگ بردارند قریش اما جری تر شده بیشتر پرخاش و تهدید می کردند.
ص: 30
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا الْخَامِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ قُرَيْشاً وَ الْعَرَبَ تَجَمَّعَتْ وَعَقَدَتْ بَيْنَهَا عَقْداً وَ مِيثَاقاً لَا تَرْجِعُ مِنْ وَجْهِهَا حَتَّى تَقْتُل رَسُولَ اللَّهِ وَ تَقْتُلَنَا مَعَهُ مَعَاشِرَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. ثُمَّ أَقْبَلَتْ بِحَدِّهَا وَ حَدِيدِهَا حَتَّى أَنَاخَتْ عَلَيْنَا بِالْمَدِينَةِ وَاثِقَةً بِأَنْفُسِهَا فِيمَا تَوَجَهَتْ لَهُ﴾.
فَهَبَطَ جَبْرَئِيلَ علیه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ، فَخَنَدَقَ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَقَدِمَتْ قُرَيْشٍ فَأَقَامَتْ عَلَى الْخَنْدَقِ مُحَاصِرَةً لَنَا تَرَى فِي أَنْفُسِهَا الْقُوَّةَ وَفِينَا الضَّعْفَ تُرْعِدُ وَ تُبرق وَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله يَدْعُوهَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ وَ يُنَاشِدُهَا بِالْقَرَابَةِ وَالرَّحِمِ فَتَأْبَى وَلَا يَزِيدُهَا ذَلِكَ إِلَّا عُتُوَا
ص: 31
تک سوار آن روز قریش و بلکه همۀ عرب «عَمْرو بن عَبْدِوَد» در سپاه کفر حاضر بود. او مانند شتری که هنگام جفت گیری صداهای شدید از گلو بیرون می آورد عربده می کشید، رجز می خواند شمشیر و نیزه اش را می چرخاند و مبارز می طلبید. اما در سپاه اسلام، نه کسی داوطلب مبارزه با او می شد و نه کسی امید پیروزی بر او را داشت. نه تعصب و نه بصیرت کسی را به مبارزه با او برنمی انگیخت.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خواست و با دست خود عمامه بر سرم نهاد و این شمشیرش یعنی ذوالفقار را به من داد و مرا راهی میدان کرد من در حالی به سمت عمرو بن عبدود رفتم که زنان مدینه به سبب ترس و نگرانی که از عاقبت من در رویارویی با او داشتند بر من می گریستند. اما خداوند متعال
او را به دست من کشت در حالی که عرب در آن روز هیچ کس را هم رتبه او نمی دانست؛ و با این ضربه سنگین من بر آنان، قریش و دیگر طوایف عرب شکست خورده و پراکنده شدند و این جراحت که در سرم می بینی بر اثر ضربه ای است که عمرو در آن مبارزه بر من وارد کرد.
آن گاه رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 32
وَ فَارِسُهَا وَ فَارِسُ الْعَرَبِ يَوْمَئِذٍ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وَدٌ، يَهْدِرُ كَالْبَعِيرِ الْمُغْتَلِم يَدْعُو إِلَى الْبِرَازِ وَ يَرْتَجِزُ وَ يَخْطُرُ بِرُمْحِهِ مَرَّةً وَ بِسَيْفِهِ مَرَّةً. لَا يُقْدِمُ عَلَيْهِ مُقْدِمٌ وَلَا يَطْمَعُ فِيهِ طَامِعٌ وَلَا حَمِيَّةٌ تُهَيِّجُهُ وَ لَا بَصِيرَةٌ تُشَجِّعُهُ.
فَأَنْهَضَنِي إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ عَمَّمَنِي بِيَدِهِ وَ أَعْطَانِي سَيْفَهُ هَذَا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى ذِي الْفَقَارِ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَنِسَاءُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ بَوَاکٍ إِشْفَاقاً عَلَيَّ مِنِ ابْنِ عَبْدِ وَدٌ. فَقَتَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَ بِيَدِي وَالْعَرَبُ لَا تَعْدِلُهَا فَارِساً غَيْرَهُ وَ ضَرَبَنِي هَذِهِ الضَّرْبَةَ وَأَوْمَاً بِيَدِهِ إِلَى هَامَتِهِ. فَهَزَمَ اللَّهُ قُرَيْشاً وَالْعَرَبَ بِذَلِكَ وَبِمَا كَانَ مِنِّي فِيهِمْ مِنَ النِّكَايَةِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 33
سپس امام فرمود: ای مرد یهودی! ششمین امتحان این بود که ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شهر شما یهودیان، خیبر شدیم. آن جا با جنگجویان سواره و پیاده یهودی، از قریش و غیر قریش روبرو شدیم که به خاطر اسب و سلاح های فراوانشان چون کوه به نظر می رسیدند هم جایگاه و محل سکونت آن ها ایمن و ضربه ناپذیر بود و هم شمارشان از ما بیشتر بود آن ها مبارز می طلبیدند و هیچ کس از ما به جنگ آنان نرفت مگر این که او را کشتند. تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد من در حالی به مبارزه فرا خوانده شدم که هرکس در فکر جان خود بود هریک از همرزمانم به دیگری نگاه می کرد و همه می گفتند: ای ابوالحسن برخیز.
تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به میدان فرستاد. هیچ یک از آنان با من رو در رو نشد جز آن که او را کشتم و هیچ سواری در برابرم مقاومت نکرد، جز آن که او را درهم کوبیدم!
آن گاه، چون شیری که به شدت بر شکارش حمله می برد، بر آن ها حمله بردم تا این که آنان را به درون شهرشان که چون قلعه ای بزرگ ،بود راندم و راه فرار را بر آنان بستم. در بزرگ قلعه شان را به دست خود کندم و تنها وارد شهرشان شدم هر مردی که دیده می شد را می کشتم و هر کدام از زنان را که
ص: 34
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا السَّادِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّا وَرَدْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَدِينَةَ أَصْحَابِكَ خَيْبَرَ عَلَى رِجَالٍ مِنَ الْيَهُودِ وَ فُرْسَانِهَا مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهَا فَتَلَقَّوْنَا بِأَمْثَالِ الْجِبَالِ مِنَ الْخَيْلِ وَالرَّجَالِ وَالسَّلَاح وَ هُمْ فِي أَمْنَع دَارٍ وَأَكْثَرِعَدَدٍ؛ كُلُّ يُنَادِي وَيَدْعُو وَيُبَادِرُ إِلَى الْقِتَالِ. فَلَمْ يَبْرُ إِلَيْهِمْ مِنْ أَصْحَابِي أَحَدٌ إِلَّا قَتَلُوهُ، حَتَّى إِذَا احْمَرَّتِ الْحَدَقَ وَ دُعِيتُ إِلَى النَّزَالِ وَأَهَمَّتْ كُلُّ امْرِيَّ نَفْسَهُ وَ الْتَفَتَ بَعْضٍ أَصْحَابِي إِلَى بَعْضٍ وَكُلُّ يَقُولُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ انْهَضَ﴾.
فَأَنْهَضَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِلَى دَارِهِمْ. فَلَمْ يَبْرُزَ إِلَيَّ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْتُهُ وَ لَا يَثْبُتُ لِي فَارِسَ إِلَّا طَحَنْتُهُ.
ثُمَّ شَدَدْتُ عَلَيْهِمْ شِدَّةَ اللَّيْثِ عَلَى فَرِيسَتِهِ، حَتَّى أَدْخَلْتُهُمْ جَوْفَ مَدِينَتِهِمْ مُسَدَّداً عَلَيْهِمْ، فَاقْتَلَعْتُ بَابَ حِصْنِهِمْ بِيَدِي حَتَّى دَخَلْتُ عَلَيْهِمْ مَدِينَتَهُمْ وَخَدِي ، أَقْتُلُ مَنْ يَظْهَرُ فِيهَا مِنْ رِجَالِهَا وَأَسْبِي مَنْ أَجِدُ مِنْ نِسَائِهَا، حَتَّى افْتَتَحْتُهَا وَحَدِي وَلَمْ يَكُنْ لِي فِيهَا مُعَاوِنْ إِلَّا اللَّهَ وَحْدَهُ.
ص: 35
می یافتم، اسیر می کردم تا این که شهر را به تنهایی فتح کردم و جز خدای یگانه هیچ یاوری نداشتم.
سپس رو به اصحاب گفت: آیا چنین نبود؟
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: و اما امتحان هفتم ای مرد یهودی هنگامی بود که رسول خدا قصد فتح نهایی مکه را کرد و خواست که برای آخرین بار آن ها را به اسلام دعوت کرده و اتمام حجت کند همان طور که در ابتدا همین کار را کرده بود.
پس نامه ای خطاب به اهل مکه نوشت که هم حاوی هشدار و بیم دادن از عذاب الهی بود و هم وعده عفو و امید به بخشایش پروردگار. در پایان نامه هم سوره برائت را جای داد تا بر کفار مکه خوانده شود.
پیامبر مسئولیتِ بردن نامه و قرائت آن را به همه یارانش عرضه کرد، اما به نظر همه آمد که مأموریتی سنگین و دشوار است. این گونه بود که کسی رغبت نشان نداد و مسئولیت را نپذیرفت. رسول خدا صلی الله علیه وآله که چنین دید یکی از اصحاب را خواست و مسئولیت را به وی سپرد و او را با نامه فرستاد؛ جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد این نامه را تنها خودت یا «کسی که از توست» می تواند ببرد.
ص: 36
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا السَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَمَّا تَوَجَّهَ لِفَتْح مَكَّةَ أَحَبَّ أَنْ يُعْذِرَإِلَيْهِمْ وَيَدْعُوَهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَكَ آخِرَاكَمَا دَعَاهُمْ أَوَّلًا﴾.
فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ كِتَاباً يُحَذِّرُهُمْ فِيهِ وَ يُنْذِرُهُمْ عَذَابَ اللَّهِ وَ يَعِدُهُمُ الصَّفْحَ وَ يُمَنِّيهِمْ مَغْفِرَةَ رَبِّهِمْ وَ نَسَخَ لَهُمْ فِي آخِرِهِ سُورَةَ بَرَاءَةَ لِيَقْرَأَهَا عَلَيْهِمْ.
ثُمَّ عَرَضَ عَلَى جَمِيعِ أَصْحَابِهِ الْمُضِيَ بِهِ فَكُلُّهُمْ يَرَى التَّثَاقُلَ فِيهِ. فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ، نَدَبَ مِنْهُمْ رَجُلًا فَوَجَهَهُ بِهِ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيكَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ لَا يُؤَدِّي عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ.
ص: 37
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله پیام جبرئیل را با من در میان گذاشت و مرا با این نامه به سوی اهل مکه فرستاد و اهل مکه همان طور که می دانید چنان از من نفرت داشتند که اگر می توانستند، هرچند با بذل جان و مال و همسر و فرزندانشان مرا تکه تکه کنند و تکه های بدنم را بر روی کوه ها پراکنده کنند این کار را می کردند.
اما من وارد مکه شدم و اهل مکه را جمع کردم و درحالی که مردان و زنانشان با تهدید و خط و نشان کشیدن با من روبرو می شدند و به من ابراز خشم و کینه می کردند، پیام پیامبر صلی الله علیه و آله را به آن ها رساندم و نامه اش را در جمعشان خواندم که شما هم از چند و چون اقدام من باخبرید.
آن گاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا چنین نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان
سپس امام فرمود ای مرد یهودی این مواضعی بود که پروردگار متعال مرا در آن امتحان کرد و در همه آن ها به لطف و توفیق خودش مرا مطیع یافت هیچ کس چنین سابقه و افتخاراتی ندارد و اگر می خواستم عظمت این آزمون ها را بیشتر توصیف می کردم اما خدای متعال از خودستایی نهی کرده است.
اصحاب گفتند: سخن شما کاملاً درست است به خدا قسم خداوند هم به شما امتیاز خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله را داده است و هم سعادت اخوت و برادری با ایشان را؛ به طوری
ص: 38
فَأَنْبَأَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِذَلِكَ وَوَجَّهَنِي بِكِتَابِهِ وَ رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ فَأَتَيْتُ مَكَّةَ، وَأَهْلُهَا مَنْ قَدْ عَرَفْتُمْ لَيْسَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَلَوْ قَدَرَأَنْ يَضَعَ عَلَى كُلَّ جَبَلٍ مِنِّي إِرْباً لَفَعَل وَلَوْ أَنْ يَبْذُل فِي ذَلِكَ نَفْسَهُ وَأَهْلَهُ وَوُلْدَهُ وَمَالَهُ.
فَبَلَّغْتُهُمْ رِسَالَةَ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم وَ قَرَأْتُ عَلَيْهِمْ كِتَابَهُ. فَكُلُّهُمْ يَلْقَانِي بِالتَّهَدُّدِ وَالْوَعِيدِ وَ يُبْدِي لِيَ الْبَغْضَاءَ وَيُظْهِرُ الشَّحْنَاءَ مِنْ رِجَالِهِمْ وَنِسَائِهِمْ فَكَانَ مِنّي فِي ذَلِكَ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ علیه السلام: يَا أَخَا الْيَهُودِ هَذِهِ الْمَوَاطِنُ الَّتِي امْتَحَنَنِي فِيهِ رَبِّي عَزَّوَجَلَّ مَعَ نَبِيَّهِ صلی الله علیه و آله، فَوَجَدَنِي فِيهَا كُلِّهَا بِمَنْهِ مُطِيعاً لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهَا مِثْلُ الَّذِي لِي وَلَوْ شِئْتُ لَوَصَفْتُ ذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ نَهَى عَنِ التَّرْكِيَةِ.
فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَدَقْتَ وَاللَّهِ لَقَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ عَزَّوَ جَلَ الْفَضِيلَةَ بِالْقَرَابَةِ مِنْ نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله وَأَسْعَدَكَ بِأَنْ جَعَلَكَ أَخَاهُ تَنْزِلُ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ فَضَّلَكَ بِالْمَوَاقِفِ الَّتِي
ص: 39
که شما همان جایگاهی را دارید که هارون نسبت به موسی داشت. همۀ مواقفی که برشمردید و موارد دیگری که اشاره نکردید فضیلتی است که خدا ویژه شما قرار داده است، برای شما ذخیره آخرت خواهد شد و هیچ یک از مسلمانان چنین فضایلی ندارد این گواهی ای است که همگان به آن اذعان دارند؛ هم کسانی که شما را در کنار پیامبرمان دیدند و هم اشخاصی که بعداً تو را دیدند.
ص: 40
بَاشَرْتَهَا وَالْأَهْوَالِ الَّتِي رَكِبْتَهَا وَ ذَخَرَ لَكَ الَّذِي ذَكَرْتَ وَأَكْثَرَ مِنْهُ مِمَّا لَمْ تَذْكُرُهُ وَ مِمَّا لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلُهُ. يَقُولُ ذَلِكَ مَنْ شَهِدَكَ مِنَّا مَعَ نَبِيِّنَا صلی الله علیه و آله، وَ مَنْ شَهِدَكَ بَعْدَهُ.
ص: 41
ص: 42
امْتَحَنَنِي بَعْدَ وَفَاةِ نَبِيَّهِ صلی الله علیه و آله فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ
ص: 43
اکنون ای امیرمؤمنان! با ما از امتحان هایی که خداوند بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله شما را بدان آزمود و آن ها را با صبر و موفقیت پشت سر گذاشتی سخن بگو. البته ما هم از آن آزمون ها بی خبر نیستیم و اگر بخواهیم می توانیم آن ها را بازگو کنیم اما دوست داریم از زبان شما بشنویم؛ همان طور که امتحان های قبلی را از شما شنیدیم؛ همان امتحان هایی که خداوند در زمان حیات رسول خدا از شما گرفت و شما در آن ها از خدا اطاعت کردی.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود ای مرد یهودی! خداوند متعال پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرا در هفت موضع امتحان کرد و بی آن که خودستایی کنم به لطف و نعمت خودش مرا در آن ها صبور و شکیبا یافت.
ای مرد یهودی اما امتحان اول این بود: در میان مسلمانان هیچ کس رابطه ای که من با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتم نداشت؛ زیرا من ارتباطی نزدیک با کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نداشتم که با او انس بگیرم یا بر او تکیه کنم یا با او آرامش یابم یا به دنبال نزدیک تر شدن به او باشم.
او بود که در کودکی سرپرستی ام را به عهده گرفت و مرا بزرگ کرد و در هنگام یتیمی جای پدر را برایم پر کرد هزینه زندگی ام را تأمین می کرد و مرا از رنج کسب راحت نمود. در بزرگسالی هم
ص: 44
فَأَخْبِرْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا امْتَحَنَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَ بِهِ بَعْدَ نَبِيَّنَا صلی الله علیه و آله فَاحْتَمَلْتَهُ وَصَبَرْتَ فَلَوْ شِثْنَا أَنْ نَصِف ذَلِكَ لَوَصَفْنَاه عِلْماً مِنَّا بِهِ وَظُهُوراً مِنَّا عَلَيْهِ إِلَّا أَنَا نُحِبُّ أَنْ نَسْمَعَ مِنْكَ ذَلِكَ كَمَا سَمِعْنَا مِنْكَ مَا امْتَحَنَكَ اللَّهُ بِهِ فِي حَيَاتِهِ فَأَطَعْتَهُ فِيه.
فَقَال علیه السلام: يَا أَخَا الْيَهُودِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ امْتَحَنَنِي بَعْدَ وَفَاةِ نَبِيَّه صلی الله علیه و آله فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ فَوَجَدَنِي فِيهِنَّ مِنْ غَيْرِ تَزَكِيَةٍ لِنَفْسِي بِمَنْهِ وَنِعْمَتِهِ صَبُوراً.
وَأَمَّا أَوَّلُهُنَّ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِي خَاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِينَ عَامَّةً، أَحَدٌ آنسُ بِهِ أَوْ أَعْتَمِدُ عَلَيْهِ أَوْ أَسْتَنِيمُ إِلَيْهِ أَوْ أَتَقَرَّبُ بِهِ غَيْرُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.
هُوَ رَبَّانِي صَغِيراً وَ بَوَأَنِي كَبِيراً وَكَفَانِي الْعَيْلَةَ وَ جَبَرَنِي مِنَ الْيُثْمِ وَأَغْنَانِي عَنِ الطَّلَبِ وَوَقَانِي الْمَكْسَبَ وَعَالَ لِيَ النَّفْسَ وَ الْوَلَدَ وَالْأَهْلَ. هَذَا فِي تَصَارِيفِ أَمْرِ الدُّنْيَا مَعَ مَا خَصَّنِي بِهِ مِنَ
ص: 45
حامی و پشت و پناه من و همسر و فرزندانم بود. آن چه گفتم کمک ایشان به من در امور دنیوی بود و در مسائل معنوی هم مرا در درجات قرب به خدا رشد داد و بالا برد.
از این رو بر اثر وفات او، مصیبت و فشاری بر من فرود آمد که فکر نمی کنم اگر بر پشت کوه ها گذاشته می شد می توانستند آن را تحمل کنند بعضی از خاندانم را می دیدم که زیر بار این غم چنان خود را باخته و صبر و عقل از کف داده بود که نه می شد با او سخن گفت و نه چیزی متوجه می شد و دیگرانی که از خاندان عبدالمطلب نبودند، همین از دستشان بر می آمد که تسلیت گفته سفارش به صبر کنند یا با گریستن بر گریه خاندان پیامبره و بی تابی بر بی تابی شان، ایشان را یاری کنند.
در آن وانفساه من صبورانه لب از جزع و فزع فروبستم و به آن چه آن بزرگوار مرا بدان مأمور کرده بود مشغول شدم. عهده دار غسل و کفن و دفن و نماز بر او شدم و پس از آن به گردآوری قرآن، یعنی عهد خدا بر بندگانش مشغول شدم.
اشکی که بی اختیار از دیدگانم روان بود و سوزشی که سینه ام را فراگرفته بود، آهی که گاهگاه از درونم شعله می کشید و سنگینی مصیبتی که بر من وارد شده بود هیچ یک مانع از انجام این مأموریت ها نشد تا این که حقی که نسبت به قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله بر گردنم بود تمام و کمال ادا کردم و این دو امر را آن طور که رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست با صبر و تحمل و امید به اجر خدا سامان دادم.
ص: 46
الدَّرَجَاتِ الَّتِي قَادَتْنِي إِلَى مَعَالِي الْحَقِّ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ.
فَنَزَل بي مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهُ الله مَا لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ الْجِبَالِ لَوْ حَمَلَتْهُ عَنْوَةً كَانَتْ تَنْهَضُ بِهِ. فَرَأَيْتُ النَّاسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَا بَيْنَ جَازِعٍ لَا يَمْلِكُ جَزَعَهُ وَلَا يَضْبِطُ نَفْسَهُ وَ لَا يَقْوَى عَلَى حَمْلِ فَادِحَ مَا نَزَلَ بِهِ قَدْ أَذْهَبَ الْجَزَعُ صَبْرَهُ وَأَذْهَلَ عَقْلَهُ وَ حَالَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْفَهْمِ وَالْإِفْهَامِ وَالْقَوْلِ وَالْإِسْمَاعِ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ غَيْرِ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بَيْنَ مُعَذِّ يَأْمُرُ بِالصَّبْرِ وَ بَيْنَ مُسَاعِدِ بَاكِ لِبُكَائِهِمْ جَازِعِ لِجَزَعِهِمْ.
وَ حَمَلْتُ نَفْسِي عَلَى الصَّبْرِ عِنْدَ وَفَاتِهِ بِلُزُومِ الصَّمْتِ وَالِاشْتِغَالِ بِمَا أَمَرَنِي بِهِ مِنْ تَجْهِيزِهِ وَتَغْسِيلِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَتَكْفِينِهِ وَالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ وَضْعِهِ فِي حُفْرَتِهِ وَ جَمْعِ كِتَابِ اللَّهِ وَ عَهْدِهِ إِلَى خَلْقِهِ.
لَا يَشْغَلُنِي عَنْ ذَلِكَ، بَادِرُ دَمْعَةٍ وَ لَا هَائِجُ زَفْرَةٍ وَ لَا لَاذِعُ حُرَقَةٍ وَ لَا جَزِيكَ مُصِيبَةٍ حَتَّى أَذَيْتُ فِي ذَلِكَ الْحَقِّ الْوَاجِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَكَ وَ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله عَلَيَّ وَ بَلَّغْتُ مِنْهُ الَّذِي أَمَرَنِي بِهِ وَ احْتَمَلْتُهُ صَابِراً مُحْتَسِباً.
ص: 47
سپس امام رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا این گونه نبود؟
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان.
امام علیه السلام فرمود: ای مرد یهودی اما امتحان دوم این بود: رسول خدا صلی الله علیه و آله زمان حیاتش مرا امیر بر همه امت قرار داد و از همه مردم حاضر در غدیر خم بر حرف شنوی و اطاعت از فرمانهایم بیعت گرفت و دستور فرمود که سخنانش را حاضران به غایبان برسانند.
وقتی در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بودم واسطه ایشان و مردم بودم و هنگامی که از او جدا بودم، فرمانده کسانی بودم که نزدم بودند. جایگاهم چنان بود که هیچگاه به خاطرم نمی آمد که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله یا پس از وفات ،او، کسی را یارای منازعه و مقابله با من باشد.
در نهایت، رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن بیماری که به درگذشتش منتهی شد، لشکری را به فرماندهی «اسامه پسر زید» تشکیل داد و از میان طوایف عرب و «اوس» و «خزرج» هرکسی را که به نظرش می آمد نقض پیمان کرده و با خلافت من مقابله کند، یا به خاطر کشته شدن پدر، برادر یا نزدیکانش به دست من مرا به دیده دشمنی و کینه می نگرد چه از مهاجر و انصار و یا مسلمان
ص: 48
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا الثَّانِيَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَمَرَنِي فِي حَيَاتِهِ عَلَى جَمِيعِ أُمَّتِهِ وَأَخَذَ عَلَى جَمِيعِ مَنْ حَضَرَهُ مِنْهُمُ الْبَيْعَةَ وَالسَّمْعَ وَالطَّاعَةَ لِأَمْرِي وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ ذلك﴾.
فَكُنْتُ الْمُؤَدِّيَ إِلَيْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَمْرَهُ إِذَا حَضَرْتُهُ وَ الْأَمِيرَ عَلَى مَنْ حَضَرَنِي مِنْهُمْ إِذَا فَارَقْتُهُ لَا تَخْتَلِجُ فِي نَفْسِي مُنَازَعَةُ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ لِي فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَمْرِ فِي حَيَاةِ النَّبِيَّ الله وَ لَا بَعْدَ وَفَاتِهِ.
ثُمَّ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِتَوْجِيهِ الْجَيْشِ الَّذِي وَجَهَهُ مَعَ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ عِنْدَ الَّذِي أَحْدَثَ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْمَرَضِ الَّذِي تَوَفَّاهُ فِيهِ فَلَمْ يَدَعِ النَّبِيُّ أَحَداً مِنْ أَفْنَاءِ الْعَرَبِ وَلَا مِنَ الْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ مِمَّنْ يَخَافُ عَلَى نَقْضِهِ وَ مُنَازَعَتِهِ وَلَا أَحَداً مِمَّنْ يَرَانِي بِعَيْنِ الْبَغْضَاءِ مِمَّنْ قَدْ وَتَرْتُهُ بِقَتْلِ أَبِيهِ أَوْ أَخِيهِ أَوْ حَمِيمِهِ إِلَّا وَجَهَهُ فِي ذَلِكَ الْجَيْشِ وَلَا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِوَ
ص: 49
و غیرمسلمان و «مُؤلَّفة قلوبهم» (1) و منافقان، در لشکر اسامه قرار داد، تا تنها کسانی در مدینه همراه من و نزد خودش بمانند که قلبشان با من صاف است و کسی چیزی نگوید که باعث رنجش من شود و پس از وفاتش کسی مرا از ولایت و به دست گرفتن امور امتش بازندارد.
آن گاه آخرین کلامی که درباره کارهای مربوط به امتش گفت، این بود که سپاه اسامه حرکت کند و هیچ یک از افراد اعزام شده با اسامه تخلّف نکند و در این کار، حداکثر پیش بینی و پیش دستی را کرد رساترین فرمان را داد و بر آن بسیار تأکید و پافشاری کرد.
اما پس از ارتحال او، ناگهان دیدم که افرادی از آن جماعت، لشکرگاه اسامه را ترک کرده و دستور رسول خدا به جدا نشدن از امیرشان و حرکت در رکاب و تحت فرمان او تا تحقق مأموریت محوله را زیر پا گذاشتند و فرمانده شان را تنها در لشکرگاه رها کرده سوار بر مرکب ها چهار نعل و شتابان به مدینه بازگشتند تا پیمانی را که خدا و رسولش برای من از آن ها گرفته بودند بگسلند. پس عهدی را که با خدا و رسولش بسته بودند شکستند و با خودسری و سروصدای فراوان برای خود عقدی بستند، بی آن که با احدی از ما بنی عبدالمطلب مشورتی
ص: 50
الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَالْمُنَافِقِينَ لِتَصْفُوَ قُلُوبُ مَنْ يَبْقَى مَعِي بِحَضْرَتِهِ وَ لِئَلَّا يَقُول قَائِلَ شَيْئاً مِمَّا أَكْرَهُهُ وَلَا يَدْفَعْنِي دَافِعٌ مِنَ الْوِلَايَةِ وَالْقِيَامِ بِأَمْرِ رَعِيَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ.
ثُمَّ كَانَ آخِرُمَا تَكَلَّمَ بِهِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِهِ أَنْ يَمْضِيَ جَيْسُ أُسَامَةَ وَلَا يَتَخَلَّفَ عَنْهُ أَحَدٌ مِمَّنْ أُنْهِمْ مَعَهُ وَتَقَدَّمَ فِي ذَلِكَ أَشَدَّ التَّقَدُّمِ وَأَوْعَزَفِيهِ أَبْلَغَ الْإِيعَازِ وَأَكَدَ فِيهِ أَكْثَرَ التَّأْكِيدِ.
فَلَمْ أَشْعُرُ بَعْدَ أَنْ قُبِضَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلاَّ بِرِجَالٍ مِنْ بَعْثِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَهْلِ عَسْكَرِهِ قَدْ تَرَكُوا مَرَاكِزَهُمْ وَأَخَلُّوا مَوَاضِعَهُمْ وَ خَالَفُوا أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ فِيمَا أَنْهَضَهُمْ لَهُ وَأَمَرَهُمْ بِهِ وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ مِنْ مُلاَزَمَةِ أَمِيرِهِمْ وَ السَّيْرِ مَعَهُ تَحْتَ لِوَائِهِ حَتَّى يُنْفَذَ لِوَجْهِهِ اَلَّذِي أَنْفَذَهُ إِلَيْهِ فَخَلَّفُوا أَمِيرَهُمْ مُقِيماً فِي عَسْكَرِهِ وَ أَقْبَلُوا يَتَبَادَرُونَ عَلَى الْخَيْلِ رَكْضاً إِلَى حَلِّ عُقْدَةٍ عَقَدَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِي وَلِرَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فِي أَعْنَاقِهِمْ فَحَلُّوهَا وَ عَهْدٍ عَاهَدُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَنَكَثُوهُ وَعَقَدُوا لِأَنْفُسِهِمْ عَقْداً ضَجَّتْ بِهِ أَصْوَاتُهُمْ وَاِخْتَصَّتْ بِهِ آرَاؤُهُمْ مِنْ غَيْر مُنَاظَرَةِ لِأَحَدٍ مِنَّا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَوْ مُشَارَكَةٍ فِي رَأْيِ أَوْ اسْتِقَالَةٍ لِمَا فِي أَعْنَاقِهِمْ مِنْ بَيْعَتِي.
ص: 51
کنند یا نظری بخواهند و یا درباره بیعتی که با من داشتند سخنی بگویند و عذری بیاورند.
همه این وقایع را در حالی رقم زدند که من به سبب اشتغال به تجهیز و کفن و دفن رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی توانستم به مسئله دیگری بپردازم. زیرا تجهیز مهمترین و سزاوارترین موضوعی بود که امت باید بدان می پرداخت.
ای مرد یهودی! من در داغ مصیبت و فاجعه از دست دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله که جز خدا کسی جایش را نمی گرفت، می سوختم و می ساختم که این داغ زیر پا گذاشتن وصیت پیامبر هم بی درنگ اضافه شد و قلب مرا بیشتر به درد آورد. پس بر این مصیبت که پس از مصیبت پیشین با سرعت و فاصله ای کوتاه آمد، صبر کردم.
آن گاه از اصحاب پرسید: آیا چنین نبود؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 52
فَعَلُوا ذَلِكَ وَ أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَشْغُولُ وَ بِتَجْهِيزِهِ عَنْ سَائِرِ الْأَشْيَاءِ مَصْدُودٌ. فَإِنَّهُ كَانَ أَهَمَّهَا وَأَحَقَ مَا بُدِئَ بِهِ مِنْهَا.
فَكَانَ هَذَا يَا أَخَا الْيَهُودِ، أَقْرَحَ مَا وَرَدَ عَلَى قَلْبِي مَعَ الَّذِي أَنَا فِيهِ مِنْ عَظِيمِ الرَّزِيَّةِ وَ فَاجِعِ الْمُصِيبَةِ وَ فَقَدِ مَنْ لَا خَلَفَ مِنْهُ إِلَّا اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَصَبَرْتُ عَلَيْهَا إِذَا أَتَتْ بَعْدَ أُخْتِهَا عَلَى تَقَارُبِهَا وَ سُرْعَةِ اتّصَالِهَا.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 53
امیرمؤمنان علیه السلام چنین ادامه داد ای مرد یهودی! اما سومین امتحان این بود: حاکمِ پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، در تمام دوران حاکمیتش مرا که می،دید عذر می خواست و دیگری را به سبب آن حقی که از من سلب کرده و بیعتم را گسسته بود سرزنش می کرد و از من می خواست که حلالش کنم.
من با خود می گفتم با این اوصاف بالاخره روزگار او به پایان می رسد و آن گاه حقی که خدا برایم قرار داده با خوبی و خوشی به من بازمی گردد؛ بدون آن که در راه گرفتن حقم با درگیری حادثه ای برای اسلام پیش آوَرَم اسلام نوپا بود و مردم از فرهنگ و باورهای جاهلی چندان فاصله نگرفته بودند. از این رو من در وقایع غصب خلافت از اصرار بر حقّم چشم پوشی کردم تا مبادا در اثر طلب حقم منازعه ای پدید آید و کسی پاسخ «آری» بدهد و دیگری پاسخ «نه» بگوید و این اختلاف از حرف به عمل بکشد.
و گروهی از خواص یاران محمّد صلی الله علیه و آله که آن ها را به دلسوزی و خیرخواهی برای خدا و پیامبر کتاب و دینش می شناسم، مدام در آشکار و نهان نزدم می آمدند و مرا به اقدام برای گرفتن حقم دعوت می کردند و حاضر بودند جانشان را در راه یاری ام نثار کنند تا بیعتی را که برگردنشان داشتم، ادا کنند؛ اما من می گفتم: آرام
ص: 54
وَأَمَّا الثَّالِثَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم كَانَ يَلْقَانِي مُعْتَذِراً فِي كُلٌّ أَيَّامِهِ وَيَلُومُ غَيْرَهُ مَا ارْتَكَبَهُ مِنْ أَخَذِ حَقَي وَنَقْضِ بَيْعَتِي وَيَسْأَلُنِي تَحْلِيلَهُ.
فَكُنْتُ أَقُولُ تَنْقَضِي أَيَّامُهُ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَيَّ حَقَّيَ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لِي عَفُوا هَنِيئاً مِنْ غَيْرِ أَنْ أُحَدِثَ فِي الْإِسْلَامِ مَعَ حُدُوثِهِ وَ قُرْبِ عَهْدِهِ بِالْجَاهِلِيَّةِ حَدَثاً فِي طَلَبِ حَقَّي بِمُنَازَعَةٍ لَعَلَّ فُلاناً يَقُولُ فِيهَا نَعَمْ وَفُلاناً يَقُولُ لَا، فَيَقُولُ ذَلِكَ مِنَ الْقَوْلِ إِلَى الْفِعْلِ.
وَ جَمَاعَةٍ مِنْ خَوَاصٌ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَعْرِفُهُمْ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَ لِكِتَابِهِ وَ دِينِهِ الْإِسْلَامِ يَأْتُونِّي عَوْداً وَ بَدْءاً وَ عَلَانِيَةً وَ سِرَا فَيَدْعُونِّي إِلَى أَخْذِ حَقًّي وَيَبْذُلُونَ أَنْفُسَهُمْ فِي نُصْرَتِي لِيُؤَدُّوا إِلَيَّ بِذَلِكَ بَيْعَتِي فِي أَعْنَاقِهِمْ فَأَقُولُ رُوَيْداً وَ صَبْراً قَلِيلًا لَعَلَّ اللَّهَ يَأْتِينِي بِذَلِكَ عَفُوا بِلَا مُنَازَعَةٍ وَلَا إِرَاقَةِ الدِّمَاءِ.
ص: 55
باشید و اندکی صبر کنید شاید خدا بدون درگیری و خونریزی حقم را بازگرداند.
این در حالی بود که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، بسیاری از مردم دچار شک و تردید شده و اشخاصی طمع در خلافت کرده بودند که شایستگی اش را نداشتند، در نتیجه هر قومی می گفت: از ما هم امیری باشد! در حالی که گویندگان این سخن طمع در خلافت نکردند مگر پس از آن که کسی غیر از من مدعی حکومت و خلافت شده بود.
هنگامی که درگذشت حاکم اول نزدیک شد و روزگارش به سر آمد رفیقش را به عنوان حاکم بعد از خود تعیین کرد که در ناشایستگی برای این مقام مثل فرد اول بود و نسبت به من مانند نفر پیشین بود و آن چه را که خدا برای من قرار داده بود، گرفت.
دوباره اصحاب محمد صلی الله علیه و آله که برخی درگذشته اند و برخی هنوز زنده اند و خداوند مرگشان را به تأخیر انداخته است نزد من جمع شدند و همان درخواست نوبت پیشین را تکرار کردند و پاسخ من هم همان پاسخ نوبت اول بود: صبر و معامله با خدا و یقین به اراده الهی، و دلسوزی برای این که اجتماع مسلمانان از بین نرود؛ جمعی که پیامبر خدا، گاه با نرمی و گاه با تندی زمانی با ترساندن و گاه با شمشیر زیر پرچم اسلام گردآورده بود.
شدت تلاش رسول خدا صلی الله علیه و آله برای به دست آوردن دل
ص: 56
فَقَدِ ارْتَابَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم، وَطَمِعَ فِي الأمر بَعْدَهُ مَن ليس لَهُ بِأَهْلٍ، فقال كُن قَوْمٍ مِنَّا أَمِيرُ وَ مَا ظمعَ الْقَائِلُونَ فِي ذَلِكَ إِلَّا لِتَنَاوُلِ غَيْرِيَ الْأَمْرَ.
فَلَمَّا دَنَتْ وَفَاةُ الْقَائِمِ وَ انْقَضَتْ أَيَّامُهُ صَيَّرَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ لِصَاحِبِهِ، فَكَانَتْ هَذِهِ أُخَتَ أُخْتِهَا وَ مَحَلُّهَا مِنِّي مِثْلَ مَحَلَّهَا وَ أَخَذَ مِنِّي مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لِي.
فَاجْتَمَعَ إِلَيَّ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِمَّنْ مَضَى وَ مِمَّنْ بَقِيَ مِمَّنْ أَخَّرَهُ اللَّهُ مَنِ اجْتَمَعَ فَقَالُوا لِي فِيهَا مِثْلَ الَّذِي قَالُوا فِي أُخْتِهَا فَلَمْ يَعْدُ قَوْلِيَ الثَّانِي قَوْلِيَ الْأَوَّلَ؛ صَبراً وَ احْتِسَاباً وَ يَقِيناً.
وَإِشْفَاقاً مِنْ أَنْ تَفْنَى عُصْبَةٌ تَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِاللَّينِ مرة وبالشدَّة أخرى وبالنذر مرة وبالشيف أُخرى.
حَتَّى لَقَدْ كَانَ مِنْ تَأَلُّفِهِ لَهُمْ أَنْ كَانَ النَّاسُ فِي الْكَرِّ وَ الْفِرَارِ
ص: 57
این دسته چنان بود که در حالی که این ها مشغول جمع مال بودند و اهل خوب خوردن و خوب پوشیدن بودند سقف و در خانه های ما اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله از شاخه های خرما و مانند آن بود؛ نه زیرانداز درستی داشتیم و نه لباس مناسبی. تا جایی که برای نماز یک لباس را به نوبت می پوشیدیم و شب و روزمان را در این احوال سپری می کردیم و گاه پیش می آمد که مال و غنیمتی به عنوان فیء (1) نصیب مسلمانان می شد و بخشی از آن، که خدا به صورت ویژه برای ما اهل بیت قرار داده بود به ما می رسید و ما در شرایطی بودیم که گفتم؛ اما رسول خدا صلی الله علیه و آله این جماعت دارا و توانگر را بر ما مقدم می داشت و آن مال را به آن ها می داد تا دل آن ها را نسبت به اسلام نرم کند و در زمرهٔ مسلمانان بمانند.
پس من سزاوارترین شخص بودم که مراعات این جماعت را بکنم و باعث پراکنده شدنشان نشوم و آن ها را وارد مسیری نکنم که یا باید تا انتهایش بروند شمشیر بکشند و یا هلاک شوند.
زیرا من اگر قدم پیش می گذاشتم و خودم را مطرح می کردم و از مسلمین کمک می خواستم، مردم درباره من و خلافت من دو وضعیت داشتند یا این که تنها گروهی از مردم
ص: 58
الشَّبَعِ وَالرَّيَّ وَاللَّبَاسِ وَالْوِطَاءِ وَالدَّثَارِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لا سُقُوف لِبُيُوتِنَا وَ لَا أَبْوَابَ وَلَا سُتُورَ إِلَّا الْجَرَائِدُ وَمَا أَشْبَهَهَا وَ لَا وِطَاءَ لَنَا وَلَا دِثَارَ عَلَيْنَا، يَتَدَاوَلُ الثَّوْبَ الْوَاحِدَ فِي الصَّلَاةِ أَكْثَرْنَا وَ نَظَوِي اللَّيَالِي وَالْأَيَّامَ عَامَتُنَا، وَ رُبَّمَا أَتَانَا الشَّيْءُ مِمَّا أَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَيْنَا وَصَيَّرَهُ لَنَا خَاصَّةً دُونَ غَيْرِنَا وَ نَحْنُ عَلَى مَا وَصَفْتُ مِنْ حَالِنَا فَيُؤْثِرُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَرْبَابَ النِّعَمِ وَالْأَمْوَالِ، تَأَلْفاً مِنْهُ لَهُمْ.
فَكُنْتُ أَحَق مَنْ لَمْ يُفَرِّقَ هَذِهِ الْعُصْبَةَ الَّتِي أَلَّفَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَلَمْ يَحْمِلْهَا عَلَى الْخَطَةِ الَّتِي لَا خَلَاصَ لَهَا مِنْهَا دُونَ بُلُوغِهَا أَوْ فَنَاءِ آجَالِهَا.
لأَنِّي لَوْ نَصَبْتُ نَفْسِي فَدَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي، كَانُوا مِنِّي وَفِي أَمْرِي عَلَى إِحْدَى مَنْزِلَتَيْنِ إِمَّا مُتَّبِعِ مُقَاتِلٍ وَإِمَّا مَقْتُولٍ إِنْ لَمْ يَتَّبِعِ الْجَمِيعَ ، وَإِمَّا خَاذِلٍ يَكْفُرُ بِخِذَ لَانِهِ، إِنْ قَضَرَ فِي نُصْرَتِي أَوْ أَمْسَكَ عَنْ طَاعَتِي. وَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ أَنِّي مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى يَحُلُ بِهِ فِي مُخَالَفَتِي وَالْإِمْسَاكِ عَنْ نُصْرَتِي مَا أَحَلَ قَوْمُ مُوسَى بِأَنْفُسِهِمْ فِي مُخَالَفَةِ هَارُونَ وَتَرْكِ طَاعَتِهِ.
ص: 59
از من تبعیت می کردند که در آن صورت درگیری رخ می داد و برخی پیروانم می کشتند و برخی کشته می شدند. یا مردم مرا تنها می گذاشتند و به این دلیل کافر می شدند؛ چه در یاری ام کوتاهی می کردند و چه از انجام دادن فرمانم سرپیچی می کردند و خدا می داند که جایگاه من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله همچون جایگاه هارون علیه السلام نسبت به موسی علیه السلام است. و روا بود که به سبب مخالفت با من و یاری نکردن من، همان بلایی که بر قوم موسی علیه السلام را به خاطر مخالفت با هارون و سرپیچی از فرمانش فرود آمد بر اینان هم فرود آید.
بنابراین دیدم که جرعه جرعه فروبردن غم ها و حبس در سینه و تحمل این وضعیت تا هنگامی که خداوند خود فتحی را که انتظار دارم پیش آورد یا هر سرنوشتی که بخواهد رقم زند برای خودم پرثوابتر و برای جمعی که توصیف کردم، مناسب تر و مهربانانه تر است و فرمان خدا همواره سنجیده و به اندازه مقرّر و متناسب با توانایی است. (احزاب/38)
و ای مرد یهودی اگر من این صبر را برنمی گزیدم و در پی مطالبه حقّم می رفتم از همه مدعیان دیگر سزاوارتر بودم؛ زیرا اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، چه آن ها که از دنیا رفتند و چه کسانی که این جا پیش تواند، می دانند که شمار نیروهایم بیشتر قبیله ام قدرت مندتر مردانم نفوذ ناپذیرتر فرمانم مطاع تر و حجّتم واضح تر بود و در این دین، پرفضیلت تر و مؤثرتر بودم،
ص: 60
وَ رَأَيْتُ تَجَرُّعَ الْغُصَصِ وَ رَدَّ أَنْفَاسِ الصُّعَدَاءِ وَ لُزُومَ الصَّبْرِ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ أَوْ يَقْضِي بِمَا أَحَبَّ أَزْيَدَ لِي فِي حَظِّي وَأَرْفَقِ بِالْعِصَابَةِ الَّتِي وَصَفْتُ أَمْرَهُمْ. «وَكانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً» (الأحزاب/38)
وَلَوْ لَمْ أَتَّقِ هَذِهِ الْحَالَةَ يَا أَخَا الْيَهُودِ، ثُمَّ طَلَبْتُ حَتَّى لَكُنتُ أَوْلَى مِمَّنْ طَلَبَهُ لِعِلْم مَن مَضَى مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنْ بِحَضْرَتِكَ مِنْهُمْ بِأَنِّي كُنْتُ أَكْثَرَ عَدَداً وَ أَعَزَّ عَشِيرَةً وَأَمْنَعَ رِجَالًا وَ أَطوَعَ أَمْراً وَ أَوضَحَ حُجَّةً وَأَكْثَرَ فِي هَذَا الدِّينِ مَنَاقِبَ وَآثَارَا لِسَوَابِقِي وَ قَرَابَتِي وَ وِرَاثَتِي ، فَضْلًا عَنِ اسْتِحْقَاقِي ذَلِكَ بِالْوَصِيَّةِ الَّتِي لَا مَخْرَجَ لِلْعِبَادِ مِنْهَا وَالْبَيْعَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ فِي أَعْنَاقِهِمْ مِمَّنْ تَنَاوَلَهَا.
ص: 61
به جهت سوابق و خویشاوندی و وراثتم. بالاتر از همه این ها استحقاقم بر حاکمیت بود؛ به دلیل وصیت پیامبر درباره من که مردم راه گریزی از آن نداشتند و بیعتی که از پیش بر گردن کسانی بود که خلافت را در اختیار گرفته بودند.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله در گذشت؛ در حالی که ولایت امت در دست او و در خاندانش بود نه در دست کسانی که به آن دست درازی کردند و نه در خاندانشان و به طور قطع اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که خداوند آن ها را از آلودگی پاک و پیراسته کرده است برای تصدی ولایت و رهبری بعد از او از دیگران از هر جهت و هر نظر سزاوارترند.
سپس رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا چنین نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 62
وَقَدْ قُبِضَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم وَإِنَّ وِلَايَةَ الْأُمَّةِ فِي يَدِهِ وَ فِي بَيْتِهِ لَا فِي يَدِ الْأُولَى تَنَاوَلُوهَا وَلَا فِي بُيُوتِهِمْ. وَ لَأَهْلَ بَيْتِهِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَظهِيراً، أَوْلَى بِالْأَمْرِمِنْ بَعْدِهِ مِنْ غَيْرِهِ فِي جَمِيعِ الْخِصَالِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 63
امام علیه السلام فرمود: اما امتحان چهارم ای مرد یهودی آن کسی (1) که پس از رفیقش (2) حکومت را به دست گرفت، در کارها با من مشورت و طبق نظرم عمل می کرد؛ در کارهای پیچیده با من گفتگو می کرد و طبق رأیم اقدام می کرد و هیچ کس دیگری چنین جایگاهی نداشت؛ نه من و نه یارانم کسی جز مرا نمی شناسند که او در مسائل حکومتی با وی گفتگو کرده باشد و به جز من شخصی دیگر امید رسیدن به خلافت پس از او را نداشت.
وقتی مرگ او ناگهانی و بدون بیماری قبلی فرارسید، و بدون این که در هنگام صحت و سلامتی برای اعلام و تثبیت خلافت پس از خودش اقدامی کرده باشد، من شک نداشتم که دیگر حقم را به همان صورت صلح آمیزی که می خواستم پس گرفته ام و خدا نتیجه را به زودی به بهترین صورتی که امید داشتم پیش خواهد آورد.
اما او خاتمه اعمال خود را این قرار داد که مرا ششمین عضو از اعضای شورای شش نفره تعیین کرد. در این شورا برای من هیچ برتری ای قرار نداد حتی درباره نسبت فامیلی سببی
ص: 64
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا الرَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ؛ فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ صَاحِبِهِ كَانَ يُشَاوِرُني فِي مَوَارِدِ الْأُمُورِ، فَيُصْدِرُهَا عَنْ أَمْرِي وَ يُنَاظِرُنِي فِي غَوَامِضِهَا فَيُمْضِيهَا عَنْ رَأْيِي؛ لَا أَعْلَمْ أَحَدَأَ وَ لَا يَعْلَمُهُ أَصْحَابِي، يُنَاظِرُهُ فِي ذَلِكَ غَيْرِي وَ لَا يَطْمَعُ فِي الْأَمْرِ بَعْدَهُ سِوَايَ﴾.
فَلَمَّا أَنْ أَتَتْهُ مَنِيَّتُهُ عَلَى فَجَأَةٍ بِلَا مَرَضِ كَانَ قَبْلَهُ وَلَا أَمْرِكَانَ أَمْضَاهُ فِي صِحَةٍ مِنْ بَدَنِهِ، لَمْ أَشُكَ أَنِّي قَدِ اسْتَرْجَعْتُ حَقًّي فِي عَافِيَةِ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِي كُنتُ أَطْلُبُهَا وَالْعَاقِبَةِ الَّتِي كُنْتُ أَلْتَمِسُهَا وَ أَنَّ اللَّهَ سَيَأْتِي بِذَلِكَ عَلَى أَحْسَنِ مَا رَجَوْتُ وَأَفْضَلِ مَا أَمَّلْتُ.
وَكَانَ مِنْ فِعْلِهِ أَنْ خَتَمَ أَمْرَهُ بِأَنْ سَمَّى قَوْما أَنَا سَادِسُهُمْ وَلَمْ يَسْتَوِنِي بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ وَلَا ذَكَرَ لِي حَالَّا فِي وِرَاثَةِ الرَّسُولِ وَلَا قَرَابَةِ وَلَا صِهْرٍ وَ لَا نَسَبٍ. وَلَا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلُ سَابِقَةٍ مِنْ سَوَابِقِي وَلَا أَثَرِ مِنْ آثَارِي.
ص: 65
و نسبی ام با پیامبر صلی الله علیه و آله یا سوابقی که در اسلام داشتم هیچ نکته ای به آن شورا گوشزد نکرد؛ در حالی که هیچ یک از آنان سابقه ای چون سابقه من نداشتند و از جای پایی چون جای پای من برخوردار نبودند.
او امر خلافت را وابسته به رأی اکثریت شورا قرار داد و فرزندش را با شمشیر بر ما مسلط کرد تا اگر اعضای شوراکار را به نتیجه نرساندند، گردن ما را بزند و ای مرد یهودی صبر بر این بی حرمتی و تحقیر بسیار تلخ و دشوار بود.
افراد شورا تا پایان مهلتی که داشتند درنگ کردند و هر کدامشان حاکمیت را برای خود می خواست و در این جهت سخن می گفت. و من صبر کردم تا این که همگان سخنان خود را مطرح کرده و نوبت به من رسید و از من خواستند که سخن بگویم.
من نیز برتری سوابقم را در مقایسه با سوابق آنان و نقشم نسبت به نقش آنان را یادآور شدم و دلایلی را که بر استحقاق من و نه آنان بر خلافت دلالت می کرد برایشان توضیح دادم، که البته آن ها هم از این مسائل بی خبر نبودند. وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن ها را به یادشان آوردم و تأکید ایشان را بر بیعت من که بر گردنشان بود، یادآور شدم.
اما حبّ ریاست، علاقه به امر و نهی کردن، دلبستگی به دنیا و پیروی از گذشتگانشان آنان را واداشت تا دست به
ص: 66
وَصَيَّرَهَا شُورَى بَيْنَنَا وَصَيَّرَ ابْنَهُ فِيهَا حَاكِما عَلَيْنَا وَأَمَرَهُ أَنْ يَضْرِبَ أَعْنَاقِ النَّفَرِ السَّئَةِ الَّذِينَ صَيَّرَ الْأَمْرَ فِيهِمْ إِنْ لَمْ يُنْفِذُوا أَمْرَهُ. وَكَفَى بِالصَّبْرِ عَلَى هَذَا يَا أَخَا الْيَهُودِ صَبْراً
فَمَكَثَ الْقَوْمُ أَيَّامَهُمْ كُلَّهَا كُلَّ يَخْطُبُ لِنَفْسِهِ وَأَنَا مُمْسِكٌ عَنْ أَنْ سَأَلُونِي عَنْ أَمْرِي.
فَنَاظَرْتُهُمْ فِي أَيَّامِي وَأَيَّامِهِمْ وَآثَارِي وَآثَارِهِمْ وَأَوْضَحْتُ لَهُمْ مَا لَمْ يَجْهَلُوهُ مِنْ وُجُوهِ اسْتِحْقَاقِي لَهَا دُونَهُمْ وَ ذَكَرْتُهُمْ عَهْدَ رَسُولِ الله صلى الله عليه وسلم إِلَيْهِمْ وَتَأْكِيدَ مَا أَكَدَهُ مِنَ الْبَيْعَةِ لِي فِي أَعْنَاقِهِمْ.
دَعَاهُمْ حُبُّ الْإِمَارَةِ وَبَسْطُ الْأَيْدِي وَالْأَلْسُنِ فِي الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ وَالرَّكُونِ إِلَى الدُّنْيَا وَالاِقْتِدَاءِ بِالْمَاضِينَ قَبْلَهُمْ إِلَى تَنَاوُلِ مَا لَمْ
ص: 67
چیزی دراز کنند که خدا بهره ای از آن برایشان قرار نداده بود.
هنگامی که خصوصی با یکی از آن ها سخن می گفتم و این مطالب را با او در میان می گذاشتم و ایام الهی را به یادش می آوردم و درباره عواقب سوء انتخاب نادرست هشدار می دادم حرف مرا می پذیرفت اما با من شرط می گذاشت که خلافت را پس از خودم برای او قرار دهم.
و چون دیدند که من صراط مستقیم را رها نمی کنم و می خواهم مردم را با کتاب خدا و وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله اداره کنم و هر چیزی را که خداوند برایشان مقرّر کرده بدهم و هرچه را منع کرده ندهم یکی از آنان با تحکم و فشار رأی نهایی را از حضار گرفت و خلافت را از من دور کرد و به عثمان داد. زیرا طمع داشت با این کار او هم در این خلافت سهمی داشته باشد.
و این همه در حالی بود که نه عثمان و نه دیگرانی که آن جا حاضر بودند، چه برسد به آن ها که نبودند، هیچ نشان افتخاری که باعث سرافرازی شان باشد نداشتند؛ نه در جنگ بدرکه قلّه افتخارشان بود افتخاری کسب کرده بودند و نه در دیگر موقعیت ها که خداوند افتخار حماسه آفرینی در آن را به پیامبر و خاندانش اختصاص داده است. (1)
ص: 68
يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمْ.
فَإِذَا خَلَوْتُ بِالْوَاحِدِ ذَكَرْتُهُ أَيَّامَ اللَّهِ وَحَذَّرْتُهُ مَا هُوَ قَادِمٌ عَلَيْهِ وَصَائِرُ إِلَيْهِ، الْتَمَسَ مِنِّي شَرْطَا أَنْ أُصَيَّرَهَا لَهُ بَعْدِي.
فَلَمَّا لَمْ يَجِدُوا عِنْدِي إِلَّا الْمَحَجَّةَ الْبَيْضَاءَ وَالْحَمْلَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَكَ وَوَصِيَّةِ الرَّسُولِ وَإِغَطَاءَ كُلَّ امْرِيَّ مِنْهُمْ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْعَهُ مَا لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ، أَزَالَهَا عَنِّي إِلَى ابْنِ عَفَّانَ طَمَعاً فِي الشَّحِيحِ مَعَهُ فِيهَا.
وَابْنُ عَفَّانَ رَجُلٌ لَمْ يَسْتَوِ بِهِ وَ بِوَاحِدٍ مِمَّنْ حَضَرَهُ حَالَ قَطُّ، فَضْلًا عَمَّنْ دُونَهُمْ؛ لَا بِبَدْرِ الَّتِي هِيَ سَنَامُ فَخْرِهِمْ وَلَا غَيْرِهَا مِنَ الْمَآثِرِ الَّتِي أَكْرَمَ اللَّهُ بِهَا رَسُولَهُ وَ مَنِ اخْتَضَهُ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ.
ص: 69
هنوز آن روزشان به شب نرسیده آثار پشیمانی در اعضای شورا آشکار شد و عقب نشستند و هر کدام دیگری را مقصر می دانست و هرکس خود و دیگر اعضای شورا را سرزنش می کرد.
[در این جا امام علیه السلامبه سرانجام خلافت عثمان و وقایع سال آخر آن اشاره ای دارد:] و طولی نکشید که اعضای شورا، عثمان خودرای و مشورت ناپذیر را تکفیر کرده از او بیزاری جستند و عثمان هم در جمع یاران خودش، و هم نزد عموم اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از اشتباه خود اظهار توبه کرده و به کناره گیری از قدرت ابراز تمایل می کرد و از آن ها می خواست که بیعتشان را از او بردارند.
ای مرد یهودی! این وقایع آخر حکومت عثمان، از وقایع انتخاب او، که توصیف کردم، سخت تر و طاقت فرساتر بود و آن سختی و فشاری که از این قضایا بر من وارد شد، نه قابل وصف است و نه تمام شدنی و من چاره ای نداشتم جز صبر بر آن چه به من می رسد.
[بازگشت امام علیه السلام به ادامۀ نقل وقایع مربوط به ابتدای خلافت عثمان:] اعضای شورا در همان روز (شورا) نزد من آمده و از آن چه در حقّ من مرتکب شده بودند برگشتند و از من می خواستند که عثمان را خلع کنم و به او یورش ببرم و حقم را بگیرم و عهد و پیمان بستند که تا پای جان در این راه و تحت فرمان من آن قدر بجنگند که یا کشته شوند و یا خدا حقم را به من بازگرداند.
ص: 70
ثُمَّ لَمْ أَعْلَمُ الْقَوْمَ أَمْسَوْا مِنْ يَوْمِهِمْ ذَلِكَ حَتَّى ظَهَرَتْ نَدَامَتُهُمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَأَحَالَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ كُلُّ يَلُومُ نَفْسَهُ وَيَلُومُ أَصْحَابَهُ.
ثُمَّ لَمْ تَطْلِ الْأَيَّامُ بِالْمُسْتَبِدَّ بِالْأَمْرِابْنِ عَفَّانَ حَتَّى أَكْفَرُوهُ وَتَبَرَّءُوا مِنْهُ وَ مَشَى إِلَى أَصْحَابِهِ خَاصَّةً وَسَائِرِ أَصْحَابِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و اله عَامَّةً ، يَسْتَقِيلُهُمْ مِنْ بَيْعَتِهِ وَيَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مِنْ فَلْتَتِهِ.
فَكَانَتْ هَذِهِ يَا أَخَا الْيَهُودِ أَكْبَرَ مِنْ أُخْتِهَا وَأَفْضَعَ وَأَحْرَى أَنْ لَا يُصْبَرَ عَلَيْهَا، فَنَالَنِي مِنْهَا الَّذِي لَا يَبْلُغُ وَصْفُهُ وَلَا يُحَدُّ وَقْتُهُ وَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي فِيهَا إِلَّا الصَّبْرُ عَلَى مَا أَمَضٌ وَأَبْلَغُ مِنْهَا.
وَلَقَدْ أَتَانِي الْبَاقُونَ مِنَ السَّتَّةِ مِنْ يَوْمِهِمْ كُلُّ رَاجِعٌ عَمَّا كَانَ رَكِبَ مِنِّي يَسْأَلُنِي خَلَعَ ابْنِ عَفَّانَ وَالْوُتُوبَ عَلَيْهِ وَأَخَذَ حَقَّي. وَ يُؤْتِينِي صَفْقَتَهُ وَبَيْعَتَهُ عَلَى الْمَوْتِ تَحْتَ رَايَتِي أَوْ يَرُدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَكَ عَلَيَّ حَقًّي.
ص: 71
اما به خدا قسم، ای مرد یهودی! چیزی مرا از این کار بازنداشت، جز همان مانعی که در دو بار قبل هم مانع من شد و دیدم محافظت از باقی مانده شیعیانم مرا بیشتر مسرور می کند و با قلبم مأنوس تر است از این که در راه به دست آوردن حقم آن ها را به کام مرگ بیفکنم؛ در حالی که می دانستم که اگر آن ها را به پیکار و مرگ دعوت کنم قطعاً اطاعت خواهند کرد.
و اما درباره جان خودم؛ تمام کسانی که در این جا می بینی و آن کسانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که الان حضور ندارند، می دانند که مرگ برای من مثل آب خنک برای شخص بسیار تشنه در روز بسیار گرم است من عمویم حمزه برادرم جعفر و پسر عمویم عبیده با خدا پیمان بسته بودیم که در راه دین ثابت قدم باشیم و به آن وفا .کردیم هم پیمان هایم پیش از من از دار دنیا رفتند اما من به خاطر مصلحتی که خدا می داند ماندم. خدای متعال این آیه را در شأن ما نازل کرد: «از مؤمنان گروهی هستند که به عهدی که با خدا بستند وفا کردند؛ پس برخی از آن ها اجلشان سررسیده و برخی دیگر منتظرند و هیچ گاه از پیمان خویش تخلف نکردند (احزاب/23) مقصود از «آنان که اجلشان سررسید» حمزه و جعفر و عبيده است و مقصود از «آن که منتظر است» به خدا سوگند من هستم که هیچ دگرگونی ای در عهد و پیمانم نداشته ام.
آن چه مرا واداشت که در برابر عثمان سکوت کنم و با او مخالفت نکنم، خلق و خویی بود که در او به تجربه می شناختم
ص: 72
فَوَاللَّهِ يَا أَخَا الْيَهُودِ مَا مَنَعَنِي مِنْهَا إِلَّا الَّذِي مَنَعَنِي مِنْ أُخْتَيْهَا قَبْلَهَا. وَرَأَيْتُ الْإِبْقَاءَ عَلَى مَنْ بَقِيَ مِنَ الطَّائِفَةِ أَبْهَجَ لِي وَ آنَسَ لِقَلْبِي مِنْ فَنَائِهَا وَ عَلِمْتُ أَنِّي إِنْ حَمَلْتُهَا عَلَى دَعْوَةِ الْمَوْتِ رَكِبْتُهُ.
فَأَمَّا نَفْسِي فَقَدْ عَلِمَ مَنْ حَضَرَ مِمَّنْ تَرَى وَمَنْ غَابَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله أَنَّ الْمَوْتَ عِنْدِي بِمَنْزِلَةِ الشَّرْبَةِ الْبَارِدَةِ فِي الْيَوْمِ الشَّدِيدِ الْحَرَّمِنَ ذِي الْعَطَشِ الصَّدَى وَلَقَدْ كُنْتُ عَاهَدْتُ اللَّهَ عَزَّوَجَكَ وَرَسُولَهُ صلى الله عليه وسلم أَنَا وَ عَمَّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعَفَرٌ وَابْنُ عَمِّي عُبَيْدَةُ عَلَى أَمْرِ وَفَيْنَا بِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَكَ وَلِرَسُولِهِ فَتَقَدَّمَنِي أَصْحَابِي وَتَخَلَّفْتُ بَعْدَهُمْ لِمَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» (الأحزاب/23) حَمْزَةٌ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ، وَأَنَا وَاللَّهِ الْمُنْتَظِرُ يَا أَخَا الْيَهُودِ وَمَا بَدَلْتُ تَبْدِيلًا.
وَمَا سَكَتَنِي عَنِ ابْنِ عَفَّانَ وَ حَتَّنِي عَلَى الْإِمْسَاكِ عَنْهُ إِلَّا أَنِّي عَرَفْتُ مِنْ أَخْلَاقِهِ فِيمَا اخْتَبَرْتُ مِنْهُ بِمَا لَنْ يَدَعَهُ حَتَّى
ص: 73
و این که او این اخلاق را رها نمی کند تا جایی که نه تنها افراد نزدیک بلکه حتی افراد دوردست را هم به اعتراض و خلع و کشتن خودش تحریک کند. (1)
بنابراین از امور کناره گیری کرده صبر کردم تا همین رخداد (هجوم معترضان به خانه عثمان و قتل او) اتفاق افتاد و در این ماجرا هیچ حرفی نزدم؛ نه تأیید کردم و نه مخالفت.
سپس (بعد از قتل عثمان) بزرگان و شخصیت ها نزد من آمدند تا خلافت را قبول کنم و خدا می داند که من اکراه داشتم! زیرا می دانستم که آن ها به خاصه خواری و دست اندازی به بیت المال خو گرفته اند و می دانند که در حکومت من این خبرها نخواهد بود و جدا کردن آن ها از آن چه بدان عادت کرده اند، بسیار سخت خواهد بود از این رو هنگامی که بر مسند خلافت نشستم و دیدند که خبری از مناصب و اموال نیست برای شکستن بیعت خود عذر و بهانه آوردند. (2)
آن گاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا این گونه نبود؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 74
يَسْتَدْعِيَ الْأَبَاعِدَ إِلَى قَتْلِهِ وَ خَلْعِهِ فَضْلًا عَنِ الْأَقَارِبِ.
وَأَنَا فِي عُزَلَةٍ فَصَبَرْتُ حَتَّى كَانَ ذَلِكَ. لَمْ أَنْطِقَ فِيهِ بِحَرْفٍ مِنْ لَا وَلَا نَعَمْ
ثُمَّ أَتَانِي الْقَوْمُ وَأَنَا عَلِمَ اللهُ كاره لِمَعْرِفَتِي بِمَا تَظاعَمُوا بِهِ مِنِ اعْتِقَالِ الْأَمْوَالِ وَالْمَرَحِ فِي الْأَرْضِ وَ عِلْمِهِمْ بِأَنَّ تِلْكَ لَيْسَتْ لَهُمْ عِنْدِي وَ شَدِيدٌ عَادَةٌ مُنْتَزَعَةٌ. فَلَمَّا لَمْ يَجِدُوا عِنْدِي تَعَلَّلُوا الأعاليل.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 75
امیرمؤمنان علیه السلام ادامه داد ای مرد یهودی! اما امتحان پنجم این بود که: برخی از شخصیت هایی که با من بیعت کردند، هنگامی که مطامعشان حاصل نشد، عایشه را که طبق وصیت پیامبر من ولی و سرپرستش -بودم پیش انداخته و پشت سرش صف آرایی کردند وی را بر شتر سوار کرده و بار سفر برایش بستند و در دشت و بیابان روانه اش کردند تا این که از منطقه «حَوْأب» هم گذشت و پارس سگ های آن جا را شنید. آن گروه فتنه گر، نشانه های پشیمانی را یکی پس از دیگری در او می دیدند، اما با توجیهات واهی وی را به ادامه مسیر راضی کردند. گروهی که یک بار زمان حیات پیامبر با من بیعت کرده بودند و یک بار هم پس از آن.
آن زن سرانجام به سرزمینی رسید که مردمانش دستانی کوتاه اما محاسنی بلند داشتند عقل هایشان ضعیف و نظراتشان دور از صواب بود همسایهٔ بیابان بودند و به دریانوردی اشتغال داشتند. آن مردمان را برانگیخت تا کورکورانه با پیروی از او با تیر و شمشیر در مقابل من قرار گیرند. احتمالاً این عبارت کنایه از ضعف و ناتوانی در عین ادعای توانمندی است و مقصود مردم بصره هستند.
ص: 76
فَقَالَ علیه السلام: وَأَمَّا الْخَامِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ الْمُتَابِعِينَ لِي، لَمَّا لَمْ يَظْمَعُوا فِي تِلْكَ مِنِّي، وَثَبُوا بِالْمَرْأَةِ عَلَيَّ وَأَنَا وَلِيُّ أَمْرِهَا وَالْوَصِيُّ عَلَيْهَا. فَحَمَلُوهَا عَلَى الْجَمَلِ وَشَدُّوهَا عَلَى الرِّحَالِ وَ أَقْبَلُوا بِهَا تَخْبِطُ الْفَيَافِي وَتَقْطَعُ الْبَرَارِيَ وَتَنْبَحُ عَلَيْهَا كِلَابُ الْحَوَابِ وَتَظْهَرُ لَهُمْ عَلَامَاتُ النَّدَمِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَ عِنْدَ كُلَّ حَالٍ فِي عُصْبَةٍ قَدْ بَايَعُونِي ثَانِيَةً بَعْدَ بَيْعَتِهِمُ الْأُولَى فِي حَيَاةِ النَّبِيَ صلی الله علیه و آله.
حَتَّى أَتَتْ أَهْلَ بَلدَةٍ قَصِيرَةِ أَيْدِيهِمْ طَوِيلَةٍ لِحَاهُمْ ، قَلِيلَةٍ عُقُولُهُمْ عَازِبَةِ آرَاؤُهُمْ وَهُمْ جِيرَانُ بَدْرٍ وَ وُرَادُ بَحْرٍ فَأَخْرَجَتْهُمْ يَخْبِطُونَ بِسُيُوفِهِمْ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ وَيَرْمُونَ بِسِهَامِهِمْ بِغَيْرِ فَهُم.
ص: 77
این بود که بر سر دوراهی ای قرار گرفتم که هیچ کدام را خوش نداشتم: یا دست از جنگ بردارم که در این صورت آن ها از راه باطل خود دست نمی کشیدند یا برخورد قاطع کنم که در این صورت خون مسلمین ریخته می شد. از این رو بسیار تلاش کردم که با هشدار و انذار آن ها را متنبه کنم از عایشه خواستم که به خانه اش بازگردد و از آن جماعت خواستم که به بیعت با من پایبند باشند و عهد و پیمان الهی را نقض نکنند و تمام انعطافی که می شد نشان دادم یکی از آن ها با سخنان و تذکرهای من متنبه شد و میدان را ترک کرد. (1)
اما آن گفته ها در دیگران اثر نکرد و تنها آتش طغیانشان را شعله ورتر ساخت. آن گاه که دیدم به چیزی جز جنگ راضی نیستند قاطعانه وارد شدم و نتیجه اش این شد که با تحمل تلفات فراوان شکست خورده و گریختند.
در این جریان خودم را وادار به عملی کردم که چاره ای جز آن نبود. همان گونه که در ابتدا باید مدارا و مماشات می کردم در انتها هم باید اقدام قاطع می کردم دیدم اگر قاطعانه نایستم و مقابله نکنم آنان را در راه اهداف باطلشان یاری داده ام آن ها می خواستند با خونریزی بر مسلمانان حاکم شوند و زنان را آن چنان که رویهٔ مردمان مغرب زمین و سرزمین یمن و برخی
ص: 78
وَقَفْتُ مِنْ أَمْرِهِمْ عَلَى اثْنَتَيْنِ؛ كِلْتَاهُمَا فِي مَحَلَّهِ الْمَكْرُوهِ؛ مِمَّنْ إِنْ كَفَفْتُ لَمْ يَرْجِعُ وَلَمْ يَعْقِك، وَإِنْ أَقَمْتُ كُنْتُ قَدْ صِرْتُ إِلَى الَّتِي كَرِهْتُ فَقَدَّمَتُ الْحُجَّةَ بِالْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ وَ دَعَوْتُ الْمَرْأَةَ إِلَى الرُّجُوعِ إِلَى بَيْتِهَا، وَالْقَوْمَ الَّذِينَ حَمَلُوهَا عَلَى الْوَفَاءِ بِبَيْعَتِهِمْ لِي وَالتَّرْكِ لِنَقْضِهِمْ عَهْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي، وَأَعْطَيْتُهُمْ مِنْ نَفْسِي كُلَ الَّذِي قَدَرْتُ عَلَيْهِ وَ نَاظَرْتُ بَعْضَهُمْ فَرَجَعَ وَ ذَكَرْتُ فَذَكَرَ.
ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَى النَّاسِ بِمِثْلِ ذَلِكَ فَلَمْ يَزْدَادُوا إِلَّا جَهْلًا وَ تَمَادِياً وَغَيّاً فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا هِيَ رَكِبْتُهَا مِنْهُمْ، فَكَانَتْ عَلَيْهِمُ الدَّبْرَةُ وَبِهِمُ الْهَزِيمَةُ وَلَهُمُ الْحَسْرَةُ وَفِيهِمُ الْفَنَاءِ وَالْقَتْلُ.
وَحَمَلْتُ نَفْسِي عَلَى الَّتِي لَمْ أَجِدْ مِنْهَا بُدَأَ وَلَمْ يَسَعْنِي إِذْ فَعَلْتُ ذَلِكَ. وَأَظْهَرْتُهُ آخِر مِثْلَ الَّذِي وَسِعَنِي مِنْهُ أَقَلَّا مِنَ الْإِغْضَاءِ وَالْإِمْسَاكِ، وَرَأَيْتُنِي إِنْ أَمْسَكْتُ كُنْتُ مُعِينا لَهُمْ عَلَيَّ بِإِمْسَاكِي عَلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ وَطَمِعُوا فِيهِ مِنْ تَنَاوُلِ الْأَطْرَافِ وَسَفْكِ الدَّمَاءِ وَ قَتْلِ الرَّعِيَّةِ وَ تَحْكِيم النِّسَاءِ النَّوَاقِصِ الْعُقُولِ وَالْحُظُوظ عَلَى كُلَّ حَالٍ؛ كَعَادَةِ بَنِي الْأَصْفَرِ وَ مَنْ مَضَى مِنْ مُلُوكِ سَبَا وَ الْأُمَمِ الْخَالِيَةِ؛ فَأَصِيرُ إِلَى مَا كَرِهْتُ أَوَّلًا وَ آخِراً.
ص: 79
از امت های منقرض شده بود بر مصدر امور قرار دهند و نتیجه ای رقم بخورد که به هیچ وجه به آن راضی نبودم.
این جنگ را هم تا حد امکان به تأخیر انداختم و به آن زن و سپاهش مهلت دادم که آن ها هم مرتکب جنایت و خونریزی شدند و حاضر به جنگ نشدم مگر پس از صبر و تحمل ها صحبت ها پیک فرستادن ها نامه نگاری ها اتمام حجت ها و بعد از دادن هر امتیاز ممکنی که خواستند و نخواستند. اما هنگامی که دیدم جز جنگ به چیزی راضی نیستند به آن اقدام کردم و شد آن چه که خداوند متعال می خواست، و او شاهد بود که من چه تلاشی برای جلوگیری از جنگ کردم
آن گاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا چنین نبود؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان
ص: 80
وَقَدْ أَعْمَلْتُ الْمَرْأَةَ وَ جُنْدَهَا يَفْعَلُونَ مَا وَصَفْتُ بَيْنَ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ النَّاسِ وَ لَمْ أَهْجِمْ عَلَى الْأَمْرِ إِلَّا بَعْدَ مَا قَدَّمْتُ وَ أَخَرْتُ وَتَأَنَّيْتُ وَ رَاجَعْتُ وَ أَرْسَلْتُ وَ سَافَرْتُ وَأَغذَرْتُ وَأَنْذَرْتُ وَ أَعْطَيْتُ الْقَوْمَ كُلَّ شَيْءٍ يَلْتَمِسُوهُ بَعْدَ أَنْ عَرَضْتُ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَلْتَمِسُوهُ. فَلَمَّا أَبَوَا إِلَّا تِلْكَ أَقْدَمْتُ عَلَيْهَا فَبَلَغَ اللَّهُ بِي وَبِهِمْ مَا أَرَادَ وَكَانَ لِي عَلَيْهِمْ بِمَا كَانَ مِنِّي إِلَيْهِمْ شَهِيداً.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 81
امام علیه السلام در ادامه فرمود: ای مرد یهودی امتحان ششم جنگ با فرزند هند جگرخوار (معاویه) و ماجرای حکمیت بود. او از طلقاء (1) بود که از زمان بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به دشمنی با خدا و رسول و مؤمنان مشغول بود تا این که زمانی که مکه به دست سپاه اسلام فتح شد و او و پدرش در آن روز و سه بار دیگر با من بیعت کردند. پدرش اولین کسی بود که پس از رحلت پیامبر به من با عنوان «امیرمؤمنان» سلام کرد و مرا تشویق کرد که برای پس گرفتن حقم اقدام کنم و هر بار مرا می دید با من تجدید بیعت می کرد.
و عجیب آن که هنگامی که معاویه دید خدای متعال حق مرا به من بازگرداند و از این که خلیفهٔ چهارم باشد و یا در خلافت من صاحب منصب باشد قطع امید کرد، سراغ «عمرو» فرزند گنهکار عاص رفت و او را به سوی خود جذب کرد. عمرو هم بعد از این که قول حکومت مصر را از معاویه گرفت با او همراه شد و حال آن که عمرو عاص اگر والی به حق مصر هم باشد.
ص: 82
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا السَّادِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَتَحْكِيمُهُمُ الْحَكَمَيْنِ وَ مُحَارَبَةُ ابْنِ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ وَ هُوَ طَلِيقَ مُعَانِدٌ لِلَّهِ عَزَّوَجَكَ وَ لِرَسُولِهِ وَالْمُؤْمِنِينَ مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً إِلَى أَنْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ مَكَةَ عَنْوَةً، فَأَخَذْتُ بَيْعَتَهُ وَبَيْعَةَ أَبِيهِ لِي مَعَهُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَفِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ بَعْدَهُ. وَأَبُوهُ بِالْأَمْسِ أَوَّلُ مَنْ سَلَّمَ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ جَعَلَ يَحْثُنِي عَلَى النُّهُوضِ فِي أَخْذِ حَقَّي مِنَ الْمَاضِينَ قَبْلِي وَيُجَدِّدُ لِي بَيْعَتَهُ كُلَّمَا أَتَانِي﴾.
وَ أَعْجَبُ الْعَجَبِ أَنَّهُ لَمَّا رَأَى رَبِّي تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ رَدَّ إِلَيَّ حَقَّي وَأَقَرَّ فِي مَعْدِنِهِ وَانْقَطَعَ طَمَعُهُ أَنْ يَصِيرَ فِي دِينِ اللَّهِ رابعاً وَ فِي أَمَانَةٍ حُمِّلْنَاهَا حَاكِماً، كَرَ عَلَى الْعَاصِي بْنِ الْعَاصِ. فَاسْتَمَالَهُ، فَمَالَ إِلَيْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِهِ بَعْدَ أَنْ أَطْمَعَهُ مِصْرَ وَ حَرَامٌ عَلَيْهِ أَنْ يَأْخُذَ مِنَ الْفَيْءِ دُونَ قِسْمِهِ دِرْهَمَا وَ حَرَامٌ عَلَى الرَّاعِي إيصال دِرْهَمٍ إِلَيْهِ فَوْقَ حَقَّهِ.
ص: 83
نمی تواند سهمی بیش از دیگر مسلمانان از بیت المال بردارد و حاکم مسلمین هم نمی تواند یک درهم بیشتر به او بدهد!
سپس معاویه ظلم و ستم در شهرها را آغاز کرد. به هرکه با او بیعت کرد پاداش داد و هرکه را بیعت نکرد از خود دور نمود.
آن گاه به قصد مقابله با ما در شرق و غرب و شمال و جنوب سرزمین اسلامی دست به حمله و غارت زد. گزارش اقدامات او به من می رسید و در پی چاره اندیشی بودم.
«مغيرةِ بن شُعبه» پیشنهاد کرد که با معاویه مدارا کنم و او را در سمت استانداری همان سرزمینی که بود ابقا کنم. این پیشنهاد در محاسبات دنیوی کارآمد به نظر می آمد اما در پیشگاه خدا برای خود عذر و حجتی نمی دیدم که این شخص گمراه را به عنوان کارگزار خویش انتخاب کنم.
این نظر خود را با فردی که به خیرخواهی او برای خدا و پیامبرش و من و مؤمنان اطمینان داشتم در میان گذاشتم؛ او هم با من منظر بود و مرا از به کارگیری معاویه در اداره امور مسلمین برحذر داشت و خدا نبیند که من گمراهان را به عنوان یاور خود انتخاب کنم.
سپس دو نماینده پیاپی به سوی معاویه فرستادم، اما هر دو از پی هوای نفس خود رفته فریفته دنیا شدند. و چون دیدم که معاویه از طغیانگری و معصیت دست برنمی دارد با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که در جنگ بدر بودند و خدای متعال بعد از مشارکتشان در بیعت رضوان از آنان اعلام رضایت کرده بود،
ص: 84
فَأَقْبَلَ يَخْبِطُ الْبِلَادَ بِالظُّلْمِ وَيَطَؤُهَا بِالْغَشْمِ فَمَنْ بَايَعَهُ أَرْضَاهُ وَ مَنْ خَالَفَهُ نَاوَاهُ.
ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَيَّ نَاكِثاً عَلَيْنَا مُغِيراً فِي الْبِلَادِ شَرْقاً وَ غَرْباً وَ يَمِيناً وَشِمَالًا، وَالْأَنْبَاءُ تَأْتِينِي وَالْأَخْبَارُ تَرِدُ عَلَيَّ بِذَلِكَ.
فَأَتَانِي أَعْوَرُ ثَقِيفٍ فَأَشَارَ عَلَيَّ أَنْ أُوَلَّيَهُ الْبِلَادَ الَّتِي هُوَ بِهَا، لِأُدَارِيَهُ بِمَا أُوَلِّيهِ مِنْهَا. وَفِي الَّذِي أَشَارَ بِهِ الرَّأْيُ فِي أَمْرِ الدُّنْيَا لَوْ وَجَدْتُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَكَ فِي تَوْلِيَتِهِ لِي مَخْرَجاً وَ أَصَبْتُ لِنَفْسِي في ذلك عذراً.
فَأَعلَمتُ الرَّأیَ فی ذلِکَ ، وشاوَرتُ مَن أثِقُ بِنَصیحَتِهِ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ولِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله ولی ولِلمُؤمِنینَ ، فَکانَ رَأیُهُ فی ابنِ آکِلَهِ الأَکبادِ کَرَأیی ، یَنهانی عنَ تَولِیَتِهِ ، ویُحَذِّرُنی أن اُدخِلَ فی أمرِ المُسلِمینَ یَدَهُ ، ولَم یَکُنِ اللّهُ لِیَرانی أتَّخِذُ المُضِلّینَ عَضُداً.
فَوَجَّهتُ إلَیهِ أخا بَجیلَهَ مَرَّهً، وأخَا الأَشعَرِیّینَ مَرَّهً، کِلاهُما رَکَنَ إلَی الدُّنیا، وتابَعَ هَواهُ فیما أرضاهُ، فَلَمّا لَم أرَهُ أن یَزدادَ فیمَا انتَهَکَ مِن مَحارِمِ اللّهِ إلّا تَمادِیاً شاوَرتُ مَن مَعی مِن أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله البَدرِیّینَ ، وَالَّذینَ ارتَضَی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ أمرَهُم ورَضِیَ عَنهُم بَعدَ بَیعَتِهِم، وغَیرِهِم مِن صُلَحاءِ المُسلِمینَ وَالتّابِعینَ.
ص: 85
و نیز با کسانی که از اصحاب نبودند، ولی جزء تابعین (1) به شمار رفته و به صلاح و نیکی شناخته می شدند مشورت کردم دیدم نظر آنان هم این است که با معاویه بجنگیم و دست او را کوتاه کنیم.
این بود که برای او نامه های فراوان نوشته و از او خواستم از مسیری که در پیش گرفته بازگردد و به بیعت مردم با من ملحق شود.
اما او در پاسخ با من گردن فرازی کرد و شروطی را مطرح کرد که نه خدا نه رسول و نه مسلمانان به آن راضی نبودند یکی از شروطش این بود که گروهی از خوبان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله «عمار» را به او تسلیم کنم تا به عنوان قاتلان عثمان کشته و به صلیب بکشد؛ عماری که دیگر مثل او پیدا نمی شود هر زمان اگر چهار یا پنج نفر در اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم، قطعاً عمار هم یکی از ما بود و به خدا قسم کسی بر عثمان نشورید و مردم را برای کشتن او جمع نکرد مگر معاویه و امثال او از خاندانش همان شاخه های «شجره ملعونه» در قرآن.
و هنگامی که معاویه دید با شروطش موافقت نمی کنم بر طغیانگری اش افزود و سراغ قبیلهٔ حِمْیر (از مهم ترین قبایل جنوب عربستان) که بصیرت و فکری صائب ندارند رفت؛
ص: 86
فَكُلُّ يُوَافِق رَأْيُهُ رَأْيِي فِي غَزْوِهِ وَ مُحَارَبَتِهِ وَمَنْعِهِ مِمَّا نَالَتْ يَدُهُ.
وَإِنِّي نَهَضْتُ إِلَيْهِ بِأَصْحَابِي أُنْفِذُ إِلَيْهِ مِنْ كُلَّ مَوْضِعِ كُتُبِي وَ أُوَجِّهُ إِلَيْهِ رُسُلِي أَدْعُوهُ إِلَى الرُّجُوعِ عَمَّا هُوَ فِيهِ وَالدُّخُولِ فِيمَا فِيهِ النَّاسُ مَعِي.
فَكَتَبَ يَتَحَكَّمُ عَلَيَّ وَيَتَمَنَّى عَلَيَّ الْأَمَانِيَ وَ يَشْتَرِطُ عَلَيَّ شُرُوطاً لَا يَرْضَاهَا اللَّهُ عَزَّوَجَكَ وَرَسُولُهُ وَ لَا الْمُسْلِمُونَ وَيَشْتَرِطُ فِي بَعْضِهَا أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْهِ أَقْوَاماً مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم أَبْرَاراً فِيهِمْ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ أَيْنَ مِثْلُ عَمَّارٍ وَاللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُنَا مَعَ النَّبِي صلى الله عليه وسلم وَمَا يُعَدُّ مِنَّا خَمْسَةٌ إِلَّا كَانَ سَادِسَهُمْ وَلَا أَرْبَعَةٌ إِلَّاكَانَ خَامِسَهُمْ اشْتَرَطَ دَفْعَهُمْ إِلَيْهِ لِيَقْتُلَهُمْ وَيُصَلِّبَهُمْ وَانْتَحَلَ دَمَ عُثْمَانَ وَلَعَمْرُو اللَّهِ مَا أَلَّبَ عَلَى عُثْمَانَ وَلَا جَمَعَ النَّاسَ عَلَى قَتْلِهِ إِلَّا هُوَ وَأَشْبَاهُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَغْصَانِ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ فِي الْقُرْآنِ.
فَلَمَّا لَمْ أُجِبْ إِلَى مَا اشْتَرَطَ مِنْ ذَلِكَ كَرَّ مُسْتَعْلِيا فِي نَفْسِهِ بِطُغْيَانِهِ وَبَغْيِهِ بِحِمْيَرِ لَا عُقُول لَهُمْ وَ لَا بَصَائِرَ، فَمَوَّهَ لَهُمْ أَمْراً فَاتَّبَعُوهُ وَأَعْطَاهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَمَالَهُمْ بِهِ إِلَيْهِ.
ص: 87
واقعیت را بر ایشان مشتبه و آن ها را تابع خود کرد و دل هایشان را با هدایایی جذب نمود.
ما بعد از هشدارها و انذارهای فراوان آن ها را به گردن نهادن به حکم قرآن فراخواندیم؛ اما چون دیدیم که بر لجاجت و ظلم خود افزودند، با تکیه بر سنت نصرت الهی که همواره شامل حالمان شده بود وارد جنگ شدیم. در دست ما پرچمی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را در سپاهش برمی افراشت و حزب شیطان که در مقابلش قرار می گرفت همواره به اراده خدای متعال شکست می خورد و نابود می شد و در سپاه معاویه پرچم های پدرش ابوسفیان بود که من در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره در مقابلش شمشیر زده بودم.
پس کار جنگ بدانجا کشید که معاویه راه نجاتی از مرگ به جز فرار نمی دید سوار مرکب شد و پرچم را انداخت در حالی که نمی دانست چه چاره ای بیندیشد که نه کشته شود و نه دستور عقب نشینی و فرار بدهد این بود که از عمروعاص چاره خواست. عمروعاص گفت: «قرآن»ها را بلند کرده و مردم را به آن فرابخوانیم؛ زیرا فرزند ابوطالب و لشکریانش اهل دین و تقوا و ترحماند و همان ها در آغاز جنگ تو را به حکمیت قرآن خواندند. حال که تو آن ها را به قرآن دعوت کنی، اجابت می کنند. معاویه هم که برای نجات از مرگ یا فرار هیچ راه چاره ای جز عمل به این پیشنهاد نداشت، پذیرفت و همین کار را کرد.
ص: 88
فَنَاجَزْنَاهُمْ وَحَاكَمْنَاهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ بَعْدَ الْإِعْذَارِ وَالْإِنْذَارِ فَلَمَّا لَمْ يَزِدْهُ ذَلِكَ إِلَّا تَمَادِياً وَبَغْياً لَقِينَاهُ بِعَادَةِ اللَّهِ الَّتِي عَوَّدَنَاهُ مِنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَعَدُونَا وَ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِأَيْدِينَا، لَمْ يَزَلِ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَفُلُّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ بِهَا حَتَّى يَقْضِيَ الْمَوْتَ عَلَيْهِ. وَ هُوَ مُعَلَّمْ رَايَاتِ أَبِيهِ الَّتِي لَمْ أَزَلَ أُقَاتِلُهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِي كُلَّ الْمَوَاطِنِ.
فَلَمْ يَجِدْ مِنَ الْمَوْتِ مَنَجِيَّ إِلَّا الْهَرَبَ فَرَكِبَ فَرَسَهُ وَ قَلَبَ رَايَتَهُ لَا يَدْرِي كَيْفَ يَحْتَالُ فَاسْتَعَانَ بِرَأْيِ ابْنِ الْعَاصِ فَأَشَارَ عَلَيْهِ بِإِظْهَارِ الْمَصَاحِفِ وَ رَفْعِهَا عَلَى الْأَعْلَامِ وَالدُّعَاءِ إِلَى مَا فِيهَا. وَقَالَ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ حِزْبَهُ أَهْلُ بَصَائِرَ وَ رَحْمَةٍ وَتُقْياً وَقَدْ دَعَوكَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ أَوَّلًا وَ هُمْ مُجِيبُوكَ إِلَيْهِ آخِرَاً فَأَطَاعَهُ فِيمَا أَشَارَ بِهِ عَلَيْهِ إِذْ رَأَى أَنَّهُ لَا مَنْجِيَ لَهُ مِنَ الْقَتْلِ أَوْ الْهَرَبِ غَيْرُهُ فَرَفَعَ الْمَصَاحِفَ يَدْعُو إِلَى مَا فِيهَا بِزَعْمِهِ.
ص: 89
لشکریان من هم که خوبانشان به شهادت رسیده و در جنگ بسیار تلاش کرده و خسته شده بودند دل هایشان نرم شد و گمان کردند که فرزند هند جگرخوار به وعده ای که می دهد وفا خواهد کرد و به حکم قرآن تن خواهد داد. از این رو همگی از پیشنهادش استقبال کرده و آن را پذیرفتند.
من به آن ها گفتم: «این حیله او و عمروعاص است و آن ها پیمان شکن اند!»، اما لشکریان حرف مرا نپذیرفته و فرمانم را اطاعت نکردند و بر دادن پاسخ مثبت به معاویه اصرار کردند؛ چه مورد پسندم باشد یا نباشد بخواهم یا نخواهم تا آن جا که بعضی از آن ها می گفتند: «اگر علی بن ابی طالب نپذیرفت او را نیز مانند عثمان بکشید یا دستگیرش کرده و با خاندانش به معاویه تحویل دهید».
خدا شاهد است که تمام تلاشم را کردم تا بگذارند من آن چه را صلاح می دانم انجام دهم حتی از آنان مهلتی بسیار کوتاه خواستم اما نپذیرفتند تنها این مرد (اشاره به مالک) و خاندانم با من ماندند و ترسیدم که اگر مقاومت کنم این دو نفر (اشاره به حسنین علیهما السلام) کشته شوند و نسل رسول خدا قطع شود و نیز از کشته شدن این دو نفر (اشاره به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه (1)) هم ترسیدم که به خاطر من در این مخمصه افتاده بودند.
ص: 90
فَمَالَتْ إِلَى الْمَصَاحِفِ قُلُوبُ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِي بَعْدَ فَنَاءِ أَخْيَارِهِمْ وَ جَهْدِهِمْ فِي جِهَادِ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَأَعْدَائِهِمْ عَلَى بَصَائِرِهِمْ. وَظَنُّوا أَنَّ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ لَهُ الْوَفَاءُ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ، فَأَصْغَوْا إِلَى دَعْوَتِهِ وَأَقْبَلُوا بِأَجْمَعِهِمْ فِي إِجَابَتِهِ.
فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ مَكْرُ وَ مِنِ ابْنِ الْعَاصِ مَعَهُ وَأَنَّهُمَا إِلَى النَّكْثِ أَقْرَبُ مِنْهُمَا إِلَى الْوَفَاءِ. فَلَمْ يَقْبَلُوا قَوْلِي وَ لَمْ يُطِيعُوا أَمْرِي وَ أَبَوْا إِلَّا إِجَابَتَهُ ، كَرِهْتُ أَمْ هَوِيتُ، شِئْتُ أَوْ أَبِيتُ، حَتَّى أَخَذَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لِبَعْضٍ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَأَلْحِقُوهُ بِابْنِ عَفَّانَ أَوْ ادْفَعُوهُ إِلَى ابْنِ هِنْدِ بِرُمَّتِهِ.
فَجَهَدْتُ عَلِمَ اللَّهُ جَهْدِي وَلَمْ أَدَعْ غَلَّةً فِي نَفْسِي إِلَّا بَلَّغْتُهَا فِي أَن يُخَلُّونِي وَ رَأْيِي فَلَمْ يَفْعَلُوا وَ رَاوَدَتُهُمْ عَلَى الصَّبْرِ عَلَى مِقْدَارِ فُوَاقِ النَّاقَةِ أَوْ رَكْضَةِ الْفَرَسِ فَلَمْ يُجِيبُوا مَا خَلَا هَذَا الشَّيْخَ وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ عُصْبَةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَوَاللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَمْضِي عَلَى بَصِيرَتِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَأَوْمَا بِيَدِهِ إِلَى الله الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَيَنْقَطِعَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَ ذُرِّيَّتُهُ مِنْ أُمَّتِهِ وَ مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَل هَذَا وَ هَذَا وَأَوْمَا بِيَدِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ. فَإِنِّي أَعْلَمْ لَوْ لَا مَكَانِي لَمْ يَقِفَا ذَلِكَ الْمَوْقِف.
ص: 91
بنابراین صلاح را در همراهی با خواسته مردم دیدم و البته تقدیر الهی هم همین طور رقم خورده بود از این رو هنگامی که شمشیرها را کنار گذاشتیم آن ها هم قرآن را کنار گذاشته و با رأی و نظر خود حکم کردند. من هم کسی نیستم که بپذیرم کسی بخواهد در دین خدا بدون توجه به کتاب و سنت با نظر خود حرف بزند و حکم کند که تن دادن به چنین حکمی قطعاً خطاست.
اما از آن جا که مردم حرف مرا نپذیرفته و خواستار همین حکمیت اشتباه بودند، خواستم تا مردی از خاندانم یا کسی را که به حسن رأی و تدبیرش و خیرخواهی و دلسوزی و تدینش اطمینان دارم به عنوان حَكَم انتخاب کنم؛ اما هرکس را نام بردم معاویه نپذیرفت و چون اصحاب من تابع او شده بودند اختیار کار به دست او افتاده بود.
من که دیدم می خواهند در این حکمیت کلاً مرا کنار بزنند و هرچه می خواهند بکنند از آنان برائت جسته و کار را واگذار نمودم آنان هم شخصی را انتخاب کردند که بسیار ساده از عمروعاص فریب خورد و بعد هم اظهار پشیمانی می کرد.
سپس رو به اصحاب کرده و پرسید: آیا چنین نیست؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان
ص: 92
فَلِذَلِكَ صَبَرْتُ عَلَى مَا أَرَادَ الْقَوْمُ مَعَ مَا سَبَقَ فِيهِ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا رَفَعْنَا عَنِ اَلْقَوْمِ سُيُوفَنَا تَحَكِّمُوا فِي اَلْأُمُورِ وَ تَخَيَّرُوا اَلْأَحْكَامَ وَاَلآوَاءَ وَتَرَكُوا الْمَصَاحِفَ وَ مَا دَعَوْا إِلَيْهِ مِنْ حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ مَا كُنْتُ أُحَكِّمُ فِي دِينِ اللَّهِ أَحَداً إِذْ كَانَ التَّحْكِيمُ فِي ذَلِكَ الْخَطَأَ اَلَّذِي لاَ شَكٍّ فِيهِ وَ لاَ اِمْتِرَاءَ.
فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا ذَلِكَ أَرَدْتُ أَنْ أُحَكِّمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیْتِی أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ أَرْضَی رَأْیَهُ وَ عَقْلَهُ وَ أَثِقُ بِنَصِیحَتِهِ وَ مَوَدَّتِهِ وَ دِینِهِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أُسَمِّی أَحَداً إِلَّا امْتَنَعَ مِنْهُ ابْنُ هِنْدٍ وَ لَا أَدْعُوهُ إِلَی شَیْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا أَدْبَرَ عَنْهُ وَ أَقْبَلَ ابْنُ هِنْدٍ یَسُومُنَا عَسَفاً وَ مَا ذَاكَ إِلَّا بِاتِّبَاعِ أَصْحَابِی لَهُ عَلَی ذَلِكَ.
فَلَمَّا أَبَوَا إِلَّا غَلَبَتِي عَلَى التَّحَكُم تَبَرَّأْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ مِنْهُمْ وَفَوَّضْتُ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ فَقَلَدُوهُ امْرَأَ فَخَدَعَهُ ابْنُ الْعَاصِ خَدِيعَةً ظَهَرَتْ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَأَظْهَرَ الْمَخْدُوعُ عَلَيْهَا نَدَماً.
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 93
امام فرمود: اما امتحان هفتم این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده بود که در آخر عمرم با گروهی از یارانم خواهم جنگید که روزها را روزه می گیرند و شب ها را با عبادت و تلاوت قرآن سپری می کنند اما با مخالفت و جنگیدن با من چون تیری که از کمان رها شود از دین بیرون می روند؛ در میان آن ها شخصی به نام «ذوالثُّدیه» است و با کشتن آن ها نامه اعمال من هم مهر سعادت خواهد خورد.
وقتی پس از ماجرای حکمیت به کوفه بازگشتم، برخی از لشکریان درباره کاری که خود باعثش شده بودند، یعنی ماجرای حکمیت شروع به ملامت یکدیگر کردند و تنها راهی که برای خلاص شدن از این وضعیت یافتند این بود که بگویند «امیر ما نباید با خطاکاران همراهی می کرد؛ هرچند کار به خونریزی کشیده و به قیمت جان خود و مخالفانش تمام شود؛ پس امیر ما به سبب تبعیت از ما کافر شده و خونش هدر است!»
از این رو با همین هدف خروج کرده و فریاد می زدند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» (1) و گروهی از آن ها به نُخَیله و گروهی به «حروراء»
ص: 94
فَقَالَ علیه السلام: ﴿وَأَمَّا السَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كَانَ عَهِدَ إِلَيَّ أَنْ أُقَاتِلَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ أَيَّامِي قَوْماً مِنْ أَصْحَابِي يَصُومُونَ النَّهَارَ وَيَقُومُونَ اللَّيْلَ وَيَتْلُونَ الْكِتَابَ يَمْرُقُونَ بِخِلَافِهِمْ عَلَيَّ وَ مُحَارَبَتِهِمْ إِيَّايَ مِنَ الدِّينِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِيَّةِ فِيهِمْ ذو النُّدْيَةِ يُخْتَمُ لِي بِقَتْلِهِمْ بِالسَّعَادَةِ﴾.
فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى مَوْضِعِي هَذَا يَعْنِي بَعْدَ اَلْحَكَمَيْنِ أَقْبَلَ بَعْضُ اَلْقَوْمِ عَلَى بَعْضٍ بِاللاَّئِمَةِ فِيمَا صَارُوا إِلَيْهِ مِنْ تَحْكِيمِ اَلْحَكَمَيْنِ فَلَمْ يَجِدُوا لِأَنْفُسِهِمْ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجاً إِلاَّ أَنْ قَالُوا: كَانَ يَنْبَغِي لِأَمِيرِنَا أَنْ لَا يُبَايِعَ مَنْ أَخْطَأَ وَ أَنْ يَقْضِيِ بِحَقِيقَةِ رَأْيِهِ عَلَى قَتْلِ نَفْسِهِ وَ قَتْلِ مَنْ خَالَفَهُ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ بِمُتَابَعَتِهِ إِيَّانَا وَ طَاعَتِهِ لَنَا فِي الْخَطَإِ وَأَحَلَّ لَنَا بِذَلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ.
فَتَجَمَّعُوا عَلَى ذَلِكَ وَخَرَجُوا رَاكِبِينَ رُءُوسُهُمْ يُنَادُونَ بِأعْلَى أَصْوَاتِهِمْ لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ ثُمَّ تَفَرَّقُوا فِرْقَةُ بِالنُّخَيْلَةِ وَ أُخْرَى بِحَرُورَاء وَ أُخْرَى رَاكِبَةُ رَأْسُهَا تَخْبِطُ اَلْأَرْضَ شَرْقاً حَتَّى عَبَرَتْ دِجْلَةَ فَلَمْ تَمُرَّ بِمُسْلِمٍ إِلاَّ اِمْتَحَنَتْهُ فَمَنْ تَابَعَهَا اسْتَحْيَتْهُ وَ مَنْ خَالَفَهَا قَتَلَتْهُ.
ص: 95
رفتند. گروه سومی هم بودند که از رودخانه دجله عبور کرده و به هر مسلمانی می رسیدند او را به این عقیده می آزمودند؛ اگر می پذیرفت زنده می ماند و اگر نمی پذیرفت کشته می شد.
من به سراغ دو گروه اول رفتم و آن ها را به اطاعت از خدای عزوجل دعوت کردم؛ اما آن ها جز جنگ و پیکار نمی خواستند و چون دیدم چاره دیگری نیست با حکم الهی با آنان جنگیدم و خدا هر دو گروه را نابود کرد ای مرد یهودی اگر به این انحراف نمی افتادند ستون و سدی محکم در خدمت دین خدا بودند؛ اما تقدیر همان بود که شد. سپس سراغ گروه سوم رفته و نمایندگانی را پی درپی به سویشان فرستادم. آن ها از بزرگان یاران من و اهل عبادت و زهد در دنیا بودند، اما خواستند که همان مسیر دو گروه دیگر را بروند و همچنان به کشتن مسلمانان ادامه دادند و گزارش کارهایشان پی درپی به من می رسید.
پس با لشکر حرکت کرده و در آن سوی دجله با ایشان روبرو شدیم. مجدداً این اشخاص (اشاره به مالک، أحنَف بن قيس و أشعَتْ كِنْدى) را جدا جدا به عنوان سفیر و میانجی فرستادم تا کار به جنگ نرسد، اما نپذیرفتند. پس کارزار آغاز شد و خداوند همۀ آن ها را که چهار هزار نفر بودند، نابود کرد و حتی یک نفر نجات نیافت در میان کشته شدگان جنازه ذوالثدیه را یافتم که سینه اش مانند سینه زنان بود.
ص: 96
فَخَرَجْتُ إِلَى الْأُولَيَيْنِ وَاحِدَةً بَعْدَ أُخْرَى أَدْعُوهُمْ إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الرُّجُوعِ إِلَيْهِ فَأَبَيَا إِلَّا السَّيْفَ لَا يَقْنَعُهَا غَيْرُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَعْيَتِ الْحِيلَةُ فِيهِمَا حَاكَمْتُهُمَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَتَلَ اللَّهُ هَذِهِ وَ هَذِهِ وَ كَانُوا يَا أَخَا الْيَهُودِ لَوْ لَا مَا فَعَلُوا لَكَانُوا رُكْناً قَوِيّاً وَ سَدّاً مَنِيعاً فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا مَا صَارُوا إِلَيْهِ ثُمَّ كَتَبْتُ إِلَى الْفِرْقَةِ الثَّالِثَةِ وَ وَجَّهْتُ رُسُلِي تَتْرَى وَ كَانُوا مِنْ جُلَّةِ أَصْحَابِي وَ أَهْلِ التَّعَبُّدِ مِنْهُمْ وَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا فَأَبَتْ إِلَّا اتِّبَاعَ أُخْتَيْهَا وَ الِاحْتِذَاءَ عَلَى مِثَالِهِمَا وَ شَرَعَتْ فِي قَتْلِ مَنْ خَالَفَهَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ تَتَابَعَتْ إِلَيَّ الْأَخْبَارُ بِفِعْلِهِمْ.
فَخَرَجْتُ حَتَّى قَطَعْتُ إِلَيْهِمْ دِجْلَةَ أُوَجِّهُ السُّفَرَاءَ وَ النُّصَحَاءَ وَ أَطْلُبُ الْعُتْبَى بِجُهْدِي بِهَذَا مَرَّةً وَ بِهَذَا مَرَّةً وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ الْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ وَ سَعِيدِ بْنِ قَيْسِ الْأَرْحَبِيَ وَالْأَشْعَثِ بنِ قَيْسِ الْكِنْدِي فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا تِلْكَ رَكِبَتُهَا مِنْهُمْ فَقَتَلَهُمُ اللَّهُ يَا أَخَا الْيَهُودِ عَنْ آخِرِهِمْ وَ هُمْ أَرْبَعَةُ آلَافٍ أَوْ يَزِيدُونَ حَتَّى لَمْ يُفْلِتْ مِنْهُمْ مُخْبِرٌ فَاسْتَخْرَجْتُ ذَا الثَّدَيَّةِ مِنْ قَتْلَاهُمْ بِحَضْرَةِ مَنْ تَرَى له تدي كندي المرأة
ص: 97
آن گاه رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا این گونه نبود؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.
ص: 98
ثُمَّ الْتَفَتَ علیه السلام عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
ص: 99
ص: 100
وَ بَقِيَتِ الْأُخْرَى...
ص: 101
سپس امام علیه السلام فرمود: ای مرد یهودی من هفت امتحان اول و هفت امتحان دوم را بازگو کردم و تنها آن امر آخر باقی مانده که وقوعش نزدیک و حتمی است اصحاب به گریه افتادند و مرد یهودی هم گریست و گفتند ما را از آن خبر بده ای امیرمؤمنان!
امام علیه السلام فرمود: آن امر دیگر این است که این محاسنم از خون فرق سرم خضاب شود پس صدای گریه مردم در مسجد به حدی بلند شد که به گوش مردم کوفه رسید و آن ها نگران از منازل بیرون دویدند. در این جا مرد یهودی به دست امام علیه السلام مسلمان شد و در کوفه ماند تا زمانی که امیرمؤمنان علیه السلام به شهادت رسید و ابن ملجم دستگیر شد.
آن گاه خود را به امام حسن علیه السلام رساند، در حالی که مردم اطرافش بودند و ابن ملجم پیش رویش و به ایشان گفت: «ابن ملجم را بکش، خدا او را بکشد! همانا من در کتب مقدسی که بر موسی علیه السلام نازل شده است خوانده ام که گناه او از گناه قابیل و گناه کسی که در قوم ثمود، شتری را پی کرد که معجزه صالح بود بیشتر است!»
ص: 102
فَقَال علیه السلام: ﴿قَدْ وَفَيْتُ سَبْعاً وَ سَبْعاً يَا أَخَا الْيَهُودِ وَبَقِيَتِ الْأُخْرَى وَأُوشِكُ بِهَا فَكَانَ قَدْ فَبَكَى أَصْحَابُ عَلِيَّ علیه السلام وَبَكَى رَأْسُ الْيَهُودِ وَ قَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنَا بِالْأُخْرَى﴾.
فَقَالَ علیه السلام: ﴿الْأُخْرَى أَنْ تُخْضَبَ هَذِهِ، وَأَوْمَا بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ، مِنْ هَذِهِ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى هَامَتِهِ، قَالَ: وَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ فِي الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ بِالضَّجَةِ وَالْبُكَاءِ حَتَّى لَمْ يَبْقَ بِالْكُوفَةِ دَارٌ إِلَّا خَرَجَ أَهْلُهَا فَزِعاً وَ أَسْلَمَ رَأْسُ الْيَهُودِ عَلَى يَدَيْ عَلِيَّ لا مِنْ سَاعَتِهِ وَلَمْ يَزَلْ مُقِيماً حَتَّى قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لا وَأُخِذَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ﴾.
فَأَقْبَل رَأْسُ الْيَهُود حَتَّى وَقَفَ عَلَى الْحَسَنِ علیه السلام وَالنَّاسُ حَوْلَهُ وَابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اقْتُلَهُ قَتَلَهُ اللَّهُ فَإِنِّي رَأَيْتُ فِي الْكُتُبِ الَّتِي أُنْزِلَتْ عَلَى مُوسَى علیه السلام أَنَّ هَذَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ جُزماً مِنِ ابْنِ آدَمَ قَاتِلِ أَخِيهِ وَ مِنَ الْقُدَارِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ.
ص: 103
ص: 104
ص: 105
(1) صفحه 22: «تا سه سال بعد از آن هیچ کس جز من و خدیجه کبری علیها السلام بر روی این کره خاکی نماز نمی خواند و به نبوت پیامبر شهادت نمی داد....»
توضیح: این فرمایش امام منافاتی ندارد با این که طبق برخی گزارش ها افراد دیگری در این سه سال مسلمان شده باشند. زیرا ممکن است ایمان آوردن آن ها پنهانی و بدون نماز خواندن علنی پشت سر پیامبر باشد. (خلاصه توضیح علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در الصحيح من سيرة الامام علی علیه السلام، ج21، ص62)
(2) صفحهٔ 30: «پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی جبرئیل علیه السلام مطلع شد و به همراه مهاجرین و انصار مشغول کندن خندقی به دور خود شدند.»
توضیح: در جنگ احزاب پیشنهاد حفر خندق توسط سلمان فارسی به عنوان یک تکنیک جنگی برای مواجهه با تعداد زیاد دشمنان داده شد. پیامبر این پیشنهاد را پسندیدند و دستور حفر خندق را دادند. (مغازی واقدی، ج 2، ص445)
(3) صفحهٔ 32: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خواست و با دست خود عمامه بر سرم نهاد و این شمشیرش (یعنی ذوالفقار) را به من داد و مرا راهی میدان کرد.
توضیح: در بسیاری از منابع معتبر و کهن مانند تفسیر قمی و ارشاد شیخ مفید آمده است که ابتدا علی علیه السلام داوطلب شد
ص: 106
و سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به میدان فرستاد. این که در این جا امیرمؤمنان علیه السلام بدون اشاره به داوطلب شدن خود می فرماید: «سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله را خواست... و مرا راهی میدان کرد»، شاید به خاطر این بوده که ضرورتی نمی دیده است بیش از این از خود تعریف کند (خلاصه توضیح علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در کتاب الصحيح من سيرة الامام على علیه السلام، ج21، صص 65-66)
(4) صفحهٔ 36: «و اما امتحان هفتم ای مرد یهودی هنگامی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله قصد فتح نهایی مکه را کرد و خواست که برای آخرین بار آن ها را به اسلام دعوت کرده و اتمام حجت کند،... در پایان نامه هم «سورۀ برائت» را جای داد تا بر کفار مکه خوانده شود».
توضیح: از آن جایی که فتح مکه در سال هشتم هجری رخ داده و نزول آیات سوره برائت در سال نهم بوده است منظور از فتح مکه در این جا فتح نهایی و کامل مکه است. زیرا پس از فتح مکه همچنان مشرکین و کفار در مسجد الحرام رفت و آمد کرده و طبق رسوم جاهلی خود آزادانه عبادت و طواف می کردند. با نزول سوره برائت حضور مشرکین در مسجد الحرام ممنوع شد و به هرحال با نزول این آیات ارادۀ نهایی خداوند بر این قرار گرفت که شهر مکه از وجود مشرکان پاک شده و به طور کامل فتح شود.
ص: 107
(5) صفحه 52: «پس بر این مصیبت، که پس از مصیبت پیشین با سرعت و فاصله ای کوتاه آمد صبر کردم...»
توضیح: درباره این که چرا امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن شمارش امتحانات خود از مصائب حضرت زهرا علیها السلام ذکری به میان نیاورده است، می توان گفت: رسیدن به مقام جانشینی پیامبران و سپس رستگاری ابدی، نیازمند موفقیت در تعدادی از امتحانات الهی است. اما «جانشین آخرین پیامبر» یعنی امام علی علیه السلام، غیر از این امتحانات عمومی امتحانات اختصاصی و دشوارتری نیز داشته است. سؤال بزرگ یهودیان درباره همان امتحانات عمومی بوده است که شرط رسیدن به جانشینی و رستگاری ابدی است. از این رو امیرمؤمنان علیه السلام در این جا، از امتحان های بزرگتری همچون صبر بر مصیبت حضرت زهرا علیها السلام که جزء امتحانات اختصاصی ایشان برای رسیدن به آن منزلت خاص بود، ذکری به میان نیاورده است.
(6) صفحه 56: «و گروهی از خواص یاران محمّد صلی الله علیه و آله که آن ها را به دلسوزی و خیرخواهی برای خدا و پیامبر، کتاب و دینش می شناسم، مدام در آشکار و نهان نزدم می آمدند و مرا به اقدام برای گرفتن حقم دعوت می کردند و حاضر بودند جانشان را در راه یاری ام نثار کنند تا بیعتی را که برگردنشان داشتم، ادا کنند؛ اما من می گفتم آرام باشید و اندکی صبر کنید. شاید خدا، بدون درگیری و خونریزی حقّم را بازگرداند.»
ص: 108
توضیح: در این جا با وجود اعلام آمادگی مؤمنان برای برگرداندن خلافت به امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت این کمک را نمی پذیرد. ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با توجه به این که امیرالمؤمنین علیه السلام گفته بود اگر چهل یار داشتم حقم را می گرفتم، اکنون که به قدر کافی یار دارد حق خود را نمی گیرد؟
پاسخی که به نظر می رسد این است که آن صحبت حضرت مربوط به قبل از استقرار حکومت خلیفه اول و کامل شدن بیعت همگانی بود در آن زمان با توجه به سستی و پشتوانه ضعیف به قدرت رسیدن خلیفه اول، و این که هنوز بسیاری از بزرگان صحابه و قبائل بیعت نکرده بودند، اگر چهل نفر از صحابه با حضرت بیعت می کردند، اقتدار ناشی از جایگاه و موقعیت اجتماعی آنان در کنار شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین موجب می شد بدون خونریزی و نزاع جدی و از هم پاشیدن امت پایه های سست و نیمه کاره حکومت خلیفه اول فرو بریزد و خلافت به امیرالمؤمنين علیه السلام منتقل شود. اما پس از بیعت همگانی و استقرار حکومت خلیفه اول افراد جاه طلب در گوشه و کنار با شناختی که از شخصیت و منش خلیفۀ اول و دوم داشتند (که شیوه حکومت داری شان بر خلاف امیرمؤمنان علیه السلام، دادن امتیازهای حکومتی و اقتصادی به افراد ذی نفوذ و دارای اعتبار اجتماعی بالا بود) برای گرفتن امتیاز
ص: 109
و مناصب حکومتی به طمع افتاده بودند و اقداماتی می کردند که وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه را متزلزل می کرد. از طرف دیگر بسیاری از مردم نیز بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دچار شک و تردید شده بودند.
در این شرایط اقدام امیرمؤمنان علیه السلام برای گرفتن حق خود ممکن بود به نزاع ها و خونریزی های گسترده و ایجاد شکاف در امت اسلامی منجر شود و اسلام که دینی نوپا بود در معرض نابودی قرار گیرد.
(7) صفحهٔ 60 : «زیرا من اگر قدم پیش می گذاشتم و خودم را مطرح می کردم و از مسلمین کمک می خواستم مردم درباره من و خلافت من دو وضعیت داشتند...»
توضیح: امیرمؤمنان علیه السلام این فراز از سخنان خود را در توضیح چرایی اقدام نکردن برای به دست گرفتن خلافت در زمان خلیفه دوم و سوم فرموده است شاید بتوان گفت علت مخالفت امام علیه السلام با پذیرش خلافت، بعد از کشته شدن خلیفهٔ سوم نیز دقیقاً همین پیامدها بوده است که اتفاقاً پس از پذیرش خلافت توسط ایشان به دلیل رشد نیافتگی مردم به وقوع پیوست.
پس از مدت کوتاهی از شروع حکومت امیرمؤمنان علیه السلام، چون گروهی از مردم از امام پیروی نکردند کار به درگیری و کشتار میان مسلمان کشیده و به سه جنگ داخلی منجر شد.
ص: 110
از ابتدای نیمه دوم حکومت امیرمؤمنان علیه السلام به بعد نیز، مردم دو گروه شدند؛ گروهی از امت که پیروان معاویه بودند با امام مخالف بودند گروه دیگری هم که پیروان امیرمؤمنان علیه السلام بودند ایشان را در مقابله با معاویه تنها گذاشتند. تا جایی که در نهایت امام با گلایه های مکرر از بی تفاوتی و نافرمانی پیروانش آرزوی مرگ کرد سرانجام نیز همان طور که بارها در سخنان خود پیش بینی کرده بود امت اسلامی در اثر این پیامدها، گرفتار عذاب طولانی مدت حکومت بنی امیه و بنی عباس شد. والله العالم.
(8) صفحهٔ 60: «روا بود که به سبب مخالفت با من و یاری نکردن من، همان بلایی که بر قوم موسی علیه السلام را به خاطر مخالفت با هارون و سرپیچی از فرمانش فرود آمد، بر اینان هم فرود آید»
توضیح: زمانی که موسی علیه السلام برای گرفتن الواح تورات به طور سینا می رفت هارون علیه السلام را جانشین خود در میان بنی اسرائیل قرار داد در مدت غیبت موسی علیه السلام، سامری با طلاهای بنی اسرائیل گوساله ای ساخت و آن ها را به پرستش گوساله دعوت کرد هارون علیه السلام هرچه تلاش کرد نتوانست مانع گوساله پرستی بنی اسرائیل شود؛ تا جایی که نزدیک بود او را بکشند و زمانی که موسی ها از طور بازگشت مردم را گوساله پرست یافت. زمانی که موسی علیه السلام دلیل گوساله پرست
ص: 111
شدن قومش را از هارون پرسید او جواب داد: «إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي؛ من ترسيدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی (طه/94) در نتیجه تنها گذاشتن هارون و گوساله پرستی، بنی اسرائیل مورد غضب خداوند قرار گرفتند. موسی علیه السلام راه پذیرش توبه بنی اسرائیل را این گونه بیان کرد «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ؛ ای قوم من شما با انتخاب گوساله برای پرستش به خود ستم کردید پس توبه کنید و به سوی خالق خود باز گردید و خود را [یکدیگر را] به قتل برسانید.» (بقره/54) و در پی این فرمان، ده ها هزار نفر از بنی سرائیل به دست خودشان کشته شدند.
در روایات ما، افراد مختلفی در امت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله به سامری تشبیه شده اند که یکی از آن ها «ابوموسی اشعری» است: «فرقه ای از امت من مذبذب هستند بر آیین سامری اما نمی گویند: لامساس، (به من دست نزنید) بلکه می گویند: لا قتال (جنگ نکنید). پیشوای آنان عبدالله بن قیس (ابوموسی) اشعری است.» (امالی مفید، ص30)
(9) صفحهٔ 62: «اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، چه آن ها که از دنیا رفتند و چه کسانی که این جا پیش تواند، می دانند که شمار نیروهایم بیشتر قبیله ام قدرت مندتر مردانم نفوذناپذیرتر
ص: 112
فرمانم مطاع تر و حجّتم واضح تر بود و در این دین، پرفضیلت تر و مؤثرتر بودم، به جهت سوابق و خویشاوندی و وراثتم».
توضیح: علت این که امیرمؤمنان علیه السلام برای شایستگی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله، به سوابق مختلف خود در اسلام، خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله، قبيله و وراثت اشاره می کند این است که در این جا ایشان بر اساس مبانی پذیرفته شده مخالفان احتجاج می کند. یعنی امام علیه السلام- همان طور که در آخر سخن خود می فرماید- دلیل برتری خود برای رسیدن به خلافت را همان وصیت پیامبر و بیعتی می داند که پیامبر برای امیرمؤمنان از مردم گرفته است اما به کسانی که آن وصیت و بیعت را کنار گذاشته اند یادآور می شود که حتی اگر بنابر رجوع به قرابت و سوابق و وراثت هم باشد، کسی که بیشترین شایستگی برای رسیدن به این جایگاه را دارد علی علیه السلام است و نه دیگران.
(10) صفحهٔ 64: «من شک نداشتم که دیگر حقم را به همان صورت صلح آمیزی که می خواستم پس گرفته ام و خدا نتیجه را به زودی به بهترین صورتی که امید داشتم پیش خواهد آورد.»
توضیح: این که امیرمؤمنان علیه السلام با وجود اطلاع از اخبار غیبی، در برخی موارد طوری سخن می فرماید که انگار امید دارد خلفا حکومت را به ایشان برگردانند بر اساس روند طبیعی جامعه
ص: 113
و قواعد ظاهری دنیا است، نه طبق آن چه پیامبر از علم به آینده به او خبر داده است یعنی امام می خواهند بفرمایند به صورت عادی وقتی کسی مانند ابوبکر بارها به خاطر آن چه در جریان خلافت پیش آمده از امام علیه السلام عذرخواهی می کند، طبیعت امر این است که پس از خودش کار را به اهلش برگرداند. همچنین وقتی خلیفهٔ دوم در همه کارهای مشکل از امام علیه السلام مشورت می گیرد و بدون رأی و نظر ایشان به کار مهمی دست نمی زند و هیچ کس دیگری چنین جایگاهی نزد خلیفه دوم ندارد همین توقع می رود که خلافت بعد از او به همین شخص برسد. (ر.ک: الصحيح من سيرة الامام علی، عاملی، ج21، صص 73-78)
(11) صفحهٔ 70: «این وقایع آخر حکومت عثمان، از وقایع انتخاب او، که توصیف کردم سخت تر و طاقت فرساتر بود و آن سختی و فشاری که از این قضایا بر من وارد شد نه قابل وصف است و نه تمام شدنی»
:توضیح در پاسخ این که چرا وقایع آخر خلافت عثمان تا این اندازه بر امام علیه السلام سخت و دشوار آمده است، به صورت گمانه زنی می توان به نکات زیر اشاره کرد:
الف) از عبارات پیشین امیرمؤمنان علیه السلام می توان چنین دریافت که هیچ چیزی به اندازۀ آسیب دیدن وحدت مسلمین و از بین رفتن زحمات رسول خدا صلی الله علیه و آله در به وجود آوردن جمع
ص: 114
متحد مسلمانان، برای امام سخت و سنگین نبوده است. در دورۀ خلیفهٔ اول و دوم آن حضرت از گرفتن حق خود صرف نظر کرد تا این وحدت آسیب نبیند. هرچند افتادن حاکمیت به دست افراد غیر شایسته باعث اندوه زیاد ایشان می شد، اما از انتخاب امام علیه السلام معلوم می شود که خدشه دار شدن وحدت و یکپارچگی مسلمانان برای امام علیه السلام سخت تر و اندوه بارتر بوده است. امام علیه السلام در زمان دو خلیفه توانست با انتخابی تلخ، آن وحدت را حفظ کند، اما عملکرد و شیوه حکمرانی عثمان باعث شد که دیگر نتواند برای حفظ وحدت کاری کند و چاره ای جز این نداشت که ببیند وحدتی که پیامبر با خون دل به وجود آورده بود در حال نابودی است.
ب) عملاً نتيجه و سرانجام پافشاری عثمان بر شیوه حکمرانی اش چه شد؟ آری، تحلیل سیاسی و نگاه عاقبت اندیشانه امام علیه السلام درست بود شیوه حکمرانی عثمان باعث اختلاف ها و شورش ها شد نه عثمان به سفارش های امیرمؤمنان علیه السلام عمل کرد و نه شورشیان و کار سرانجام به قتل خلیفه سوم منتهی شد؛ قتلی که نقطه عطفی در تاریخ شد؛ قتلی که زمینه ساز و بهانۀ سه جنگ مهم و سرنوشت ساز در دوران خلافت امیرمؤمنان علیه السلام و در نهایت شهادت ایشان گردید.
در جنگ جمل و صفین، خون خواهی خلیفه مقتول، محرّک اصلی بسیج نیروها و اقناع بخشی از افکار عمومی برای جنگ
ص: 115
با امیرمؤمنان علیه السلام بود. جنگ نهروان و پیدایش خوارج نیز حاصل جنگ صفین بود و شهادت امام علیه السلام هم به دست یکی از همین خوارج واقع شد بدین ترتیب فرصت خلافت که با خون دل به دست آمده بود با شهادت امیرمؤمنان علیه السلام، کوتاه و مختصر شد و همین دوران کوتاه هم یکسره صرف جنگ های داخلی شد و جامعه اسلامی از بهره های فراوان دوران رهبری این شخصیت یگانه بشریت محروم ماند.
پیامدهای منفی قتل عثمان به همین جا منتهی نشد؛ بلکه حوادث آتی تاریخ اسلام یعنی صلح امام حسن علیه السلام، تسلط معاویه و یزید بر جامعه اسلامی، شهادت مظلومانه اباعبد الله علیه السلام و تأسيس سلطنت أمويان و شکنجه و کشتار اهل بيت علیهم السلام و محبانشان سلسله وارتحت تأثیر همین واقعه بودند. درباره نقش منحصر به فرد وحدت در تعیین سرنوشت هر جامعه و ملتی، امیرمؤمنان علیه السلام به صورت مبسوط در برخی فرازهای نهج البلاغه سخن گفته است و مقام معظم رهبری پیش از انقلاب، شرح و توضیحی بسیار ارزشمند درباره این عبارات امام علیه السلام برای جوانان ارائه کرده اند که اخیراً در فصل اول کتاب «منشور حکومت علوی» توسط انتشارات انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است.
(ج) امیرمؤمنان علیه السلام به خاطر جایگاه بی بدیلی که در جامعه داشت مورد مراجعه مخالفان و مدافعان عثمان بود و هر دو طيف، مخصوصاً مدافعان بی آن که از نظرات دقیق و کارشناسی
ص: 116
ایشان تبعیت کامل داشته باشند از امام علیه السلام توقع همراهی داشتند از همین رو ایشان در این دوران از طرف خواص و توده ها تحت فشار شدید بوده و آماج شایعه ها و تهمت ها قرار گرفت.
(12) صفحهٔ 76: «وی [عایشه] را بر شتر سوار کرده و بار سفر برایش بستند و در دشت و بیابان روانه اش کردند تا این که از منطقه "حَوْأب" هم گذشت و پارس سگ های آن جا را شنید»
توضیح: «حوأَب» نام برکه ای در نزدیکی شهر بصره بود که سپاه جمل از کنار آن عبور کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله همسرش عایشه را به دوری از حَوأَب و واقعهٔ مربوط به آن (جنگ جمل) توصیه کرده و فرموده بود: «روزی را می بینم که سگ های حواب به یکی از شما زنان پارس می کنند حمیرا (عایشه) مبادا تو باشی!» در راه جنگ جمل، عایشه صدای سگ ها را شنید و وقتی فهمید نام آن منطقه حوأب است، تصمیم گرفت به مکه بازگردد. اما عبدالله بن زبیر پنجاه نفر را جمع کرد که قسم خوردند این جا حوأب نیست! بدین ترتیب عایشه از تصمیمش منصرف شد. (الامامة والسياسة، ابن قتيبه دینوری، ج1، ص82)
(13) صفحه 84: «خدای متعال بعد از مشارکتشان در بیعت رضوان از آنان اعلام رضایت کرده بود».
توضیح: زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحاب ایشان در
ص: 117
ذى القعده سال ششم هجری (قبل از فتح مکه) برای زیارت خانه خدا و به جا آوردن عمره به مکه رفته بودند، متوجه شدند که قریش قصد جنگ با آن ها را دارد؛ در حالی که آن ها تنها سلاح سفر به همراه داشتند و برای جنگ آماده نبودند. در آن حالت پیامبر صلی الله علیه و آله از یاران خود خواست تا برای مقابله با مشرکان تجدید بیعت کنند تمامی همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله به جز یک نفر با ایشان بیعت کردند و این بیعت به «بیعت رضوان» مشهور شد و خداوند در قرآن از اصحاب بیعت رضوان ابراز رضایت کرد: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾؛ خداوند از مؤمنان - هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند - راضی و خشنود شد؛ خدا آن چه را در درون دل هایشان نهفته بود می دانست؛ از این رو آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود.» (فتح/18)
(14) صفحهٔ 86: «به خدا قسم کسی بر عثمان نشورید و مردم را برای کشتن او جمع نکرد مگر معاویه و امثال او از خاندانش همان شاخه های شجره ملعونه در قرآن».
توضیح: منظور از «شجره ملعونه در قرآن» خاندان بنی امیه هستند. این عبارت برگرفته از آیه 60 سوره اسراء است که شأن نزول آن طبق نظر مفسرین شیعه و سنی، خاندان بنی امیه
ص: 118
هستند: ﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طغياناً كَبيرا﴾؛ آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم فقط برای آزمایش مردم بود؛ همچنین شجره ملعونه [درخت نفرین شده] را که در قرآن ذکر کرده ایم. ما آن ها را می ترسانیم، اما جز طغیان عظیم، چیزی بر آن ها افزوده نمی شود!» (اسراء/ 60) (به عنوان نمونه ر.ک: جوامع الجامع، طبرسی، ج 2، ص381؛ روح المعانی، آلوسی، ج15، ص 107)
(15) صفحهٔ 88: «عمرو عاص گفت: قرآن ها را بلند کرده و مردم را به آن فرا بخوانیم؛ زیرا فرزند ابوطالب و لشکریانش اهل دین و تقوا و ترحماند و همان ها در آغاز جنگ تو را به حکمیت قرآن خواندند».
توضیح: امیرمؤمنان علیه السلام در آغاز جنگ ها قرآن را در برابر دشمن می گرفت و آن ها را به قرآن کریم فرامی خواند. در ابتدای صفین نیز امام علیه السلام، معاویه و یارانش را به ترک مخاصمه و رجوع به قرآن فراخواند، اما مورد قبول آن ها قرار نگرفت و جنگ شروع شد وقتی کار به جایی رسید که معاویه شکست خود را قطعی دید از عمروعاص برای خروج از این وضعیت مشورت گرفت. عمرو عاص گفت: «آن ها را به همان کاری دعوت کن که خودشان در ابتدا تو را به آن دعوت کرده بودند.» بدین ترتیب لشکریان معاویه قرآن ها را به نیزه زدند و به ظاهر سپاه امیرمؤمنان علیه السلام را به «حکمیت قرآن» فراخواندند. و چون سپاه امام علیه السلام از جنگ
ص: 119
خسته شده بودند، این حیله کارگر شد و تلاش های امام علیه السلام برای روشنگری و نشان دادن عدم صداقت معاویه و حیله او برای گرفتن زمان و فرار از شکست ناکام ماند. (شرح حوادث جنگ صفین و ماجرای حکمیت، در کتاب «وقعة صفین»، اثر نصر بن مزاحم منقری- که کهن ترین تک نگاری موجود در رابطه با جنگ صفین-است به تفصیل آمده است.)
ص: 120